این پارت رو توی واتپد دیر گذاشتم چون نتم داغون بود... ولی توی تلگرام به موقع گذاشتمش💚🖤
Luna
با انداختن سنگ کوچک و رنگی از پنجره اتاق سمت دریاچه ، تصویر هاله ماهی که روی سطحش میلرزید در هم ریخت و پخش شد.
_چقدر داری میجنگی با مغزو قلبت؟
تهیونگ درحالی که روی تخت دو نفره لونا دراز کشیده بود این سوال رو پرسید. پسر وقتی دید لونا پاسخی نمیده برای شنیدن حقیقت از زبان لونا ، بازوی دختر نشسته کنارش رو گرفت تا چهره اش رو بهتر ببینه.
_کیتن
لونایی که پشت به تهیونگ پاهاش رو بغل کرده بود چرخی به گردنش داد و با اون دو چشم سالم و طبق معمول خمار جواب داد
_نترس من تورو با قلبم انتخاب کردم
_ولی من این فکر رو نمیکنم
لونا نگاه از چهره تهیونگ گرفت و دوباره به پنجره داد. دختر از این روش برای قایم کردن حقیقت از نگاه تهیونگ استفاده میکرد.
_من میفهممت لونا ، انگار که بعد از بیدار شدنت از دنیای لجنی کابوس این قول رو به خودت و خانواده ات دادی که دیگه به قلبت اعتماد نکنی
تهیونگ مثل پدری که درد ناشناخته دخترش رو کشف میکنه حرف میزد. حرف آخرش باعث شد که لونا ثانیه ای اون گربه سیاه گم شده در اتاق تاریک ذهنش رو پیدا کنه. اون گربه ای که خیلی وقت بود به افکارش چنگ مینداخت و باعث میشد انتخاب های عجیبی داشته باشه.
ولی حالا دوست نداشت این حقیقت رو به روی تهیونگ بیاره!
شاید دختر جسمش ناخودآگاه به سوی اون مرد حمایتگر و آرام ، دقیقا شخصیتی برعکس جونگکوک کشیده شده بود اما گاهی به این فکر میکرد که واقعا در آغوش تهیونگ احساس خطر نمیکنه.
_روزی اجازه داده بودم که قلبم اون رو انتخاب کنه ولی حالا خوب میدونم که تو حاصل انتخاب عقل و قلبمی تهیونگ
تک خنده کوتاه تهیونگ بوی گند تمسخر میداد و لونا رو آزار میداد.
_خودت و من رو گول نزن کیتن
YOU ARE READING
Nightmare 。*♡ کابوس
Fanfictionکابوس๑♡♡ اون روانشناس مرموز ، دکتر دیوانه ، کیم نامجون عجیب و غریب ، اون فکر میکنه با چپوندن کلمه ها به مغزم و تجویز دارو های شیمیایی میتونه روح دست نیافتنی و دور افتاده من رو نجات بده. اون مَرد قیافه ای موجه به خودش میگیره و ازم میخواد از دوست پسر...