جونگ کوک واقعا ایده ای نداشت که الان قراره چه کاری انجام بده!
یک ساعت پیش وقتی یه پیام عجله ای از تهیونگ دریافت کرده بود که باید به خرید بره و هیچ کوفتی برای خوردن ندارن فکر نمیکرد که قراره با یه فروشگاه زنجیره ای بزرگ رو به رو بشه اونم همراه دو تا پسر بچه شیطون !...
خیلی خب شاید یونجون همیشه حوصله نداشته باشه ولی بازم از شیطون بودنش چیزی کم نمیشدبه هر حال الان یه وضعیت اضطراری بود
لعنتی باید میدونست که جیمین رو همراهش نیاز داره !
نباید دوباره اجازه میداد که توی چشم توت فرنگی احمق بنظر بیاد ولی محض رضای خدا این اولین باری بود که مرد میخواست خودش به تنهایی خرید کنه!آلفای شکلاتی میدونست که این یه آبروریزی بزرگه ولی واقعا از این مسائل سر در نمی آورد!
حتی موقعی که تنها زندگی میکرد هم ، جیمین یا خدمتکاری که هر هفته میومد براش خرید میکردند البته باید اضافه میکرد که اون حتی به ندرت برای خودش خرید میکرد ...
شیوه اون کاملا مشخص بود هر یک سال به خرید عمده میرفت و تماما فروشگاه های لوکس رو خالی میکرد اما الان...
بچه داری واقعا سخت بود!
والد بودن سخت تر!اینو موقعی فهمید که سوبین به سمت قفسه آرد ها حرکت کرد و بدون هیچ منظوری بسته آرد رو پاره کرد
و خب مسلما نتیجه واضحی داشت ...
کل اون ده دقیقه جونگ کوک داشت از مسئول فروشگاه معذرت خواهی میکرد و قول خسارت میدادبچه پاندا که از شدت آردی شدن به سکسکه افتاده بود رو توی سبد خرید گذاشت و با بیچارگی بهش نگاهی انداخت میتونست قسم بخوره که اگه یه فوت بکنه پسر بچه شروع به گریه میکنه و یونجون...
خب اون بیخیال تر از جونگ کوک بود و به شیوه خودش سوبین رو تشویق میکردسویی میدونی که کارت درست نبود!"
لحن جونگ کوک کمی جدی شده بود ولی همچنان به رایحه اش مسلط بود و بیشتر بیچاره بنظر میرسیدوقتی بالاخره چشم های پسر پر از اشک شدند و موهای فرفری اش از همیشه بهم ریخته تر شده بودند جونگ کوک ترسیده پسر بچه رو بغل کرد و به آردی شدن تنش توجه ای نکرد
سوبین محکم دست هاش رو دور گردن آلفای شکلاتی حلقه کرد و شروع به هق هق کرد ایندفعه آهسته و تقریبا غیر مشخص گفت:
سویی ، نرم بود بابا!"کلماتش برای جونگ کوک ناواضح بودند ولی برای آلفای شکلاتی اون لقب ارزش زیادی داشت پس فقط لپ های سرخ شده پسرک رو نوازش کرد گفت:
سویی بهم قول بده که دیگه اینکارو نکنی ، باشه؟"پسر بچه سکسکه آرومی کرد و انگشت کوچکش رو به نشونه قول بالا آورد
جونگ کوک زیر لب خیلی خب گفت و با پاک کرد اشک های پسر بچه دوباره توی سبد خرید گذاشتش
نمیخوایم خرید کنیم؟"
یونجون اعلام حضور کرد و خسته از گوشه شلوار جونگ کوک گرفتالبته که انجام میدیم ولی تو بغل نمیخوای رفیق؟"
آلفای شکلاتی ابرویی بالا انداخت و به پسر بچه تخس نگاهی انداخت
اگه سوبین کمی لوس بود یونجون دقیقا برعکسش بود
آروم ، همیشه خسته و رفتارش بزرگ تر از سنش بود
ESTÁS LEYENDO
troubled jeons(kookv)
Fanficتهیونگ فقط خواستار یه زندگی بدون دردسر بود ولی همه چیز با حضور ناگهانی همسایه دردسرساز اش شروع به تغییر کرد! .... بهمکمک کن!" آلفای شکلاتی با لحن بیچاره ای بیان کرد و به اون امگای بداخلاق نگاهی انداخت اون وقت چرا؟" و گوشه لبی برای مرد بالا داد چون...