از ورودی ایستگاه مترو عبور کرد اما به محض دیدن عکسش در میان بنر های تبلیغاتی به عنوان قاتل فراری کلاه کاپشن رو جلوتر کشیدبرای درامان ماندن از برف و سرما به ایستگاه زیرزمینی مترو پناه اورده بود. روی یکی از صندلی ها نشست و مشغول به سفت کردن بند های نیم بوت های مشکی و چرمیش شد.
_اه هیچوقت فکرشو نمیکردم اون پسره توی گروه اکستازی قاتل از آب دربیاد!
_به قیافه اش میومد..همین هم جذابش کرده بود
_اون واقعا یک بانک رو با آدماش ترکونده؟ باورم نمیشه
جونگکوک از گوشه چشم به صاحب صدای اون دو دختری که مشغول صحبت بودند نگاهی انداخت.
دخترهایی که بنظر کم سن و سال میومدن و هردو مشغول لیسیدن آبنبات چوبی بودند.
یکی از دخترها درحالی که با حسرت به عکس جونگکوک توی اعلامیه ها خیره شده بود گفت:یادمه قبلا آرزو داشتم عکسش رو اینجا به عنوان معروف ترین راک استار ببینم اما حالا...
حرفش رو با یک لبخند شیطون ادامه داد.
_اون الان یه قاتل جذابه! میخوامش
دختر دوم که بنظر عاقل تر و بزرگتر میومد ، پوکر به دوستش نگاهی انداخت و گفت: مسیح تورو ببخشه آخه!
_وای کاش پلیسا پیداش نکنن
_تو چت شده؟ اون یه قاتل زنجیره ایه!
دختر کوچکتر دستاش رو درهم قفل کرد و با چشم هایی بسته شروع کرد به دعا کردن.
_یا مسیح کمکش کن..توی این روز مقدس به اون پسر کمک کن تا فرار کنه
جونگکوک نتونست جلوی لبخندش رو بگیره اما دستش رو توی جیبش کرد و انگشتری که همیشه موقع اجرا دستش میکرد رو دراورد.
نمیدونست کارش درسته یا نه اما در حال حاضر تنها چیزی که حالش رو بهتر میکرد ، شنیدن خنده شاد اون دختر کم سن و سال بود. انگشتر رو توی دست پر از تتوش کرد و سمت دختر کوچکتر دراز کرد.
_این یه هدیه اس
دختر با چشم های گرد اول به تتو های آشنای دست پسر و اون انگشتر نگاه کرد و سعی کرد صورت جونگکوک رو ببینه که جونگکوک سریعاً از روی صندلی بلند شد.
YOU ARE READING
Nightmare 。*♡ کابوس
Fanfictionکابوس๑♡♡ اون روانشناس مرموز ، دکتر دیوانه ، کیم نامجون عجیب و غریب ، اون فکر میکنه با چپوندن کلمه ها به مغزم و تجویز دارو های شیمیایی میتونه روح دست نیافتنی و دور افتاده من رو نجات بده. اون مَرد قیافه ای موجه به خودش میگیره و ازم میخواد از دوست پسر...