اون روز مثل تمام روز های عادی کافی آماده اش رو از منشیش تحویل گرفت و در جواب تشکر کوتاهی از خودش نشون داد
به هر حال اون هیچ وظیفه ای در قبال این کار نداشت ولی هر روز سر ساعت معین براش کافی مورد علاقه اش رو میخریدجونگ کوک پشت میزش جای گرفت و سعی کرد به تمام موضوعات اخیر بی توجه باشه برای الان کار الویت داشت
به پروند های نسبتا قطور روی میزش نگاهی انداخت و مشتاق شروع به خوندن هر برگه و هر خط کرد
چرا مردم فکر میکردند اینکار ممکنه کسل کننده باشه؟
در واقع جونگ کوک همین الان هم عاشق هر چیزی بود که مربوط به بیزینس میشه
پرونده رو به رو اش مربوط به کالکشن بهاره بود باید چند تا مسئله حل میشد اول از همه طرح های ارائه شده باید توسط آلفای شکلاتی و یه تیم مجرب بررسی میشدند بعد از ویرایش و ادیت هم باید به کارگاه دوزندگی فرستاده میشدند البته تمام این مسائل از کمترین کارهایی بود که معمولا انجام میدادند
تبلیغات ، انتخاب یه مدل خوب و استفاده از قدرت سلبریتی ها اهمیت خالصی داشت و حتی جزئیات دیزاین یک فروشگاه توی جذب مشتری نقش مهمی داشتشرکتی که جونگ کوک مدیریتش رو برعهده داشت مربوط به طراحی و ارائه پوشاک مدرن بود هرچند کمپانی غول آسای حانواده اش فقط مربوط به پوشاک نمیشد
تمام کیف و کفش های اختصاصی برند J.K توی فرانسه ارائه میشدند و به غیر از اون توی صنعت ماشین سازی هم دستی داشتن و آره به همین علت جونگ کوک باید پرونده مربوط به اونا رو هم مطالعه میکردبا صدای در اتاقش به خودش اومد و در نهایت گفت:
بیا تو"اون جیمین بود!
به حق روزگار غریب از کی تا حالا اون امگای شیطون در میزد ؟
نگاهی به صورت نگرانش انداخت و با ابروهای بالا رفته گفت:
چی شده؟"دقایقی بعد آلفای شکلاتی با عصبانیت غیر قابل انکاری قدم های بلندی توی راهرو های طویل شرکت برمیداشت و به حرف های جیمین هم گوش میداد
یکی از طراحا مدل انحصاریمون رو به جای فرستادن به تیم دوزندگی برای شرکت زئوس فرستاده !"
جونگ کوک به یاد نمی آورد از آخرین باری که انقدر عصبانی و البته غیر قابل کنترل بوده چقدر گذشته هرچند رنگ صورتش به سرخ تغییر کرده بود و رگه های طلایی گرگش توی حدقه چشم هاش مشخص بودند ، نفس هاش تند تر از همیشه بودند و رایحه شکلات تلخ تمام محوطه رو در بر گرفته بود
وقتی به اتاق طراح ها رسید بدون هیچ اعلامی در رو محکم کبوند و با محکم ترین لحنی که سراغ داشت گفت:
کدوم احمقی همچین کاری کرده؟"پسرک بیچاره با لرزش زیادی بلند شد و با بالا بردن دستش گفت:
من ...بودم"جونگ کوک مثل مجسمه مرگ بالای سرش ایستاد و با هیکلی که مسلما از اون بزرگ تر بود سایه ای روی بدنش درست کرد
ایندفعه رو به جیمین گفت:
به پلیس زنگ بزن "
أنت تقرأ
troubled jeons(kookv)
أدب الهواةتهیونگ فقط خواستار یه زندگی بدون دردسر بود ولی همه چیز با حضور ناگهانی همسایه دردسرساز اش شروع به تغییر کرد! .... بهمکمک کن!" آلفای شکلاتی با لحن بیچاره ای بیان کرد و به اون امگای بداخلاق نگاهی انداخت اون وقت چرا؟" و گوشه لبی برای مرد بالا داد چون...