Part 40

477 46 13
                                    



@MINSUNG &HYUNLIX-ZONE


بعد از خریدن خونه و امضا کردن قولنامه ، هر دو سوار ماشین شدن. 
فلیکس با لبخند کمربندش رو بست و گفت : خب ؟ بریم لباس بگیریم ؟
به ارومی سرش رو بالا و پایین کرد و بدون هیچ حرفی ماشین رو راه انداخت و به طرف پاساژی که فلیکس ادرسش رو به مانیتور ماشین داده بود رفتن. 
با رسیدن به پاساژ ، از ماشین پیاده شدن و هیونجین با عجله در ماشین رو قفل کرد و به طرف فلیکس دوید و دستش رو دور کمرش حلقه کرد و گفت :
بدون من جایی نرو. 
ابرویی بالا داد و لبخند محوی زد و گفت : نکنه فکر میکنی با این سنم کسی میاد میدزدم ؟
به ارومی سرش رو تکون داد و خم شد و لبای فلیکس رو بوسید و گفت : هر چیزی امکان داره عزیزم. 
ریز خندید و سرش رو از تاسف تکون داد و گفت :
بریم لباس بگیریم که واقعا دوست دارم برم خونه ..
کوچولوی من چند ساعت دیگه میرسه کره و من واقعا دوست دارم با روی خوش و زیبا بهش سلام کنم و خوش امد بگم. 
به این حرف فلیکس به ارومی خندید و اینبار شقیقه اش رو بوسید و گفت : پس تو برو برای لونا خرید کن منم برای خودمون .. نظرت ؟ اینطوری زود تر هم تموم میکنیم. 
سری تکون داد و با خوشحالی گفت : باشه عزیزم. 
و با اتمام حرفش از مردش جدا شد و به طرف مرکز خرید لباس های بچگانه رفت. 
هیونجین از پشت به فلیکس نگاه کرد و به ارومی و با عشق لبخند زد و زیر لب ، لب زد : عشق من.  بی حواس از نگاه های هیز هیونجین روی خودش ، وارد پاساژ شد و با خوشرویی سلامی به فروشنده کرد و به طرف لباس ها رفت. 
همانطور که داشت به لباس ها نگاه میکرد ، یه دفعه نگاهش به یک روی همی بی نهایت کوچولو افتاد. 
با چشم هایی که کمی خیس شده بود لباس رو برداشت و برای لحظه ای چهره ی تازه به دنیا اومده ی لونا رو تصور کرد. 
اون کوچولو توی این لباس واقعا زیبا و کیوت به نظر میرسید. 
اهی کشید و بدون توجه به سن لونا ، لباس رو روی ساق دستش قرار داد و اینبار نگاهش رو به لباس های دخترونه و کیوت رو به روش داد. 
فروشنده با دیدن فلیکس که داشت با تمرکز بی نهایت خاصی لباس انتخاب میکرد داد و به طرفش رفت و گفت : کمک نیاز ندارید ؟
ابرویی بالا داد و نگاهش رو از اون لباس ها گرفت و گفت : نه ممنون. 
فروشنده ابرویی بالا داد و با لبخند به دست فلیکس اشاره داد و گفت : ولی فکر کنم دستتون خیلی پر شده باشه. 
فلیکس نفس ارومی کشید و اب دهنش رو قورت داد و خواست چیزی بگه که دستش از پشت دور کمرش رو گرفت و صدای مردونه ی هیونجین شنیده شد :
عزیزم اتفاقی افتاده ؟
لبخند محوی زد و نگاهش رو به هیونجین داد و گفت : نه .. فقط میخواستن کمکم کنن. 
سری تکون داد و نگاه تیزی به اون مرد انداخت و لباس ها رو از دست فلیکس گرفت و به طرف کانتر رفت. 
همشون رو روی میز قرار داد و خطاب به اون دختر که سرش رو پایین انداخته بود لب زد : لطفا حسابشون کنین تا بقیه رو انتخاب کنه. 
دخترک از رو به روی فلیکس کنار رفت و به سمت کانترش قدم برداشت. 
با دور شدن اون دختر از فلیکس ، به طرفش رفت و دوباره دستش رو دور کمرش حلقه کرد و گفت :
سریع خریدات رو بکن که خیلی کار داریم. 
