امروز از اون روز هایی بود که تهیونگ شدیدا دیرش شده بود!
پسرا رو با ده دقیقه تاخیر به مهدکودک فرستاده بود و جونگ کوک هم مثل اون خواب مونده بود ، مجبور شده بود تا توی ده دقیقه صبحونه درست کنه و اجازه نده آلفای شکلاتی مواد غذاییشون رو بسوزونهحالا تا همین الانش هم نیم ساعت تاخیر داشت و عقربه های همینطوری جلوتر میرفتند
ببخشید شما کیم تهیونگ شی هستید ؟"
صدای پر اعتماد بنفس دخترک اون رو به خودش آورد و بدون توجه خاصی جواب داد:
درسته ولی الان خیلی دیرم شده شاید..."
صادقانه تهیونگ فقط قصد پیچوندن دختر رو داشتباید باهاتون حرف بزنم در مورد جونگ کوکه"
آروم دستی به موهاش کشید و لبخند زیبایی تحویل داددر مقابل تهیونگ ابرویی بالا انداخت و در آخر با نگاه کردن به ساعتش آهی کشید و تصمیم گرفت تا مرخصی ساعتی بگیره
شاید یکم کنجکاو شده بود؟چند دقیقه بعد اون دونفر مقابل هم نشسته بودند و توت فرنگی با اکراه فنجون چایی سفارش داد
مطمئن نبود که قراره چه چیز هایی بشنوهشما نامزد جونگ کوک هستین؟"
دختر با لبخند درخشانی گفت و لب هاش رو جمع کردخب فکر کنم"
تهیونگ بی تفاوت جواب داد و منتظر حرف های اضافه دختر موندمن دوست دختر قبلی جونگ کوکم ، سویون..."
دختر اعلام کرد و با لبخندی که از نظر تهیونگ کاملا مسخره بود جرعه ای از فنجون قهوه اش نوشیدباید برام مهم باشه؟ ببینید من یه آدم شلوغ هستم پس لطفا انقدر بیهوده وقتم رو نگیرید "
تهیونگ با لبخند متقابلی گفت و از روی صندلی بلند شدفقط خواستم بگم به جونگ کوک برسون که دیگه عکس هام رو نگه نداره "
دوباره لبخند شیرینی نشون داد و نگاهش رو آسوده به سمت دیگه ای دادتوت فرنگی اول تصمیم گرفت تا سکوت کنه و فقط به سمت خروجی قدم برداره ولی بعدش به چیزی مانع از رفتنش شد ...
اون احساس مثل یه ویروس یه تنش چسبیده بود
پس ناخودآگاه به سمت عقب برگشت و با نشون دادن گوشه لبی گفت:
ممنون از نگرانیت ولی لازم نیست نگران باشی جونگ کوک الان عکس های منو همراه خودش داره پس..."
و با گفتن روز خوش با احساسی که حالا به عصبانیت تغییر کرده بود از کافی شاپ خارج شداون شب توت فرنگی زودتر از همیشه کارش رو تموم کرد و با تماس جین پسرا رو پیشش برد
امشب فقط برای اونا بود و در مورد جونگ کوک...
احتمالا میتونست از پس خودش بربیاد...میبینم حالت خوب نیست"
جین آروم زمزمه کرد و بسته های خوراکی رو تک تک روی میز گذاشت
امشب جشن اون چهار نفر بود
شیشه های مشروب برای خودشون رو کنار گذاشت و سعی کرد هاله ناخوشایند اطراف دوستش رو از بین ببره
![](https://img.wattpad.com/cover/351992575-288-k350750.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
troubled jeons(kookv)
Fiksi Penggemarتهیونگ فقط خواستار یه زندگی بدون دردسر بود ولی همه چیز با حضور ناگهانی همسایه دردسرساز اش شروع به تغییر کرد! .... بهمکمک کن!" آلفای شکلاتی با لحن بیچاره ای بیان کرد و به اون امگای بداخلاق نگاهی انداخت اون وقت چرا؟" و گوشه لبی برای مرد بالا داد چون...