change

1.2K 189 11
                                    


امروز از اون روز های مضخرف بود!
نه یکی از اون معمولی های مضخرفی که فقط دیرش شده بود بلکه از اونهایی که میتونست ده ساله دیگه هم کاملا بیادش بیاره!
توت فرنگی کاملا عصبانی بود!
به مهمانی ازدواجی دعوت شده بود که از یک سو خودش رو نشون می‌گرفت
سعی کرده بود کمی آروم تر برخورد کنه چون جونگ کوک هم به اندازه اون بهت زده بنظر میرسید ولی ...
نمیتونست!
اون قسمت محافظه کارانه اش هنوزم پابرجا بود و تهیونگ خیلی هم نمیتونست راحت برخورد کنه صرفا به جونگ کوک اخطار داده بود که این قضیه باید به اتمام برسه
و در مورد رابطه ای که بینشون رخ داده بود
توت فرنگی هیچ ایده ای در موردش نداشت!
هنوزم به آلفای شکلاتی اشتیاق عجیبی داشت، دوست داشت تا محکم ببوستش و مارک های تیره و روشنی روی پوستش به جا بزاره ولی محض رضای خدا منطقش رو باید چیکار میکرد؟

اون پدر یه پسر شش ساله بود! باید بیشتر فکر میکرد و کمتر سر به هوا می‌بود
آهی از سر بیچارگی کشید و سعی کرد نفس تازه ای بکشه...
اون فقط بیست و پنج سالش بود اما باید به مسائل زیادی رسیدگی میکرد
گاهی اوقات فقط شیطنت های گذشته اش رو طلب میکرد
شاید اون تهیونگ قبلی خیلی راحت تر اعتراف میکرد که عاشق جونگ کوک شده...

دستی به صورت یخ زده اش کشید و به عقب تکیه داد
ایندفعه خودش رو کاملا روی صندلی رها کرد
به هر حال از اون روز با جونگ کوک حرف نمیزد
یعنی حرفی نمی‌خواست بزنه ، نه اونقدر روی خودش کنترل داشت که ازش بگذره و نه میتونست به راحتی قبول کنه
فقط تصمیم گرفته بود تا آلفای شکلاتی رو نادیده بگیره
هر روز پسرا رو به مهدکودک می‌برد براشون غذا درست میکرد و شاید ثانیه ای کنارشون می‌خندید
هرچند این ثانیه های شاد کوچک دوام زیادی براش نداشتند نه تا وقتی که نامه های تهدید آمیز روونه اش شده بودند
اون فقط میخواست نادیده بگیره
مثل کاری که همیشه انجام میداد...

بعد از دقایقی تصمیم گرفت وسایل روی میزش رو کمی جمع و جور تر کنه و به سمت خروجی قدم های کوتاهی برداره ...
هرچند با دیدن قیافه جونگ کوکی که توی چارچوب ایستاده بود کمی مکث کرد
اون چرا اینجا بود؟

فکر میکردم فقط اینجا بتونم پیدات کنم"
جونگ کوک دستی به لبش کشید و نگاه خیره ای به توت فرنگی انداخت

مسلما کار سختی نیست که توی محل کارم بتونی پیدام کنی"
تهیونگ کمی صورتش رو جدی تر کرد و بدون توجه به حضور مرد شروع به انجام کارهاش کرد
فعلا تنها کاری که میتونست انجام بده نادیده گرفتن بود...

جوابی که جونگ کوک  میتونست بهش بده سکوت بود و فقط نگاه های عمیقی که نشون از خسته بودن مرد می‌دادند

چرا اینجایی؟"
توت فرنگی بالاخره ایستاد و به صورت زیبای مرد خیره شده
کی فکرش رو میکرد که از آلفای رو مخی که از رایحه اش متنفر بود خوشش بیاد؟
دنیا واقعا مسخره بود!

