تعداد ووت هاتون کمه و این روی مقدار و کیفیت
پارت ها اثر منفی میزاره💚🤝🏻Luna
_ما باید با پلیس هماهنگ میکردیم
یونگی دنده رو عوض کرد و با سرعت به سمت خونه رانندگی میکرد.
_توی ماشین جونگکوک کوکائین پیدا کردم ، اگر پلیس میومد توی دردسر بدتری میفتاد
جیمین بخاطر اون اتفاق اضطراب زا نمیتونست به اعصاب خودش مسلط باشه پس با چهره ای خشمگین به یونگی درحال رانندگی نگاه کرد گفت: چرا سعی میکنید این گندی که زدیم رو عادی جلوه بدید یونگی؟ چرا هیچ فکری برای پاک کردن این کثافت نمیکنید؟ ما اون بدبخت رو چاقو زدیم و ولش کردیم و اومدیم؟ به همین راحتی؟
یونگی هربار میخواست چیزی رو در پاسخ به جیمین به زبان بیاره پشیمان میشد و لبش رو گاز میگرفت. لونا بجای یونگی فریاد زد: راه دیگه ای سراغ داشتی؟ ها؟
جیمین چنان فریاد زد که لونا هم ترسید.
_دعا کن نمرده باشه لونا..فقط دعا کن زنده بمونه و دهنشو ببنده که بدجور توی دردسر افتادیم!
کل فضای ماشین بعد از فریاد جیمین در سکوت فرو رفت. یک دقیقه از سکوتشون گذشت که لونا بوسه ای به سر جونگکوک نیمه جان توی آغوشش زد و با بغض گفت: تا اینجارو مطمعنم کار درست رو انجام دادم جیمین اما بقیه اش رو نمیدونم..واقعا نمیدونم!
جونگکوک نایی برای بیدار ماندن نداشت چه برسه به حرف زدن. تنها با چشم هایی پف کرده و کبود ، دهانی پر از خون به پنجره تزئین شده با قطره باران خیره بود. از پشت در کنج آغوش ، هرچند کوچک لونا مخفی شده بود و سینه اش رو با کت چرم و مشکی لونا پوشانده بودند. حرف برای گفتن زیاد داشت اما خسته تر از اونی بود که فکرشو میکرد.
جیمین کلافه دستش رو زیرچانه اش گذاشت و به عبور سریع گاردریل های کنار خیابان خیره شد._باید زود به نامجون بگیم که داداشش توی چه وضعیتی افتاده گوشه مرده شور خونه اش
_اون داشت منو میکشت جیمین ، هنوز جای زنجیر روی گردنم هست! با همین میتونم ازش شکایت کنم.
YOU ARE READING
Nightmare 。*♡ کابوس
Fanfictionکابوس๑♡♡ اون روانشناس مرموز ، دکتر دیوانه ، کیم نامجون عجیب و غریب ، اون فکر میکنه با چپوندن کلمه ها به مغزم و تجویز دارو های شیمیایی میتونه روح دست نیافتنی و دور افتاده من رو نجات بده. اون مَرد قیافه ای موجه به خودش میگیره و ازم میخواد از دوست پسر...