competition

1.3K 235 17
                                    


آقای جئون بهتره باهام بیای"
تهیونگ در حالی که دست هاش رو پشت کمرش جمع کرده بود و با حالت رسمی رو به روی آلفای شکلاتی ایستاده بود جملاتش رو بیان کرد

در مقابل جونگ کوک حتی نیم نگاهی هم بهش ننداخت و زیر لب در حالی که به اسناد مالی رسیدگی میکرد گفت:
سرم خیلی شلوغه بهتره الان بری"
از وقتی که خبر رابطه اشون توی شرکت و همچنین کل کره پخش شده بود رفت و آمد زیادی برای امگا توت فرنگی راحت شده بود

احتمالا وقت قرارداد رسیده بود!....
جونگ کوک با خودش مرور کرد ولی ترجیح داد همچنان خودش رو با کار مشغول نگه داره

تهیونگ چنگی به درون موهای مشکی رنگش کشید و در آخر با صدای نسبتا بلندی گفت:
بلند میشی یا نه؟"

حالا جونگ‌کوک بهت زده سرش رو بالا آورده بود
شنیده بود که نباید امگاها رو عصبانی کنه ولی به لطف سوبین که تازگی ها شیطون تر شده بود درست و حسابی نتونسته بود بخوابه و شاید فقط یکم بی حوصله شده بود؟

من فقط امروز رو تونستم مرخصی بگیرم و باور کن جئون که وقت منم خیلی باارزشه!"
تهیونگ خشمگین گفت و پوفی از سر کلافگی کشید

آم...شاید به کمی استراحت نیاز داشته باشم؟"
جونگ کوک محتاط برگه ها رو از درون دستش خارج کرد و به ساعت مچی اش نگاهی انداخت...
خیلی خب احتمالا میتونست نیم ساعت استراحت داشته باشه
به هر حال عصبانی کردن امگای توت فرنگی چیزی نبود که اون بخواد...

با خودت قرار داد رو آوردی؟"
در حالی که دکمه آسانسور رو فشار میداد زمزمه کرد و نگاهی به توت فرنگی رو به رو اش انداخت
تا حالا گفته بود که چقدر طعم توت فرنگی رو دوست داره؟

بنظرت اگه نمی آوردم اینجا بودم؟"
تهیونگ دوباره دست هاش رو پشت کمرش جمع کرد و چشم هاش رو کمی ریز کرد

گفتم شاید برای ملاقات من اومده باشی"
جونگ‌کوک گوشه لبی بالا داد و با دیدن اینکه در آسانسور باز شده خودش و امگای توت فرنگی رو به درونش دعوت کرد

از این فکر های عجیب نکن"
تهیونگ واقعا خنجرش رو از پشت بسته بود چرا که حالا چینی به بینی اش داده بود!

آم...از سوبین چه خبر؟فکر کنم خیلی وقته ندیدمش"
مردد جمله اش رو بیان کرد و دستش رو به کوله پشتی مشکی رنگ که همیشه همراهش بود فشرد...
اون کیف بزرگ و جادار از نیازمندی های زندگی هرکسی بود

اگه کنجکاوی بیا دیدنش چون همین الانم داره مغزم رو با اسم پاپا نابود میکنه"
جونگ‌کوک دست به سینه ایستاد و نگاه حق به جانب به مرد رو به رو اش انداخت و با بیاد آوردن چیزی ادامه داد:
یونجون چی؟....اون حالش خوبه؟.....میدونی که اون نباید چیزی در مورد این مسائل بفهمه"
جونگ کوک منظورش رو واضح توضیح داد و دستش رو وارد جیبش کرد
خدا رو شکر بالاخره به پایین ترین طبقه رسیده بودند!

troubled jeons(kookv)Where stories live. Discover now