chocolate alpha

1.9K 320 21
                                    


توی دنیا چه کار بدی کردم که تو نصیبم شدی؟"
حالا این تهیونگ بود که با عصبانیت همیشگی رو به روی آلفا نشسته بود و اون احضاریه رو نشونش  میداد
اون بعداظهر بالاخره تهیونگ تصمیم گرفت که به درستی با الفای شکلاتی مذاکره کنه

چرا یجوری رفتار میکنی که انگار تقصیر منه؟"
جونگ کوک متقابلا گفت و به پرستار جدیدی که استخدام کرده بود اشاره کرد تا سوبین خواب آلوده رو به اتاقش ببره

وقتی با چشم غره پسرک امگا مواجه شد کمی سرش رو پایین انداخت و خجالت زده گفت:
باشه،باشه قبول دارم که تقصیر منه ولی دیگه داری زیاد روی میکنی میدونی چند نفر منو میخوان؟"

باور کن حتی ذره ای برام مهم نیست که چند نفر تو رو میخوان فقط این گندی رو که زدی جمع کن‌...اون عوضی حضانت یونجون رو میخواد و امکان نداره بذارم حتی پسرکم برای ثانیه ای اون مرد رو ببینه!"
تهیونگ در حالی که دست هاش رو مشت کرده بود بیان کرد و رایحه غلیظ توت فرنگی از خودش آزاد کرد
حتی با فکر کردن بهش ، توت فرنگی میتونست جوشش اشک رو درون چشم هاش احساس کنه

چرا باهاش حرف نمی زنی؟...برای مثال میتونه هفته ای یکبار یونجون رو ببینه به هر حال مگه پدرش نیست؟"
جونگ کوک بداخلاق زمزمه کرد و دست به سینه خودش رو عقب کشید...
این همه محافظه کاری امگای توت فرنگی رو درک نمی‌کرد

اوه مرسی از راه حلت....تو حتی ذره ای از ماجرای اصلی خبر نداری پس جرات نکن توی کارهای من سرک بکشی!"
امگای توت فرنگی خشمگین گفت و نیم نگاهی به آلفای شکلاتی انداخت
چطور جرات میکرد اجازه دخالت به خودش بده به هر حال اون توی زندگی تهیونگ غریبه ای بیش نبود

اگه بخوای کمکت کنم باید بهم بگی؟..."
مطمئنا اون پسر همین الانشم دوست داشت جونگ کوک رو بکشه پس در حالی که وسایل به جا مونده سوبین رو مرتب میکرد ادامه داد:
میدونی تنها کسی که میتونه بهت کمک کنه منم پس راحت باش"
قسمت آخر رو برای آرامش دادن به تهیونگ بیخیال بیان کرد
باید پسرک رو برای ملاقات با خانواده اش راضی میکرد
در واقع دیگه نمی تونست غرغرها و تهدید های والدینش رو تحمل کنه

تهیونگ آرام به نقطه ای خیره شد و بعد از چند دقیقه به این نتیجه رسید که نیاز داره با ینفر این مسئله رو در میون بزاره و سعی کرد به این فکر نکنه که مقصر پیدا شدن الکس توی زندگیش آلفای رو به رو اشه!

من و الکس هیچوقت باهم رابطه نداشتیم در واقع بیشتر شبیه به دوست صمیمی بودیم "
اخم های تهیونگ توی هم فرو رفتن و با کشیدن نفس عمیقی ادامه داد:
صادقانه یونجون قرار نبود بدنیا بیاد میدونی نتیجه یکبار بی احتیاطی و اعتماد کردن به فرد نادرستی بود....هر چند از بدنیا اومدن بوک کوچولوم اصلا ناراحت نیستم پسرکم بهترین هدیه زندگی منه ولی اون عوضی کاملا با منظور بهم نزدیک شد و من نفهمیدم!"
درست مثل یه امگای احمق بهش اعتماد کرده بود شاید تهیونگ اون زمان زیادی ساده و بازیگوش بود هرچند الان هیچ چیزی ازش باقی نمونده بود

troubled jeons(kookv)Where stories live. Discover now