اخم محوی کرد و همانطور که با دقت لباس انتخاب میکرد لب زد : چیکار داریم ؟
برای لحظه ای مکث کرد و نگاهش رو به دخترک که داشت کاراش رو انجام میداد ، داد و وقتی دید که حواسش نیست به فلیکس نزدیک شد و در گوشش لب زد : من و تو از صبح یه قرار هایی با هم داشتیم .. یادته عزیزم ؟
اخرین لباس رو هم برداشت و نگاهش رو بههیونجین داد و گفت : نه عزیزم.. 
با دهنی باز به فلیکس نگاه کرد و لب باز کرد تا چیزی بگه که اون پسر با شیطنت به شونه اش ضربه ای زد و به طرف کانتر رفت. 
بقیه ی لباس ها رو هم روی میز قرار داد و کارتش رو در اورد و خطاب به اون دختر لب زد : اگر میشه یکم سریع تر من عجله دارم. 
دخترک سری تکون داد و کمی سرعت دستاش رو بالا تر برد و شروع به جمع بستن قیمت لباس ها کرد. 
وقتی کارش تموم شد ، کل لباس ها رو توی ده تا کیسه قرار داد و اون کیسه رو روی میز گذاشت و خطاب به فلیکس با لبخند گفت : فقط همینا ؟
سری تکون داد و کارتش رو روی میز قرار داد و رمزش رو به دخترک گفت و تا خواست پاکت ها رو برداره ، هیونجین توی یه حرکت ناگهانی همه رو بلند کرد و به طرف خروجی رفت. 
با دیدن اخم بی نهایت غلیظ هیونجین به ارومی خندید و احترامی به فروشنده گذاشت و به طرف خروجی دوید. 
میدونست که اون مرد از زمانی که به کره برگشته دلش یه سکس بی نهایت خفن میخواد ولی خب تنها با یه کلمه زده بود توی ذوقش و باعث شده بود هیونجین اینطوری اخم کنه. 
وقتی به ماشین رسیدن ، لباس هایی که برای خودشون و دخترشون خریده بودن رو روی صندلی عقب قرار داد و بدون توجه به فلیکس پشت فرمون نشست. 
فلیکس دوباره ریز خندید و سوار ماشین شد و در رو بست و با دستش ضربه ی محکمی به رون های عضله ای هیونجین زد و گفت : چه خبر هوانگ ؟ اخمی کرد و به فلیکس زل زد و گفت : واقعا یادت رفته ؟
ابرویی بالا داد و کمربندش رو بست و به هیونجین نگاه کرد و گفت : چی رو ؟ اینکه قراره بی دی اس ام انجام بدیم قبل از اومدن لونا ؟
مظلومانه سرش رو تکون داد و گفت : اره. 
با لبخند به مردش نگاه کرد و دستش رو روی گونه اش قرار داد و گفت : معلومه که یادم نرفته .. ولی میشه بی دی اس ام نباشه و فقط بخوابیم باهم ؟ من واقعا دوست دارم توی فرودگاه دخترم رو ببینم هیونجین. 
اهی کشید و با هر دوتا دستش به فرمون کوبید و گفت : فلیکس داری اذیتم میکنی ؟
نفسش رو پر فشار بیرون داد و دستش رو دراز کرد و دست هیونجین رو گرفت و گفت : باشه عزیزم ..
عصبی نشو .. بریم خونه .. 
با اخم نگاه از فلیکس گرفت و ماشین رو راه انداخت
.
هم فلیکس حق داشت و هم هیونجین. 
فلیکس به فکر فردا و دیدن دخترکش بود و هیونجین به فکر اینکه اگر لونا اومد دیگه خبری از عشق و حالشون نیست. 
توی راه هیچ حرفی زده نشد و هر دو با اخم به رو به روشون خیره بودن. 
با رسیدن به خونه ای که تازه خریده بودن ، ماشین رو توی باغ پارک کرد و پیاده شد. 
فلیکس هم متقابلا پیاده شد و در عقب رو باز کرد و چند تا از پاکت هایی که شامل لباس های خودشون و لونا بود رو برداشت و در ماشین رو با پا بست و به طرف ورودی رفت. 
