part2.2

690 63 11
                                    

*یک سال بعد..

بوی خاک نم‌دار همه جا رو پر کرده بود و صدای خش خش برگ‌های زرد شده‌ای که روی زمین فرود میومدن به طور لذت بخشی بلند شده بود.
هوا خنک بود و باد به آرومی از لای موهای ابریشمی فلیکس عبور میکرد و موهای طلایی رنگش رو به رقص در میورد.
فلیکس به اندازه هیچ‌چیز عاشق پاییز نبود.
هوای پاییز حس تازگی و سرزنده بودن رو به تمام وجودش هدیه میکرد.
به همراه لبخند کیوتی که همیشه روی چهره‌ش داشت، وارد استودیو بزرگی که مالکش بود شد.
مکانِ امن و دوست داشتنیِ خودش و همسرش.
نگاهی به اطراف انداخت و بعد به آرومی از پله‌های بلندی که انتهاش به استودیو دنس‌شون خطم میشد، پایین رفت.
با وارد شدنش، چشمش به هیونجین، همسر عزیزش افتاد که داشت به شاگرداش حرکت جدید یاد میداد.
هیونجین با دیدن فلیکسش از حرکت ایستاد و لبخند‌ بزرگی رو تحویلش داد.
" بالاخره اومدی"
شاگرد‌های حضور در اونجا، با دیدن فلیکس که به شدت عاشقش بودن، لبخندی زدن و تعظیم کردن " سلام استاد"
فلیکس با خوشحالی به سمتشون قدم برداشت " سلام فسقلیا، خوب به حرف استاد هوانگ گوش میدین دیگه؟"
بچه‌ها با خوشحالی تایید کردن " بلههه"
فلیکس خنده‌ای کرد " خوبه، آفرین بهتون" و بعد به سمت هیونجین حرکت کرد " همه چیز خوب پیش میره؟"
هیونجین دستی دور کمر فلیکس حلقه کرد و سری تکون داد" هوم، تو که هستی همه‌ چیز عالی پیش میره" و خواست بوسه‌ای به موهای فلیکس بزنه که فلیکس به سرعت ازش فاصله گرفت و کمی از خودش دورش کرد " هی... چیکار میکنی، یادت نرفته که تو استودیوایم" هیونجین لبخندی زد." اشکالش چیه، ما که دیگه همسر همیم" فلیکس مشتی به شونه‌ی هیونجین زد و اخم کیوتی کرد "میدونم، ولی اینا بچن، زشته جلوشون بخوایم از این کارا کنیم" هیونجین نیشخندی زد" خب میتونیم بریم تو رختکن کارامونو بکنیم بیایم" فلیکس سریع خودشو از هیونجین جدا کرد" هیییی، حیا کن هوانگ هیونجین، تو سالنی که مربیشی؟ نچ نچ" خنده‌ای کرد" میرم لباسامو عوض کنم میام" هیونجین هم متقابلا خندید و سری تکون داد" اوکی، یکم دیگه سانس بزرگسالا شروع میشه"
فلیکس اوکی‌ای گفت و به سرعت به سمت رختکن قدم برداشت...

اون دو نفر بعد از ازدواجشون و اعلام کردنش به همه، تونسته بودن همون زندگی‌ای که آرزوشو داشتن و سخت براش تلاش کرده بودن رو بدست بیارن.
چی بهتر از این که حالا دیگه صاحب یه استودیوی بزرگ توی سئول بودن و به شاگرد‌هاشون آموزش میدادن؟
چی رویایی تر از این زندگی‌ای که با سختی زیادی ساخته بودن و حالا داشتن لذت‌ش رو میبردن؟
اونم وقتی کنار هم بودن و حالا نه تنها باهم زندگیشون رو اداره میکردن، بلکه به طور رسمی همسر همدیگه‌ شده بودن...
فلیکس بعد از طرد شدن هیونجین از خانواده‌ش، اونم بخاطر ازدواجش با یه پسر، توی تمام سختی‌ها و حال بدی‌هاش سعی می‌کرد کنارش باشه و بهش اطمینان بده که تا ابد کنارش میمونه و تنها نیست.
هیونجین هم حالِ خوب الانش رو مدیون فلیکس که تمام مدت باهاش می‌ساخت و بهش امید میداد بود.
اون دونفر، تمام نقص‌های همدیگه رو برطرف میکردن و باعث تکمیل شدن هم میشدن...

Dance With Me •hyunlix •Where stories live. Discover now