«میخواین فسخ قرارداد کنید؟این انتخاب شماست»
یونگی اینو گفت و از پشت میزش بلند شد.مکالمهشون طولانی شده بود و اون حوصلهی تکرار حرفهاش رو نداشت.قرار نبود بزاره کیمتهیونگ از زیر دستش در بره اما قرار هم نبود به دست و پای کمپانیاش بیفته.به منشیاش برای جمع کردن وسایلش اشاره کرد و در همین حین وکیل گفت
«ف،فسخ قرارداد؟»یونگی پالتو مشکی مخمل بلندش رو از دست منشیاش گرفت و اونو روی بافت یقهاسکیاش پوشید و گفت
«شما ادعا دارید که ما دو بند از بندهای قرارداد رو زیر پا گذاشتیم.حتما میخواید فسخ قرار داد کنید!من مشکلی ندارم فقط مطمعنید کمپانی از پس پولش برمیاد؟»وکیل اخم کرد.برگهی در دستش رو مقابل یونگی گرفت و گفت
«شرکت شما به یک سری حقوق هنرمند ما احترام نزاشته ما باید پو ...»یونگی با چهرهی درهم و خستهای پلک طولانی زد و حرفشو قطع کرد
«توی قرار داد همچین چیزی نوشته نشده.فسخ قرار داد به هر دلیلی قبل از اتمام زمان قرارداد باعث پرداخت جریمه به شرکت ما میشه و برعکس.اگه حقوقی از حقوق کیمتهیونگ زیر پا گذاشته شده مطمعنن به درخواست من بوده»سپس قبل از اینکه بخواد از اون دفتر خارج بشه حرفش رو با
«میتونید تا فردا نتیجهی این ملاقاتمون رو اعلام کنید» تمام کرد و در رو پشت سرش رها کرد تا با صدای بلندی بسته بشه.طوری اعتراض میکردن که انگار چیکار کرده.خود کمپانیاش گاهی وقتها برای جذب طرفدارهای بیشتر حقوق هنرمندش رو زیر پا میزاره و حالا برای اون وکیل فرستادن.
«ه،هیونگ؟»
شنیدن صدای جونگکوک باعث میشد بخواد پاهاشو تندتر حرکت بده.بعضی وقتها فکر میکرد اون و مادرش رو به کشور دیگهای بفرسته.مگه خانوادهاش بودن که از رفتنشون دلتنگ بشه؟نه!اونها صرفا کسایی بودن که باهم توی یک خونه زندگی رو میگذروندن
جونگکوک پشتسر یونگی دوید تا به اون برسه.نگرانش بود.شب قبل هوسوک به اون خبر داده بود که حال یونگی خوب نبوده.زمانی که کنارش رسید گفت
«هیونگ؟حالت خوبه؟»یونگی به سرعت دستهاشو در جیب پالتواش گذاشت.به جونگکوک نگاه نکرد و فقط لب زد
«چی میخوای؟»جونگکوک قدمهاشو با قدمهای یونگی هماهنگ کرد.میدونست یونگی تا رسیدن به آسانسور نمیزاشت بیشتر از این کنارش بمونه.اون فقط به سرعت انگشتهاشو در هم قفل کرد و پرسید
«م،میشه بیرون از اینجا باهم ح ...»یونگی دکمهی آسانسور رو فشار داد و حرف جونگکوک رو قطع کرد
«نه»همین کافی بود تا جونگکوک سرشو پایین بندازه.بیشتر شبیه قایم کردن صورتش در کاپشنش بود.اصرار نکرد و فقط عقب کشید.اون یونگیهیونگ بود!نه یعنی نه.تنها کاری که میتونست انجام بده آرزو کردن بود.آرزو میکرد و امیدوار بود یونگی تغییر کنه.فقط مینیونگی اولین مردپولدار کرهی جنوبی نباشه؛بشه یک دوست،یک برادر،یک عاشق ...
YOU ARE READING
Wrong choice!
Fanfictionمیدونست یک انتخاب اشتباهه اما آیا قلبش قرار بود اینو قبول کنه؟! Couple: sope genre:romance_comedy_Psychology the writer: @sope_for_everr Is your cup of coffee ready?