پاشنهی کفشش رو مرتب به زمین میکوبید.نگاهش به کسی که در حال ارائهی چیزی بود،میافتاد اما حواسش توی اون اتاق و جلسه نبود.دوباره صفحهی گوشیاش رو لمس کرد تا روشن بشه و همان لحظه چشمش به تماسهای بیاندازهاش با هوسوک افتاد.این وضع از دیروز بود و هیچ چیز فرقی نکرده.هوسوک چند روزی میشد غیبش زده و به هیچکدوم از تماسهاش جواب نمیده.
سعی میکرد اظطرابش جلب توجه نکنه پس دوباره به مردجوان نگاهی انداخت و وارد قسمت پیامها شد.همانطور که انتطار میرفت،هیچکدوم رو جواب نداده.نفس کلافهای کشید و انگشتشو روی صفحهی پیامها کشید و اونها رو به سرعت از چشم گذروند
پیام دو روز قبل:
«هی هوسوک امروز میام مطب»
«اوه.اونجا نبودی!باید بهم میگفتی»
«خیلی عجیب ساکتی.به هر حال فردا ببینمت؟»
پیام یک روز قبل:
«مهاجرت کردی؟»«فکر نکنم کار درستی باشه اگه به خونهات بیام»
«حالت خوبه؟»
«هوسوک جواب تلفنتو بده»
و با عصبانیتی مخلوط از نگرانی عجیب و غریب انگشتهاشو روی کیبورد گوشیاش تکون داد و نوشت
«میتونم بکشمت باور کن»بعد از اون با حواسپرتی گوشیاش رو به میز کوبید.صدا در اون جمع ساکت و جدی پیچید و تقریبا همه سرجاشون پریدن،حتی اون مرد جوان ساکت شد و هر دو دستهاشو بهم قفل کرد.احساس میکرد خشمی که قراره فوران کنه از کفپاهاش که تند تند روی زمین ضرب گرفتن،نشأت میگرفت اما قرارنبود امروز به حرف هوسوک گوش کنه و عصبانیتش رو مهار کنه تا زمانی که دلیلش فقط خودش بود.به چه حقی میخواست نگرانش کنه؟
دستهاشو مشت کرد و بی توجه به کسی گوشیاش رو از روی میز برداشت،از سرجاش بلند شد،صندلیاش به عقب پرت شد و از اونجا خارج شد
«کیمتهیونگ عوضی»
با حرص با خودش حرف میزد.خوشحالکننده بود که اسمش رو به سرعت بین مخاطبینش پیدا میکرد برای همین تونست کمی نفس بگیره و تلفنش رو روی گوشش گذاشت اما این احساس آرامش تا زمانی بود که هنوز متوجه نشده بود که تهیونگ اون رو بلاک کرده و به هیچوجه نمیتونست با اون تماس بگیره
احساس میکرد از حرص نفسهاش داغ شده.لبشو گاز گرفت و چشمهاشو بست.وقتی حالش بد میشد هوسوک ازش میخواست نفسهای عمیق و مرتبی بکشه حتی به اون گفته بود دستهاشو چطور مشت کنه تا دوباره خودش رو کنترل کنه پس همین کار رو کرد.انگار واقعا هم بیاثر نبودن.سرشو به دو طرف تکون داد و همانطور که به سمت پارکینگ میرفت سعی کرد به خاطر کمک گرفتن خودش رو سرزنش نکنه
YOU ARE READING
Wrong choice!
Fanfictionمیدونست یک انتخاب اشتباهه اما آیا قلبش قرار بود اینو قبول کنه؟! Couple: sope genre:romance_comedy_Psychology the writer: @sope_for_everr Is your cup of coffee ready?