part2.1

931 78 22
                                    

فصل ۲

با قدم‌های نسبتا سریع و هول‌ کرده‌ش طول اون سال بزرگ رو طی میکرد و برای پیدا کردن جیسونگ تک به تک اتاق‌هارو چک میکرد.
استرس به طرز عجیبی به تمام بدنش نفوذ کرده بود و قلبش به سرعت باور نکردنی‌ای میتپید.
انقدر آشفته شده بود که موهایی که چندین ساعت در حال مرتب کردنش بودن از حالت خوش‌ فرمشون خارج شده بودن و میکاپش کمی نا مرتب به نظر میرسید.
بالاخره با استرس در آخرین اتاق رو هم باز کرد و با دیدن جیسونگ که وضعش از خودش هم بدتره آهی کشید.
در حالی که از فعالیت زیاد نفسش بند اومده بود، به سمتش قدم برداشت و لب زد "لعنتی کل سالن رو دنبالت گشتم"
جیسونگ با صدایی که بر اثر استرس میلرزید به حرف اومد" تاحالا انقدر استرس نکشیدم فلیکسا" و طبق عادت همیشگیش شروع کرد پوست لب‌هاش رو کندن.
فلیکس نفسش رو با صدا بیرون فرستاد و بعد از نرمال شدن نفس‌هاش صاف ایستاد " نمیخوای که کل روز رو با استرس بگذرونی؟ مثلا امروز عروسیته‌ها"
جیسونگ با شنیدنِ دوباره‌ی "عروسی" استرس با وحشت به جونش خونه کرد.
نمیدونست چرا اما کنترل کردنش غیرممکن بود.
استرس زیادش ناشی از هیجان بیش از حدش بود که برای امروز داشت.
فلیکس به سمت جیسونگ قدم برداشت و دست‌های یخ ‌کرده‌ش رو گرفت و فشار داد " مینهو بیرونه، زیاد منتظرش نذار" و بعد از چند ثانیه به سرعت از اتاق خارج شد تا خودش هم به دنبال همسرش بره...
هیجانِ روز عروسیش، قطعا شیرین‌ترین هیجانِ طول عمرش بود و حس عجیبی که داشت رو حتی نمیتونست به چیزی تشبیه کنه.
با ذوق زدگی به سمت سالنی که هیونجین توش قرار داشت قدم برداشت و با هر قدمی که اون رو به مقصدش نزدیک تر میکرد، یه لبخند بزرگ روی چهره‌ش نمایان میشد.
بالاخره پشت دری که مردش قرار داشت ایستاد و بعد از گرفتن نفسی و آروم کردن خودش، تقه‌ای به در زد و واردش شد.
هیونجین به محض شنیدن صدای در، افرادی که در حد مرتب کردن ظاهرش بودن رو کنار زد و به سمت در رو برگردوند.
با دیدن فلیکسش تو اون لباس‌ جذاب، به وضوح میشد درخشیدن چشم‌هاش رو حس کرد.
فلیکس به طرز باورنکردنی‌ای زیبا شده بود، طوری که هیونجین به زور میتونست بشناستش.
فلیکس با دیدن همسرش که چه‌قدر جذاب و کشنده‌ شده، نیشخند کیوتی زد و به سمتش قدم برداشت.
روبه روش ایستاد و بعد از کمی نگاه کردنش لب زد" باورم نمیشه که جذاب‌ترین مرد جهان قراره متعلق به من بشه"
هیونجین دست‌هاش رو دور کمر تک ستاره‌ش حلقه کرد و با عشق به چهره‌ی قشنگش نگاه کرد" منم باورم نمیشه که قراره مالک یه فرشته بشم"
فلیکس با خجالت سری پایین انداخت و سعی کرد چهره‌ی گر گرفته‌ش رو از دید هیونجین پنهون کنه.
همون لحظه تقی به در خورد و مامان فلیکس با خوشحالی وارد اتاق شد.
لبخندی به اون دو مرغ عاشق زد و به حرف اومد" مراسم داره شروع میشه، زودتر بیاید"
و بعد از تایید هیونجین و فلیکس از اتاق خارج شد.
هیونجین نگاهش رو به فلیکس داد و دستش رو سمتش گرفت " بریم"
فلیکس با دوق زدگی دستش رو قفل دست هیونجین کرد و به همراهش به سمت سالن قدم برداشت...

Dance With Me •hyunlix •Where stories live. Discover now