خبر خوب این داستان اینه که
روزی یکی میاد
در میان روز های خاکستری و لجنی که درش زندانی شدید
دست هایتان را خواهد گرفت
گرم تر ، صمیمی تر
و هزار بار عاشقانه تر
کسی که شبیه به آفتاب
بعد از یک روز برفی
به تن پر از خون و دردناکتان میچسبد
کسی میاید از جنس محبت
که مرهم تمام زخم هایتان میشود
و تمام ترس و کابوس هایتان را در آغوش آرامش حل خواهد کرد
کسی خواهد آمد برای ساختن دوباره ی شما
کسی که از کابوس هاتون خبر دارد و نگران ترین خواهد بود و اما...خبر بد!خبر بد این داستان اینه که
روزی کسی میاد که
با عشقش سیاه ترین کابوس رو بهت تقدیم میکنه
تو و اون لعنتی ، در کنار یکدیگر از روی این پل چوبی
که نام عشق رو بهش نسبت دادید رد میشد
اما
وحشت شکستن این پل بیشتر از
منظره های اطراف پلکابوسِ من
سقوط من از روی پل
خورد شدن جسم و روحم روی تخته سنگ های زیرپل
حرکت خون سرخم در مسیر آب یخ
در نهایت
نگاه های بی تفاوت اوبه کابوس من خوش آمدید 💚
سخن نویسنده 🌿🖤
خوندن این فیک حس یک سرسره طولانی رو میده.
میدونی چرا؟
من شمارو سوار یک سرسره طولانی میکنم و از پشت هُلتون میدم پایینشیب اول کمه و شادی بخشه
اما ذره ذره همراه با سرعتی که میگیرید حس ترس بهتون وارد میشه
شیب کم و کم بیشتر میشه و شما این شک رو میکنید که نکنه زنده به اخر سرسره نرسید؟
انقدر شیب زیاد میشه که بجای لیز خوردن تقریبا دارید سقوط آزاد میکنید
پس عادیه که بجای خنده ، استرس و گریه بهتون حمله میکنه.اونقدر جیق میزنید و اجداد منو فحش میدید که بالاخره چشم هاتونو باز میکنید
چی میبینید؟
میبینید پایین سرسره بی حرکت نشستید و از تونل سرسره بیرون اومدید
اون گوشه هم من رو میبینید که دارم با لبخندی ژکوند براتون دست تکون میدم و بعد هم فرار میکنم تا دستتون بهم نرسدپس بیاید به نویسنده اتون فرصت بدید و بزارید داستان هم مثل سرسره شیبش یکم بیشتر و بیشتر شه💚
داستان با بوص و بغل شروع میشه و با خون و خونریزی ادامه پیدا میکنه...
مغز های کاراگاهیتون رو بهم نشون بدید و کامنت هاتون رو از داستان دریغ نکنید. کامنت هاتون باعث میشه سراشیب این داستان رو طوری بسازم که چشماتون قلب سبز بشه
و
امیدوارم روحیه حساسی نداشته باشید.
چون عکس های ترسناکی در انتظارتونهمونا دوستتون داره
اگر سرسره بازی دوست داری
انگشتتو بمال روی سر این ستاره👇🏻این پیج اینستاگرام منه و ادیت هایی که برای فیکام میزارم اینجاست 💚
Blackmoon6669
از الان این دنیای پر از مه و بارون رو توی ذهنتون ثبت کنید که قراره گم بشید توی این کابوس پر از پیچ و خم
YOU ARE READING
Nightmare 。*♡ کابوس
Fanfictionکابوس๑♡♡ اون روانشناس مرموز ، دکتر دیوانه ، کیم نامجون عجیب و غریب ، اون فکر میکنه با چپوندن کلمه ها به مغزم و تجویز دارو های شیمیایی میتونه روح دست نیافتنی و دور افتاده من رو نجات بده. اون مَرد قیافه ای موجه به خودش میگیره و ازم میخواد از دوست پسر...