4-هالوپریدول 💚

2.2K 168 230
                                    

Jimin

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Jimin

از پشت پنجره سالن به منظره نیمه آفتابی جنگل و دریاچه نگاه میکرد.
مادر کلاه آفتابیش رو سرش گذاشته بود و درحالی که روی ویلچر نشسته بود دانه دانه گل های استوخودوس رو روی پارچه شیری رنگ میچید تا خشک بشه.

جین:جیمینا حالت خوبه؟

جیمین لبخندی ملیح زد و گفت:هوم..چطور؟

نامجون با چشم های مار مانندش تمام رفتار های جیمین رو تحت نظر داشت و آنالیز میکرد. از بدی های رفت ‌و آمد با روانشناس ها همین بود.
کوچک ترین حرف و برخورد ، میتونست باعث بشه که دقیقا شبیه به یک لیوان شیشه ای به نظر بیای و تمام افکارت مثل یک مایع داخلش دیده شه!
اون روانشناس لعنتی میتونست از روی حالت ایستادن یک شخص ، قابل اعتماد یا صادق بودنش رو تشخیص بده.
جیمین سریع نگاهش رو از اون چشم های پر از جذبه گرفت و دوباره به بیرون داد. یعنی فردا هم اینجا میمونه؟ فردا تولد جیمین و لونا بود قطعا جین دعوتش میکرد!

جین و نامجون مشغول صحبت های روزمره اشون شدن و جیمین احساسی شبیه به یک دلهره در وجودش رخنه کرده بود و حس ششمی که اکثر مواقع خودش رو به خوبی ثابت کرده بود حالا داشت خبر های بدی از وضعیت خواهر دوقولوش رو بهش میداد.

شاید این از خاصیت دوقلو ها بود‌. یک تفاهم عجیب که فقط دوقلو ها درکش میکردند.

دیدن خواب مشترک و احساس مشترک!

احساس غم و شادی که از راه دور هم همچنان بینشون همزمان به وجود میومد..تله پاتی

جیمین حالا این حس ترس و استرس رو نه تنها محدود به خودش نمیدونست بلکه مطمعن بود لونا هم داره تجربه اش میکنه!
لونایی که چند ساعتی میشه که از خونه همراه با شیمر بیرون رفته وخبری ازش نیست.

نامجون دیشب اینجا مونده بود و مثل اینکه بخاطر رفتار های اخیر لونا ، جین ازش کمک گرفته

مَرد بزرگتر ، پاهاش رو روی هم انداخته بود و با استایلی اداره ای که همیشه داشت روی کاناپه نشسته بود. گاهی کاملا از جلد یک دوست پسر سکسی خارج میشد و کاملا جدی روی کارش تمرکز میکرد .
انگار نه انگار که دیشب روی تخت خود جین خوابیده بود.

Nightmare ⁦。*♡⁩ کابوسWhere stories live. Discover now