بعد ساعاتی جشن گرفتن و خوش گذروندن پیش بقیه بچهها، هیونجین تصمیم گرفت فلیکس رو برای سوپرایزی که واسش آماده کرده بود روبه رو کنه.
فلیکس کنجکاو بود و هرسوالی که راجبش از هیونجین میپرسید، هیچ جوابی بهش داده نمیشد و باعث میشد بیشتر کنجکاو بشه.
بالاخره تاکسی نزدیک هتل بزرگی که اونجا قرار داشت وایستاد.
فلیکس با اخم کیوتی که رو چهرهش داشت با دقت اطراف رو آنالیز کرد و روبه هیونجین کرد " کجا میریم؟"
هیونجین نفسی بیرون فرستاد و با لبخند دوست داشتنیش به فلیکس نگاه کرد " انقدر سوال نپرس، پیاده شو" و بعد از گفتن حرفش در تاکسی رو باز کرد و ازش پیاده شد.
فلیکس هم به ناچار از تاکسی پیاده شد و به همراه هیونجین به داخل هتل قدم برداشتن.
بعد از گذشت دقیقههایی، بالاخره هیونجین از پذیرش فاصله گرفت و به سمتش اومد.
لب زد " بیا بریم" و بعد به سمت آسانسور رفت.
فلیکس هم مثل جوجه کوچولویی که دنبال مامانشه، به دنبال هیونجین میرفت تا سر در بیاره که دقیقا چیکار داره میکنه.
هیونجین دل تو دلش نبود و نمیدونست که فلیکس میخواست چه ریکشی به این موضوع نشون بده.
اما هرچی که بود؛ اون امشب میخواست بهترین شب فلیکس رو رقم بزنه.
بالاخره در آسانسور باز شد و کمی بعد، هیونجین با پیدا کردن اتاقی که برای خودشون بود، مکث کرد.
فلیکس با تعجب روبه هیونجین کرد " چیشد؟"
هیونجین جواب داد " خب... سوپرایزی که برات آماده کردم تو این اتاقه، میشه چشماتو ببندم تا بریم تو؟"
فلیکس با فکر اینکه هیونجین چه سوپرایزی میتونه براش آماده کرده باشه دل تو دلش نبود.
با لبخند لب زد " باشه"
هیونجین به سمت فلیکس قدم برداشت و از پشت، با دستهای بزرگش چشمهای فلیکس رو گرفت و به سمت اتاق حرکت کرد.
بعد از وارد کردن کارت، در اتاق رو باز کرد و واردش شد.
فلیکس لب زد " چشامو باز کنم؟"
هیونجین هول کرده جواب داد " نهه هنوزز" و وقتی در اتاق رو بست و نگاهی به اتاق که همچی همونطور که میخواست آماده بود کرد.
بعد از اینکه مطمئن شد همچی اوکیه دستهاش رو از روی چشمهای فلیکس برداشت و لب زد " حالا میتونی چشمهاتو باز کنی"
فلیکس تپش قلب گرفته بود و از استرس دستهاش یخ کرده بودن.
بعد از کمی مکث نفسی عمیقی کشید و بالاخره چشمهای درشتش رو باز کرد.
YOU ARE READING
Dance With Me •hyunlix •
Fanfictionاسم : با من برقص کاپل ها : هیونلیکس ، مینسونگ ژانر: اسمات ، رمنس ، انگست، مدرسهای، امپرگ آپ: پایان یافته❗ خلاصه: هیونجین تو ۱۵ سالگی متوجه علاقه شدیدش به رقص باله میشه و تصمیم میگیره به دنبال رویاش بره و برای پیشرفت، تو مسابقه شرکت کنه... اما چی...