دنبالم بیا..."
جونگ کوک زمزمه آرومی از خودش بیرون داد و از گوشه لباس امگای توت فرنگی گرفت...بالاخره پشت میز قهوه ای رنگ رستوران قرار گرفتند و مکالمه جدیدشون رو آغاز کردند
این برگه قرار بود شرایط هردوشون رو به مقدار قابل توجهی تغییر بدهخیلی خب این یه قرار داد تنظیم شده است بر این اساس تو به مدت شش ماه جفت تقلبی من میشی ....."
نفسی عمیقی میان حرف هاش کشید و با ضربه های کوچکی به میز ادامه داد:
تا اون موقع هم والدین من بیخیال میشن و هم مشکلی برای حضانت یونجون پیش نمیاد...البته یه شرط این وسط وجود داره!"خودش هم دقیقا نمی دونست از کجا این حرف رو میاره ولی پیشگیری بهتر از درمان بود!
حق نداری بهم دست بزنی به عبارت دیگه هیچ لمس و رابطه ای نداریم"
جونگ کوک رایحه شکلات غلیظش رو آزاد کرد و معذب شده در حالی که دست هاش رو بهم قفل کرده بود بیان کرددر مقابل تمام این حرف ها تهیونگ نگاه خشکی بهش انداخت و در حالی که چشمی توی حدقه می چرخوند گفت:
فکر نمی کنی کانال رو اشتباهی زدی؟"
و ایندفعه بازیگوش گوشه لبی بالا داد و اضافه کرد:
باشه آقای جئون قول میدم بهت نزدیک نشم البته اگه وسوسه نشم"
توت فرنگی نگاه معناداری به سر تا پای مرد انداخت که جونگ کوک کاملا میتونست متوجه نگاه تمسخر آمیزش بشه...
به هر حال آخه کدوم الفایی برای یه امگا همچین شرطی میذاره؟احتیاط شرط عقله"
آلفای شکلاتی شونه ای بالا انداخت و بیخیال گفت
در واقع این حرف رو بیشتر بخاطر خود تهیونگ زده بود .....
چه کسی میدونست که چه موقعی کنترلش رو از دست میده؟در حقیقت همین الانش هم امگای توت فرنگی میخواست اون قرارداد مسخره روی میز رو پاره کنه اما چاره ای جز قبول کردنش نداشت
دو روز پیش هیچوقت فکر نمی کرد نامزد تقلبی جئون جونگ کوک بشه!......
دو روز پیش....2مارس 2023
اون روز شبیه تمام روتین های روزانه و همیشگی ای بود که تهیونگ انجام میده
صبح زود از خواب بلند شد و ماگ پسته ای رنگش رو پر از قهوه کرد
هر چند قهوه تلخ هیچوقت انتخاب اون نبود ولی وقت این رو هم نداشت که شکر یا هر مواد شیرین کننده ای رو به قهوه اش اضافه کنه...وقتی که احساس خواب آلودگیش کمتر شد چاقوی روی میز رو برداشت و با دقت شروع به خورد کردن گوجه و کاهو های روی میز کرد
سبزیجات وعده مهمی برای خودش و پسرکش بود
به عنوان یه پدر مجرد مجبور بود هر روز ساعت چهار و نیم صبح از خواب بیدار بشه و شروع به انجام کارهای روزانه اش کنه مثل درست کردن غذا و آماده کردن جعبه خوراکی یونجون.....
هر چند شاید مسخره بنظر میرسید ولی بعد از گذشت دو سال بیشتر براش سرگرم کننده بوداما هنوز هم توی روز های سرد زمستونی ترجیح میداد مثل نوجوانی هاش توی تخت نمور و خاکستری رنگش دراز بکشه و درون رویاهای بچگیش غرق بشه
اون روزها همونقدر که اسون بنطر میرسن برای توت فرنگی دور هم بودنگاهی اوقات به دنیای کودکی یونجون حسودی میکرد ولی بزرگسال بودن هم مزایای خودش رو داره ...
