marry!

1.3K 219 17
                                    


این دیوونگی بود!
تهیونگ با خودش فکر کرد و نگاهی به محوطه پر شده از رنگ های سبز مختلف انداخت

اوضاع خیلی خرابه؟"
جونگ کوک سوالی نفسی بیرون داد و نگاهی به پیشخدمت رو به رو اش انداخت وقتی مرد فقط سر کوتاهی از سر تاسف تکون داد آلفای شکلاتی کنجکاو تر لب زد:
حتی بیشتر از موقعی که رولز رویس سفارشیش رو نابود کردم؟"

آقای هان دوباره سری تکون داد و با افسوس گفت:
ارباب جوان وضعیت قرمزه "

در جواب جونگ کوک فقط تصمیم گرفت تا نگاهش رو به سمت دیگه ای سوق بده به هیچ عنوان مشتاق نبود که پدرش متوجه دروغ الانش بشه
به هر حال باید یجوری خانواده اش رو قانع میکرد که تهیونگ جفت عزیز و بی همتاش هست و اهمیتی هم به راست و دروغ بودن این موضوع نمی‌داد

در واقع اون سعی کرده بود از قدرتش استفاده کنه و سوابق بیمارستان و البته اسناد گذشته رو تغییر بده حالا رسما والدین سوبین اون دونفر محسوب میشدن

پس کیم تهیونگ تو هستی!"
صدای بم مرد تمام محوطه رو پر کرده بود
مرد میانسال با چهره ای نزدیک به آلفای شکلاتی البته با تغییر کوچک که در چال های گونه اش واضح بودند لبخند گیرایی زد و البته که حضور جونگ کوک رو کاملا نادیده گرفت

خودم هستم قربان"
تهیونگ در جواب گفت و دستی به کروات اذیت کننده اش کشید ایندفعه مرد نگاه لطیف تری به پسر بچه ها انداخت و برای راحتی بیشتر نوه هاش رایحه شیرینی آزاد کرد

میتونم بغلشون کنم؟"
مرد خیلی راحت زمزمه کرد و منتظر اجازه والد بچه ها موند به هر حال دلش نمی‌خواست کاری برخلاف نظر پسر ها و البته جفت امگای پسرش انجام بده
هرچند هیون جونگ احمق نبود
یکسری از مسائل کاملا براش واضح بودند

بهتره از خودشون بپرسین؟"
توت فرنگی بیان کرد و با چشم غره بزرگی جونگ کوک رو به سمت خودش کشید
محض رضای خدا آلفای شکلات نباید انقدر ماست می‌بود

یونجون در جواب فقط خودش رو عقب کشید و کار دور از انتظار انجام داد اون فقط پشت پاهای جونگ کوک پنهان شد و همچین سوبین بی حرکت رو به سمت خودش کشید
پسر بچه از آدم های جدید استقبال خوبی انجام نمی‌داد

من بهتون صدمه نمیزنم میتونید پاپا بزرگ صدام کنید البته اگه دوست داشته باشید ؟"
هیون جونگ به وجود اون دونفر بی اعتنا بود پس فقط کنار پسرا زانو زد و به این توجهی نکرد که کت و شلوار گران قیمتش ممکنه خراب بشه

یونجون با اخم های درهمی به مرد نگاهی انداخت و سوبین فقط دوباره با قیافه نسبتا خنگی به تهیونگ خیره شد گفت:
پاپا؟"

میدونید من و مامان بزرگ کلی دسر توت فرنگی خوشمزه داریم"
وقتی پسر بچه ها با شنیدن این حرف گاردشون رو پایین تر آوردن هیون جونگ با لبخندی که چال گونه هاش رو نشون میداد بلند شد و رو به سرپیشخدمت گفت:
آقای هان اونا رو به سالن اصلی پیش میون ببر "
و با نگاه دوباره ای به توت فرنگی که دست هاش رو درون موهای فرفری سوبین فرو برده بود ادامه داد:
البته اگه از نظر شما مشکلی وجود نداره؟"

troubled jeons(kookv)Where stories live. Discover now