هیونجین با دیدن این کار فلیکس اهی کشید و لبش رو گزید و بعد از برداشتن همه ی کیسه ها در رو بست و از پله ها بالا رفت. 
به محض طی کردن اخرین پله ، فلیکس کلید رو چرخوند و در رو باز کرد و وارد خونه شد. 
اولش هر دو قبول کرده بودن که سکس و بی دی اس ام کنن ولی حالا که بهش فکر میکردن واقعا حوصله اش رو نداشته .. یعنی نه حوصله اش رو داشتن و نه وقتش رو. 
بعد از ورود به خونه ، به طرف اتاق خودشون رفت و تمام پاکت ها رو روی تخت قرار داد. 
برای لحظه ای نگاهش رو به یکی از کیسه ها داد و با دیدن یک پیراهن قرمز ساتن که مشخض بود هیونجین خریده ، ابرویی بالا داد و چشماش رو بهم فشرد. 
مردش برای این سکس لحظه شماری کرده بود و فلیکس اینطوری زده بود توی ذوقش. 
اهی کشید و دستش رو توی پاکت فرو کرد و لباس رو بیرون کشید. 
با لبخند اون لباس رو جلوی صورتش گرفت و گفت
: هر چی تو بخوای فرمانده هوانگ. 
و با اتمام حرفش به همراه اون لباس و ربدوشامبری که توی یکی از پاکت های دیگه بود به طرف مستر رفت تا بدنش رو بشوره و برای مردش اماده بشه. 
میدونست هیونجین هم قطعا میره و توی حموم سالن به بدنش اب میزنه پس این بهترین فرصت میشد که با این لباس روی این تخت مشکی براش دلبری کنه
.
بعد از چیزی حدود پنج دقیقه از مستر خارج شد و به طرف در اتاق دوید. 
نگاهی به سالن انداخت و با ندیدن هیونجین ریز خندید و ربدوشامبرش رو در اورد و اون پیراهن ساتن قرمز رنگ رو تن کرد. 
به ارومی دکمه هاش رو بست و سه دکمه ی بالاییش رو باز گذاشت و کمی سرشونه هاش رو عقب برد تا لباس به زیر باسنش برسه. 
وقتی که کارش تموم شد ، به طرف ایینه رفت و نگاهش رو به ست ارایشی روی میز داد. 
با دیدن برق لب توت فرنگی که روی میز بود به ارومی لبخند زد و درش رو باز کرد و به لباش مالید
.
سپس زبونی بهش زد و با حس شیرینی بیش از حدش متعجب به برق لب نگاه کرد و گفت :
خوردنیه ؟
با اتمام حرفش برق لب رو برعکس کرد ومشخصاتش رو خوند و بله .. اون برق لب خوردنی بود و چی از این برای هیونجین بهتر و شیرین تر. 
ریز و با شیطنت خندید و دوباره در اون بالم رو باز کرد و شروع به زدن به لباش کرد. 
وقتی حس کرد به اندازه ی کافی لباش شیرین شده ، برق لب رو به جای اصلیش برگردوند و به طرف تخت رفت. 
به ارومی روی تخت دراز کشید و تا خواست هیونجین رو صدا بزنه ، اون مرد تنها با یک ربدوشامبر وارد اتاق شد و با دیدن فلیکس توی این شرایط ابرویی بالا داد و نیشخندی زد. 
با شیطنت خندید و دستاش رو برای اون مرد باز کرد و گفت : بیا اینجا. 
لبش رو گزید و با عجله و قبل از منصرف شدن فلیکس به طرفش قدم تند کرد و قبل از هر کاری اون پاکت های پر از لباس رو روی زمین انداخت و اهمیتی به بیرون ریختنشون از پاکت نداد. 
فلیکس متعجب به هیونجین نگاه کرد و با لبخند خواست چیزی بگه که مردش کنارش دراز کشید و شروع به بوسیدن لباش کرد. 
با لذت و عشق چشماش رو بست و دستش رو روی گونه ی هیونجین قرار داد و با یه ریتم خاص و زیبا شروع به بوسیدنش کرد. 
هیونجین راضی از این همکاری فلیکس و بدون اتلاف وقت ، پای اون پسر رو روی پاهای خودش قرار داد و دستش رو بین خط باسنش فرو کرد. 
