اون خونه بزرگ بود!
خب شاید یه آپشن خوب برای جونگ کوک محسوب میشد ولی صادقانه برای فردی مثل اون ایده خیلی خوبی بنظر نمیرسید آلفای شکلاتی همیشه مکان های کوچک تر رو ترجیح میداد ...
حتی خونه قبلیش هم براش بزرگ محسوب میشد ولی حالا که قرار بود همراه توت فرنگی و پسرا زندگی کنه سعی میکرد این ایده رو از یاد ببرهخونه انتخابیشون مبله بود کاملا مجهز شده و البته که دستی به خونه های قبیلیشون زده نمیشد
بعد از اتمام قرارداد و درست شدن حضانت یونجون ، تهیونگ به خونه قبلی برمیگشت و جونگ کوک هم...
ایده ای نداشت ولی مطمئنا به خونه ای که توت فرنگی همسایه اش بود بر نمی گشتاون میدید که تهیونگ چطوری با عشق رفتار میکرد خب این بیشتر در مورد پسرا صادق بود ...
و سوال آلفای شکلاتی این بود که میتونه روزی عضوی از اون رفتار صادقانه باشه؟در همین حین توت فرنگی داشت با پسرا سر و کله میزد و اتاق هاشون رو نشون میداد و جونگ کوک هم فقط به اونها خیره مونده بود
زیادی دور افتاده نبود؟خیلی خب میتونید یکم اینجا باهم بازی کنید ولی از خونه بیرون نرید!"
تهیونگ ایندفعه کمی جدی تر گفت و با زدن بوسه های لطیفی به گونه پسرا اونا سریعا ازش جدا شدندوقت حرف زدن با الفای شکلاتی رسیده بود!
توت فرنگی واقعا از این فرار های مکرر جونگ کوک خسته شده بود
به هر حال قرار بود اون دونفر برای یه مدت تقریبا طولانی ای کنار هم زندگی کنن
ولی خود توت فرنگی هم میدونست که داستان بیشتر از این حرف هاست ...پس بدون توجه اجازه داد امگای بی پرواش خودش رو بهش غالب کنه
دست آلفای شکلاتی رو محکم کشید و به سمت حیاط پشتی هدایتش کرد
و جونگ کوک ...
خب اون تنها کاری که میتونست انجام بده همراهی بودمشکل لعنتیت چیه؟"
با وجود رگه های نقره ای درون چشم های گفت و یقه لباس جونگ کوک رو محکم تر کشیدچرا اون انقدر نزدیک شده بود؟
کل سیستم عصبی آلفای شکلاتی داشت ارور قرمز خطر میداد!
جونگ کوک دیگه توجهی به کلمات توت فرنگی نداشت و فقط به رایحه شیرین و البته لب های همرنگ رایحه اش توجه میکرد.من..."
آروم تر زمزمه کرد و نگاهش رو به سمت دیگه چرخوند
آلفای شکلاتی میتونست قسم بخوره که گونه هاش سرخ شدند
این چه بلای خالصی بود!هی به من نگاه کن! گفتم مشکل لعنتیت چیه؟ داری خسته ام..."
توت فرنگی مطمئنا داشت یه فریاد بلند میکشید و البته موقعی که یه چیزی روی لب های قرار گرفت صداش از بین رفت
کلمه درستش خفه شدنه؟جونگ کوک قدرتمند بوسه ای از حرص تقدیم توت فرنگی کرد و با مک کوتاهی به اجبار اینکه بیشتر معتادش نشه جدا شد
سرش رو به سمت عقب کشید و با بیرون دادن آهی از سر بیچارگی شروع به حرف زدن کرد:
من واقعا متاسفم..."
ESTÁS LEYENDO
troubled jeons(kookv)
Fanficتهیونگ فقط خواستار یه زندگی بدون دردسر بود ولی همه چیز با حضور ناگهانی همسایه دردسرساز اش شروع به تغییر کرد! .... بهمکمک کن!" آلفای شکلاتی با لحن بیچاره ای بیان کرد و به اون امگای بداخلاق نگاهی انداخت اون وقت چرا؟" و گوشه لبی برای مرد بالا داد چون...