Part 2

1K 103 23
                                    


با رسیدن به اتاقی که قرار بود ازش ازمون بگیرن و تست خیانت بده ، نفس عمیقی کشید و وارد شد. 
جونگین روی صندلی پشت میز نشست و با لحنی دستوری گفت : بشین. 
نگاه تیزی به جونگین انداخت و به طرف صندلی رفت و روش نشست. 
به محض نشستن ، صندلی پایین رفت و فلیکس متوجه شد که ازمون از همین الان شروع شده. 
بدون هیچ حرکت خاصی برای جلب توجه ، خودش رو بالا کشید و به جای نشستن روی صندلی  روی پاهاش به حالت نشسته ، ایستاد. 
جونگین نگاه زیر چشمی به فلیکس انداخت و حرفی نزد. 
برگه های روی میزش رو مرتب کرد و گفت : خب ... چند تا سوال ازت میپرسم باید بهشون جواب بدی
.
بدون هیچ حرفی به جونگین نگاه کرد و منتظر سوالاتش موند. 
جونگین اب دهنش رو قورت داد و به پاهای فلیکس نگاه انداخت تا ببینه خسته شده یا نه. 
با دیدن پاهای بدون لرزش فلیکس ، لبخند محوی زد و خطاب به زیر دستش لب زد : دستگاه دروغ سنج رو به مغزش وصل کنین. 
زیر دست سری تکون داد و دستگاه رو به مغز فلیکس وصل و روشنش کرد. 
فلیکس همچنان بدون واکنش نشسته بود. 
جونگین دوباره به پاهاش نگاه کرد ولی با همون پاهای بدون لرزش مواجه شد. 
اونقدر که این پسر اروم و راحت نشسته بود،  حس میکرد اون صندلی سالمه سالمه و فلیکس روی اون نشسته .
هوفی کشید و گفت : خب .. فرض کن توسط کشور دشمن گیر افتادی و اونا میخوان ازت اطلاعات بگیرن چیکار میکنی ؟
پوزخندی زد و گفت : سوالاتتون خیلی سطح پایینه. 
جونگین با اخم هر دوتا دستش رو روی میز کوبید و گفت : فقط چیزی که میپرسم رو جواب بده. 
شونه ای بالا انداخت و گفت : باشه .. اروم باش ..
یه فرمانده باید به اعصاب خودش مسلط باشه. 
دندون هاش رو به هم فشرد و با داد گفت : جواب منو بده. 
انگشت اشاره اش رو توی گوشش فرو کرد و گفت :
اطلاعات رو بهشون میدم. 
با چشم های بیرون زده از حدقه لب زد : چی ؟
فلیکس پوزخندی زد و گفت : اگر ارتش ما بهترین باشه مسلما فقط یک اطلاعات برای خودش نداره و چندین اطلاعات درست میکنه تا اطلاعات اصلی رو پوشش بدن و تقریبا نزدیک به همون اطلاعات اصلی باشن. 
جونگین ابرویی بالا داد و به هیونجین که از پشت شیشه داشت به حرفاشون گوش میکرد نگاه کرد. 
هیونجین نیشخندی زد و با دستش به جونگین فهموند که باید سوال بعدی رو بپرسه. 
سری تکون داد و به فلیکس نگاه کرد و گفت : خب .. اگر تو و فرمانده ی کل در خطر باشین اول کی رو نجات میدی ؟
خنده ی ریزی کرد و گفت : مطمئنن خودمو نجات میدم .. چرا باید یه فرمانده رو که با سختی به این مقام رسیده و مشخصه که همه چیز رو از بره نجات بدم ؟ جون خودمو نجات میدم چون اون فرمانده به راحتی جون سالم به در میبره. 
جونگین اخم محوی کرد و خواست چیزی بگه که صدای هیونجین توی اتاق پیچید : اگر برای یه ماموریت به جایی فرستاده بشی و برای به دست اوردن اطلاعات اون کشور مجبور به همخوابی بشی اینکار رو میکنی ؟
با این حرف هیونجین ، به طرفش برگشت و نگاه تیزش رو به چشم هاش داد و با لحنی مطمئن لب زد : من برای به انجام رسوندن ماموریتم هر کاری میکنم .. هم خوابی که چیز خاصی نیست فرمانده. 
نیشخندی از حرف فلیکس زد و گفت : بقیه ی سوالات رو ازش بپرس و بیارش اتاق تست .. اونجا منتظرم. 
جونگین سری تکون داد و بقیه ی سوالات رو که شامل سوالات نظامی و گاهی سیاسی میشدن ، پرسید. 
با اتمام سوالات و نوشتن جواب های فلیکس،  از روی صندلی بلند شد و گفت : راه بیوفت. 
نزدیک 2 ساعتی میشد که روی زانوهاش و تقریبا توی هوا نشسته بود و احساس درد در ناحیه ی زانو میکرد.
جونگین نگاه تیزش رو به پاهای فلیکس داد و منتظر افتادن یا هر اتفاقی که تا الان برای بقیه افتاده ، بود اما برخلاف انتظارش فلیکس مثل یک ادم کاملا سالم ایستاد و شروع به راه رفتن کرد. 
هیونجین از توی دوربین به فلیکس نگاه کرد و با نیشخند پوک عمیقی از سیگارش گرفت. 
عجیب از فلیکس و این تخس بودنش خوشش اومده بود. 
وقتی در اتاق توسط سرباز باز شد ، فلیکس کنار رفت تا جونگین از اتاق خارج بشه. 
هیونجین بازم پوکی به سیگارش زد و پوزخندی زد .
جونگین یکی از ابروهاش رو بالا داد و بدون اینکه چیزی بگه از اتاق خارج شد و به طرف اتاق تست رفت. 
فلیکس هم پشت سرش راه افتاد و با قدمایی محکم و بلند به طرف اتاق تست رفت. 
با رسیدن به اتاق ، جونگین در رو باز کرد و خطاب به فلیکس لب زد : برو داخل. 
سری تکون داد و وارد اتاق شد. 
به محض ورود هیونجین توپ تنیسی به طرفش پرت کرد و فلیکس بدون اینکه ذره ای تکون بخوره یا پلک بزنه ، توپ رو گرفت. 

SPYWhere stories live. Discover now