مشکل چیه توت فرنگی؟"
شکلاتی چند قدم جلوتر اومد ، با جلو آوردن دستش گونه توت فرنگی رو لمس کرد و ادامه داد :
بهم بگو ما برات چی هستیم؟"

این سوالی بود که تهیونگ همیشه ازش می‌ترسید
اونا چی بودند؟
خودش هم نمی‌دونست
شاید هم کاملا جواب رو میدونست اما دلش نمی‌خواست که اعتراف کنه
توت فرنگی ترجیح میداد شکلاتیش رو ناامید کنه...

ما؟ مایی وجود داره؟"
زیر لب گفت و روش رو به سمت دیگه چرخوند

پس کل اون رابطه و کشش بینمون چی؟ اونا رو هم میخوای نادیده بگیری‌؟"
جونگ کوک با صدای تقریبا بلندی گفت و دندون هاش رو روی هم فشرد

اون فقط سکس بود!"
تهیونگ زیر لب گفت و دوباره جرات نکرد به مرد نگاهی بکنه
این بهترین راه حل بود !
قرار نبود جونگ کوک کاملا درگیر زندگی اون بشه اون تهدید ها فقط یسری حرف پوچ نبودند و در این بین توت فرنگی فقط میتونست از یونجون محافظت کنه
اون خیلی ساده می‌گذشت...
مثل همیشه و دوباره زندگی عادی می‌شد...
حداقل امیدوار بود که بشه...

فقط یه سکس؟ برات این معنی رو میداد‌؟‌"
لحن صدای آلفای شکلاتی آروم تر شده بود و انگار بیشتر متعجب شده بود
مثل یه وان نایت ساده؟ من فقط برات همینقدر بودم؟"

جونگ کوک دقیقا نمیدونست چی احساسی درونش جاری شده حتی اسمش رو هم نمی‌دونست فقط مطمئن بود که نزدیکه از درون منفجر بشه
هیچوقت بیاد نمی آورد که گریه کرده باشه یا حتی برای موضوعی بیش از حد ناراحت شده باشه ولی الان‌...
حتی گرگش هم از درون گریه میکرد...

سعی کرد خودش رو تا آخرین لحظه کنترل کنه و نذاره توت فرن...کیم تهیونگ از این موضوع باخبر بشه

میدونی چیه؟ "
جونگ کوک نفس عمیقی کشید و با صورت یخی ای ادامه داد:
این مراسم مسخره به زودی لغو میشه و تو کیم مطمئن میشم این آخرین باری باشه که صورتم رو میبینی به هر حال من فقط یه وان نایت معمولیم کسی که بتونی باهاش رفع نیاز کنی !"
تمام جملات از گلوش به سختی بالا می اومدند
از امروز دیگه قرار نبود جونگ کوک همون رفتار گذشته رو با کیم داشته باشه
توت فرنگیش همین حالا هم تبدیل به یه کیم خالی شده بود...

من..."
تهیونگ با لحن تقریبا شکسته ای گفت و بالاخره تونست صورت بدون حالت مرد رو ببینه

لازم نیست چیزی بگی کیم متوجه شدم میتونی آخرین معذرت خواهی منو داشته باشی "
با نفس حبس شده گفت و به سمت عقب حرکت کرد
جونگ کوک از توت فرنگیش ناامید شده بود...

تهیونگ احساس کرد یه چیزی رو داره از دست میده شاید هم از دست داده بود
در هر صورت اون باید خود قبلیش می‌بود ‌‌‌...
کار و یونجون...
عشق چیزی نبود که توی زندگی اون بتونه نقشی داشته باشه
فعلا باید فقط مواظب تهدید ها می‌بود...
ولی جونگ کوک شکسته شده اش چی میشد؟...

.....

این پارت یکم عجیب پیش رفت ‌...
شما قراره یه ساید کاملا متفاوت از جونگ کوک داستان رو ببینید
نظرتون در مورد کار تهیونگ چی بود؟

امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه ❤🍅

troubled jeons(kookv)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن