16⁦ಠ⁠﹏⁠ಠ⁩

274 54 73
                                    

«جیمین؟اینجا چیکار میکنی؟»
هوسوک متعجب اما خندان اینو از پسر کوچکتر میپرسید.انتظار نداشت اون رو خونه‌ی نامجون ببینه.به سرعت دستشو دور گردنش حلقه کرد و به همان سرعت هم از اون جدا شد.انگار نوع سلام دادنشون اینطوری بود.

جیمین در رو پشت‌سر هوسوک بست.تاج گل بین دست‌های هوسوک نگاهش رو دزدید.چند قدمی به جلو برداشت و مقابل هوسوک ایستاد.دست‌هاشو دو طرف شونه‌هاش گذاشت و با صدای هیجان‌زده اما آرومی گفت
«انگار بهت بد نگذشته هیونگ»

هوسوک شونه‌هاشو جمع کرد و اون هم اروم خندید.مرور کردن سرسری اتفاقات امروز باعث میشد نتونه کنترل چهره‌اش رو داشته باشه.نفس عمیقی کشید و با صدای خفه‌ای گفت
«تبدیل شد به بهترین شب زندگیم؛بهترین!»

تاج‌گل رو بالا اورد و با خوشحالی اون رو روی سرش گذاشت و گفت
«نگاه کن.کی قراره باور کنه اینو یونگی برای من درست کرده؟آه جیمین!ممکنه از خوشحالی قلبم بپوکه؟یا دست از تپش برداره؟نمیدونم نمیدونم»

این رنگ خوشحالی در چهره‌ی هوسوک برای جیمین رویایی بود.هوسوک واقعا دلبسته بود و از طرف رفتار و حرف‌هاش همه چیز روشن شده.مثل یک پسردبیرستانی از رابطه‌اش تعریف میکرد و نیاز داشت همه‌ی این‌ها رو باور کنه.جیمین برای هوسوک خوشحال بود و نمیخواست این رابطه به این زودی تمام بشه.همچنان با دقت نگاهش میکرد و به حرف‌هاش گوش میداد اما هوسوک با دراوردن پالتویش،چشم‌های جیمین در لحظه گرد شدن.هوسوک میخواست چند قدم از اون جدا بشه اما پسرکوچکتر دوباره شونه‌هاشو محکمتر گرفت و گفت
«ه‍،هیونگ؟د،دارم درست میبینم؟»

هوسوک رد نگاه جیمین رو دنبال کرد.چونه‌اش به بالای سینه‌اش چسبید و با دیدن رد خط‌های مشکی زیر ترقوه‌اش،هول‌هولکی لباسش رو کشید و سعی کرد اون طرح تاتو رو مخفی کنه.اما واقعا دیر شده بود چون جیمین تاتو رو کامل دیده و حالا برای باور کردنش دوباره لباس هوسوک رو کمی به سمت پایین کشید.راستش جیمین سعی داشت نگاهش روی لاومارک‌ها نمونه اما یونگی به زیبایی اون گردن و سینه‌ رو تزیین کرده بود.

«واقعا تاتو زدی هیونگ؟ت‍ ... تو که ازش میترسیدی!تو از سوزن تاتو میترسیدی»
جیمین ناباورانه میگفت اما در دلش اون طرح زیبا رو تحسین میکرد.یکی از لاومارک‌ها تاتو شده بود و روی اون با خط انگلیسی زیبایی نوشته شده (یک نفر اینجاست) حتی هنوز پوست هوسوک قرمز به نظر‌میرسید و این یعنی مدت زمان زیادی از وارد شدن رنگ در پوست هوسوک نگذشته.نه!راستش یونگی برای هوسوک واقعا خطرناک به نظر می‌اومد.

«هوسوک؟تویی؟»

صدای نامجون باعث شد هر دو نفر از همدیگه فاصله بگیرن و هوسوک دوباره لباسش رو درست کنه.با آرنجش تنه‌ای به جیمین زد و اروم گفت
«دوست داشتم با یونگی امتحانش کنم.درموردش حرف نزن»

Wrong choice!Where stories live. Discover now