ممنون برای این کاور قشنگ💚🖤
Luna
چراغ های نئونی کاشته شده در دل درخت مصنوعی کاج هرچند ثانیه تغییر رنگ میداد و فضای خونه رو شاد تر جلوه میداد. صدای سوختن چوب های داخل شومینه علاوه بر شکستن سکوت خونه ، ذره ای آرامش به دختر پریشان تقدیم میکرد.
دختر انگشت اشاره اش رو دایره ای روی ران برهنه اش حرکت میداد ، سرش رو به دسته مبل تکیه داده بود و با اون موهایی که حالا انقدر بلند شده بودند که گردنش رو تا حدی میپوشاند به آتش خیره بود. برای گرم نگه داشتن پاهاش اون جوراب های کلفت خاکستری و بلند تا بالای زانوش رو پوشیده بود و به اجبار جین یک پلیور بافتنی تا پایین باسنش همرنگ با جورابش به تن کرده بود. لونا دقیقا نمیدونست باید خوشحال باشه یا ناراحت؟
خوشحال بابت کریسمسی که جین و جیمین با سلامت کامل کنارش حضور دارن و خبری از اون معشوقه قدیمی که حالا به فرشته مرگش تبدیل شده بود نبود. یا غمگین بابت مرگ تنها تکیه گاه امن و فرشته نجاتش تهیونگ!
دستش رو بالا اورد و پایه سرش قرار داد.
نمیدونست باید از اعدام اون پسر خوشحال باشه یا ناراحت؟ لونا آدمی بود که از مرگ هیچکس خوشحال نمیشد حتی دشمنش. چه برسه جونگکوکی که قبلا لونا رو هرچند از روی حیله گری عاشق و دلبسته خودش کرده بود.
_این تقاصه یا کارما؟
شاید اگر تهیونگ پیشش بود ساعت ها مثل گذشته درباره اش حرف میزدن. کارما بر پایه عدالتِ اما تقاص به حق نیست. لونا داشت تقاص پدری رو پس میداد که توی عمرش چهره اش رو هم ندیده بود. از دادن اون تقاص چطور میشد فرار کرد؟
اون جمله ای که چند ماه پیش از جونگکوک شنیده بود هربار مثل کوبیده شدن چکش توی میخ براش تکرار میشد اما هیچ درک نمیکرد که جونگکوک این حرف رو برای ترساندن لونا زده بود یا حقیقت داشت؟
***
_از تنها شدنت با من باید بترسی چون یه دروغ جالب درباره ام وجود داره
_منظورت از دروغ چیه؟
_اون منم که دارم میکی رو کنترل میکنم نه اون
YOU ARE READING
Nightmare 。*♡ کابوس
Fanfictionکابوس๑♡♡ اون روانشناس مرموز ، دکتر دیوانه ، کیم نامجون عجیب و غریب ، اون فکر میکنه با چپوندن کلمه ها به مغزم و تجویز دارو های شیمیایی میتونه روح دست نیافتنی و دور افتاده من رو نجات بده. اون مَرد قیافه ای موجه به خودش میگیره و ازم میخواد از دوست پسر...