مثلا خوردن یه لیوان سودای مضر؟ یا حتی انواع مشروبات الکلی؟
خودش هم از این افکار مسخره خندش میگرفت...بالاخره از توی آشپزخونه بلند فریاد کشید:
یونجونا..."
وقتی هیچ واکنشی نسبت به صداش نیومد متوجه شد که پسرکش طبق معمول از تخت خوابش دل نمیکنه...پس با بستن جعبه غذای بوک کوچولوش وارد اتاق زرد رنگش شد
هیچوقت درک نمیکرد که چرا یونجون انقدر عاشق رنگ زرد هست.....بوک کوچولوی من بلند شو "
لب هاش رو روی هم فشرد و دستی به کمرش زد ....با شنیدن ناله کوچکی از سر خواب آلودگی آهی کشید و به سمت کیف زرد رنگ یونجون رفت...
در همین حال صدای بلند در آپارتمان به گوشش رسید...صادقانه دوست نداشت با قیافه جئون جونگ کوک رو به رو بشه ...
از وقتی که اون شایعه ها توی اخبار و مقاله های کره پیچیده بود کار اون هم سخت تر شده بود هر روز میتونست صدای پچ پچ همکارهاش رو بشنوه که دارن در مورد قدرت اغواگری امگای توت فرنگی حرف میزنندلش میخواست انگشت فاکش رو به سمتشون نشونه بگیره و بگه:
احمق ها اگه اون موقعی که یونجون رو حامله بودم و همزمان در حال دویدن توی هر شرکتی بودم شما کجا بودین؟
هرچند افکار مردم تا جایی که به خودش و یونجون آسیبی نرسونه مهم نبودندآقای کیم؟"
صدای رسمی ولی بلند مرد جوان کاملا شنیده میشد
یه پیک؟...فکر نمی کرد که بسته ای رو سفارش داده باشه...
تهیونگ با خودش مرور کرد و بالاخره در قهوه ای رنگ آپارتمان رو باز کردبله خودم هستم"
مردد جواب داد و رایحه توت فرنگی ترش شده رو از خودش آزاد کردیه احضاریه از طرف دادگاه دارید"
مرد جوان خشک زمزمه کرد و با گرفتن امضایی که تعهد میداد اون بسته رو سالم تحویل داده از دید راس خارج شدخوندن اون نامه چیزی نبود که تهیونگ انتظارش رو داشته باشه!
نه! مسلما توت فرنگی منتظر همچین خبری نبوداون عوضی به چه حقی میخواست حضانت یونجون رو ازش بگیره؟
کل این شیش سال خودش رو نشون نداد که یه موقع تهیونگ سمتش نیاد و حالا.....یونجون رو میخواست؟
اخم غلیظی روی صورتش نشوندامکان نداشت حتی یه درصد هم بوک کوچولوش رو به اون عوضی بده...
همه چیز بخاطر اون جئونجونگ کوک لعنتی بود!
و تهیونگ هم به خوبی میتونست از پسش بربیاد......
فکر کنم تازه وارد داستان شدیم...🌿
پارت بعدی شما متوجه میشین که پدر یونجون چه کسی هست و چرا تهیونگ انقدر ازش متنفرهمنتظر نظراتتون هستم🌱
امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه❤❤❤❤
KAMU SEDANG MEMBACA
troubled jeons(kookv)
Fiksi Penggemarتهیونگ فقط خواستار یه زندگی بدون دردسر بود ولی همه چیز با حضور ناگهانی همسایه دردسرساز اش شروع به تغییر کرد! .... بهمکمک کن!" آلفای شکلاتی با لحن بیچاره ای بیان کرد و به اون امگای بداخلاق نگاهی انداخت اون وقت چرا؟" و گوشه لبی برای مرد بالا داد چون...