Jin
سعی کرد با دستاش نامجون رو کنارش روی تخت پیدا کنه.
_کجایی؟
خوابالو چشم هاشو مالید و خمیازه ای کشید.
با چشم های نیمه بازش ساعت رو چک کرد ، ساعت سه و نیم نصفه شبِ پس نامجون کجاست؟
دور تا دور اتاق هتل رو با چشم هاش چک کرد تا اینکه به بالکن رسید.
نامجون پتو رو دور تا دور بدنش پیچیده بود و بنظر میرسید که داره با یک نفر بحث میکنه.
جین از تخت بیرون اومد و لباس خواب ساتن مشکی رنگش رو پوشید تا بدن برهنه اش رو بپوشاند.
در بالکن رو تا نیمه باز کرد و به حرف هایی که نامجون با تلفن میزد گوش داد.
_ تهیونگ یک قطره از مسکالین برای اوردوز کردن یه فیل بس بود تو کل شیشه رو به خورد اون دختر دادی؟
جین اخمو به فکر فرو رفت! مسکالین چیه؟
به ادامه حرف های نامجون گوش داد
_وارد خرافات نشو اون هم یک مخدره مثل شیشه ، کوکائین و اکستازی و ...
جین گوشاش رو تیز تر کرد و سعی داشت بفهمه اونا دارن درباره چه کسی حرف میزنن
_همه چیزو گردن مست بودنت ننداز تهیونگ تو از من هم بهتر میدونی که داری چه غلطی میکنی!
نامجون پیشانیش رو ماساژ میداد تا به اون سردرد عصبی خاتمه بده و به حرف های تهیونگ گوش میداد.
_الان حالش چطوره؟
چند ثانیه بعد فریاد زد: بیهوشش کردی؟ احمق! احممق! برو ببین زنده اس؟
_هوف ، پس حالش خوبه فقط..امیدوارم باز توهم نزنه باید حداقل تا چند روز دیگه و ماه عسل من و جین از اون ماده دورش میکردیم تا باز توهم نزنه ببین چیکار کردی تهیونگ!
نامجون پتو رو بیشتر دور بدنش پیچید و پرسید: الان کجایی؟ این موقع توی سردخونه داری چه غلطی میکنی؟
عصبی خندید و گفت:هرغلطی که دلت میخواد بکن ...صبح باهات تماس میگیرم باید باهات درباره لونا بیشتر حرف بزنم فهمیدی؟
YOU ARE READING
Nightmare 。*♡ کابوس
Fanfictionکابوس๑♡♡ اون روانشناس مرموز ، دکتر دیوانه ، کیم نامجون عجیب و غریب ، اون فکر میکنه با چپوندن کلمه ها به مغزم و تجویز دارو های شیمیایی میتونه روح دست نیافتنی و دور افتاده من رو نجات بده. اون مَرد قیافه ای موجه به خودش میگیره و ازم میخواد از دوست پسر...