بعد از یک ماموریت نفس گیر و استرس زا ، هرکدام از مامور های آتش نشانی در گوشه ای از کوچه تنگ نشسته بودن.
میان اون همه همهمه صدای فریاد و گریه های تعدادی زن شنیده میشد که از نابود و سیاه شدن زندگیشون مینالیدن. بنظر میرسید که هیچکس در آتشسوزی عمدی که جونگکوک ساخته بود آسیب ندیده اما چند قدم آن طرف تر میان مامور های پلیس ، مرد روی ویلچر جدیدش نشسته بود و زیر پتوی کلفت و مشکی رنگی میلرزید.
نای پاسخ دادن به سوال های متعدد پلیس رو نداشت
حتی نای ادامه دادن رو هم نداشت و به این فکر میکرد که چطور تا الان با این پاهای بی جان موفق به فرار از اون زندانی که میله هاش از آتش و حریق بودند بشه؟
روانشناس داشت کم کم به دنیای اطرافش شکمیکرد.
روانشناسی که داشت کم کم روانی میشد! ممکنه؟یکی از مامور های پلیس مشغول اطلاع رسانی به بقیه بود و از پشت بی سیم صحبت میکرد
_وقتی که آتشنشان ها رسیدن ، حریق به طبقه بالا و کناری هم سرایت کرده بود و کل ساختمان رو داشت میسوزوند...ماموریت سختی بود.
_این حادثه زخمی یا کشته ای هم داشته؟
مامور پلیس نگاهی به نامجونی که سکوت رو ترجیح میداد انداخت.
_هیچکس آسیب ندیده فقط..صاحب خونه احتمالا دچار تروما شده ..وقتی که رسیدیم توی وان پر از آب دراز کشیده بود و دوش آب رو باز گذاشته بود..شاید اگر این فکر به سرش نمیزد الان یک کشته شده داشتیم
نامجون سرش رو پایین انداخت و شروع کرد به شمردن انگشتاش. شاید این یک عادت از بچگی بود که همیشه لحظه استرس اور با خودش داشت و اینطوری خودش رو سرگرم میکرد.
مامور پلیس خم شد و کنار نامجون گفت: کسی رو توی این شهر داری که بری پیشش؟
نامجون سرش رو به چپ و راست تکان داد و تمام سعیش رو کرد تا از لحاظ روانی و احساسی متعادل بشه و نتیجه اش شد تن صدایی لرزانی که میگفت من خوبم!
Taehyung
چند ساعت بود که رنگ خواب رو به چشم ندیده؟
قطعا زیاد نیست اما پسر در طول مل مسیر مدام پلک هاش سنگین میشد و کنترلش رو در رانندگی از دست میداد.
این کار دیوانگی محض بود اما زندگی تهیونگ سرشار از این دیوانگی و ریسکه پس همچنان بی اهمیت به خطرناک بودن کارش به راه ادامه داد.
بالاخره مقابل خانه ایستاد و جیمین رو درگیر با ماشینش دید. از ماشین پیاده شد و سوز سرمای کوهستانی خواب رو از سرش پروند._واقعا لاستیک یدکی نداشتی؟
جیمین کلافه ، لگدی به لاستیک پاره شده اش زد و گفت:تازه عوضش کرده بودم!
تهیونگ تایر جدیدی که به درخولست جیمین خریده بود رو از صندوق عقب درآورد و میان برف ها به سمت جیمین قلط داد.
YOU ARE READING
Nightmare 。*♡ کابوس
Fanfictionکابوس๑♡♡ اون روانشناس مرموز ، دکتر دیوانه ، کیم نامجون عجیب و غریب ، اون فکر میکنه با چپوندن کلمه ها به مغزم و تجویز دارو های شیمیایی میتونه روح دست نیافتنی و دور افتاده من رو نجات بده. اون مَرد قیافه ای موجه به خودش میگیره و ازم میخواد از دوست پسر...