Luna
از پشت روی دوش جونگکوک پریده بود و دستاشو دورگردنش حلقه کرده بود. صدای اهنگ
(the neighborhood)
تا کمی اونطرف تر از جنگل هم میومد. هرقدم که نزدیکتر میشدن صدای خنده و مسخره بازی بچه های مدرسه هم بیشتر شنیده میشد.
جونگکوک دختر رو درست به سبکی یک کوله پشتی روی دوشش انداخته بود و در تاریکی جنگل ، کنار دریاچه به سمتی میرفتند.
لونا به پیشنهاد جونگکوک چشماش رو بسته بود تا باز دچار اون توهمات عجیب و مسخره نشه.
به محض ورودشون به فضای روشن با لامپ های نارنجی و رنگی ، جونگکوک گفت: چشماتو باز کن
لونا از روی دوش جونگکوک پایین اومد و سوتی از عظمت مهمونی زد و گفت: شت! عروسیه؟
.
.
.
.
.
.
ربکا که مشغول کباب کردن مارشملوش بود با دیدن لونا و جونگکوک کنار همدیگه زبانش رو توی لپش کرد و اخمو به صحنه مقابلش نگاه میکرد.
جونگکوک بازوی عضله ایش رو دور گردن لونا حلقه کرد و لبش رو روی فرق موهای پرکلاغی دختر گذاشت.
لوئیس پوزخندی به ربکا زد و گفت:لونا هم با دوست پسر باحالش اومد
چشم های کشیده و براق لونا با وجود خستگی زیادش ، بیشتر از هر انسان دیگه ای جذاب بود.
چی میشه که ناگهان دوست ها تبدیل به بزرگترین دشمن ها میشن؟
+ربکا..مارشملوت سوخت
نگاهی به لوئیس کرد و مارشملو زغال شده اش رو به همراه چوبش داخل آتش مقابلش انداخت.
لوئیس: هنوز بهش فکر میکنی؟
_نمیتونم نسبت به خاطراتمون بی تفاوت باشم
+ از همون اول هم لونا مشخص بود لزبین نیست ربکا
_امروز تولدشه و لونا بنظر خوب نمیاد
نگاه اعضای اکیپشون روی ربکا ثابت موند و منتظر یک توضیح کامل تر از طرق دختر مو شکلاتی بودند.
YOU ARE READING
Nightmare 。*♡ کابوس
Fanfictionکابوس๑♡♡ اون روانشناس مرموز ، دکتر دیوانه ، کیم نامجون عجیب و غریب ، اون فکر میکنه با چپوندن کلمه ها به مغزم و تجویز دارو های شیمیایی میتونه روح دست نیافتنی و دور افتاده من رو نجات بده. اون مَرد قیافه ای موجه به خودش میگیره و ازم میخواد از دوست پسر...