اون یه احمقه....
تهیونگ فقط میتونست به این کلمه فکر کنه..
چطور جرات میکرد که به این راحتی رایحه قوی اش رو آزاد کنه؟....آها..."
آلفای شکلاتی انگار تازه متوجه شد بود پس سعی کرد رایحه شکلاتش که نمی دونست به چه علت آزاد شده رو کنترل کنه....میشه با خودمون ببریمش؟"
یونجون محکم تر گفت و دست کوچک سوبین رو گرفتآه ..... خب.."
تهیونگ ناامید زیر لب ناله کرد و نگاه زیر چشمی ای به جونگ کوک انداخت....
معلومه که نمیشد ولی تهیونگ چطوری باید به بوک کوچولوی عزیزش نه میگفت از طرف دیگه برای اون بچه پاندا هم نگران بود....قرار نبود که دوباره توی اون خونه سیاه شده برن؟....
احتمالا اون آشپزخونه دیگه قابل استفاده نباشهامگای توت فرنگی میتونست متوجه بشه که اون مرد مثل خودش یه پدر مجرده مگه نه محض رضای خدا چطور یه نفر میتونست به اون آلفای شکلاتی بچه بسپاره.....
هی...؟"
تهیونگ گلوش رو صاف کرد و سعی کرد با لطافت بیشتر نسبت به آلفا بگه:
آقای جئون میشه پسرتون خونه ما بیاد؟......فکر کنم اون الان زیادی ترسیده"
و نگاهی به سوبین بیخیال که دست های یونجون رو گرفته بود انداختآقای کیم عزیر معلومه که نه.....چرا باید پسرم رو به یه غریبه بسپارم؟"
اون امگای توت فرنگی واقعا پرو و گستاخ بود....
خدای من چطوری میتونست پسرش رو دعوت کنه و اون رو نه؟...من غریبم؟"
تهیونگ تک خنده عصبی به جونگ کوک نشون داد و با چشم های درشت شده گفتمیخواید نباشید؟"
آلفای شکلاتی دست به سینه بیان کرد و حق به جانب سری تکون داد....تهیونگ برای آخرین بار نگاه مشتاق اون دو تا بچه رو روی خودش حس کرد و با چرخوندن چشمی توی حدقه گفت:
خیلی خب تو هم دعوتی..."
و چشم غره ریزی به آلفای شکلاتی رفتامگای توت فرنگی وسط اون دوتا بچه ایستاد و دست های کوچکشون رو گرفت
با مهربونی که آلفای شکلاتی هیچ سهمی ازش نداشت گفت:
پنکیک توت فرنگی دوست دارین؟"
یونجون قبلا هم مزه پنکیک های توت فرنگی پاپاش رو چشیده بود پس مشتاق سرش رو تکون داد و بامزه انگار که رویداد عجیبی اتفاق افتاده باشه گفت:
سویی اون پنکیک ها خیلی خوشمزه ان..."
سوبین با چشم های گرد شده کوچکش زمزمه کرد:
توی فرنگی؟..."
چینی به بینی اش داد و سرش رو به پاهای امگای شیرین مالید....
در مقابل با بیاد اوردن چیزی گفت:
جون گوگ....؟.."
اون منتظر ددی تازه پیدا شده اش بود....چه عجب بچه پاندا به ددی اش توجه کرد؟"
جونگ کوک ناراضی رو به پسر بچه زمزمه کرد و پراکنده شروع به بهم ریختن موهاش کرد....سوبین اخم غلیظی رو روی صورتش نشوند و ناراضی به امگای توت فرنگی چسبید ....
اون خیلی بوی خوبی میداد...
YOU ARE READING
troubled jeons(kookv)
Fanfictionتهیونگ فقط خواستار یه زندگی بدون دردسر بود ولی همه چیز با حضور ناگهانی همسایه دردسرساز اش شروع به تغییر کرد! .... بهمکمک کن!" آلفای شکلاتی با لحن بیچاره ای بیان کرد و به اون امگای بداخلاق نگاهی انداخت اون وقت چرا؟" و گوشه لبی برای مرد بالا داد چون...