با این کار هیونجین هومی از ته گلو کشید و خودش رو به مردش نزدیک تر کرد و پاش رو بالا تر اورد تا هیونجین دسترسی بیشتری داشته باشه. 
به ارومی دستش رو روی سوراخ فلیکس قرار داد و انگشت اشاره اش رو وارد سوراخش کرد و بدون
ذره ای رحم شروع به باز کردن اون سوراخ سفید وزیبا کرد. 
اه بلندی از این کار هیونجین کشید و لباش رو از لبای اون مرد جدا کرد و دستش رو گرفت و با لذت و شهوتی که داشت دیونه اش کرد ، چشماش رو توی حدقه چرخوند و گفت : هیونجینا ؟
نیشخند مردونه و جذابی زد و سرعت دستش رو بالا تر برد و به جایی رسید که فلیکس شروع به تکون خوردن و لرزیدن روی تخت کرد و همزمان ناله های بلند سر میداد. 
واقعا تحمل انگشت های هیونجین که اینطوری داشت توی سوراخش می چرخید و وارد و خارج میشد ، سخت بود چرا که فلیکس بی نهایت حساس بود .. اونم نسبت به مرد مقابلش. 
همانطور که داشت با انگشت اون پسر رو به مرز ارضا شدن میرسوند و با پروستاتش بازی میکرد ، فلیکس ناله ی بلندی سر داد و توی یه حرکت ناگهانی دست هیونجین رو کنار زد و روی رون های مردش نشست. 
هیونجین متعجب ابرویی بالا داد و خواست چیزی بگه که فلیکس پیراهن رو بدون باز کرد دکمه هاش از سر رد کرد و کاملا برهنه روی پاهای مرد نشست. 
نفس ارومی کشید و بند های ربدوشامبر هیونجین رو باز کرد و همانطور که از شهوت به نفس نفس زدن افتاده بود ، لب زد : نمیتونیم بی دی اس ام بریم چون میخوام فردا لونا رو ببینم و خودم برم پیشش ولی میتونیم یه سکس بی نهایت خشن و هات داشته باشیم .. درسته ؟
نیشخندی زد و بازوهای فلیکس رو گرفت و اینبار اون کسی بود که اون پسر رو روی تخت پین میکرد و روی پاهاش مینشست و سپس لب زد : درسته.  و با اتمام حرفش ربدوشامبرش رو در اورد و گوشهای پرت کرد و پاهای فلیکس رو از زیر زانو گرفت و بالا اورد و یک دفعه و ناگهانی و بدون گفتن حرفی عضوش رو تا ته وارد سوراخش کرد. 
هینی از درد و شهوتی که بخاطر برخورد کلاهک دیک هیونجین به پروستاتش بهش وارد شده بود کشید و با صدای تقریبا بلندی لب زد : فاک بهت. 
نیشخند ریزی زد و دستاش رو روی پهلو های فلیکس قرار داد و گفت : فقط صدای ناله هات رو میخوام. 
و به محض تموم شدن حرفش با چنان سرعتی به سوراخ فلیکس ضربه زد که تخت با اون عظمت شروع به تکون خوردن کرد. 
اه بلندی کشید و دستاش رو روی سینه ی هیونجین و گفت : سگ توی روحت اروم باش چرا رم کردی ؟ با صدای بلند به این حرف فلیکس خندید و کمی سرعتش رو پایین تر اورد و اینبار به ارومی مشغول دریدن اون سوراخ که کمی خونریزی کرده بود شد و گفت : متاسفم .. الان خوبه ؟
به ارومی چشماش رو از هم باز کرد و به هیونجین نگاه کرد و همانطور که نفس نفس میزد گفت : اره
.. ببین چقدر با ارامش زیبا تره. 
اخمی به این حرف فلیکس زد و همانطور که به باسنش تلمبه میزد گفت : یعنی چی ؟
اب دهنش رو قورت داد و دستش رو مثل یک مار از سر شونه های هیونجین بالا برد و پشت گردنش حلقه کرد و با لبخندی ملیح لب زد : هیونجین این سکس برات زیبا تر از بی دی اس ام نیست ؟
نفسش رو پرفشار توی صورت فلیکس بیرون داد و با اخم لب زد : یعنی چی فلیکس ؟
زبونی به لب پایینش زد و گفت : هیچی عزیزم ادامهبده. 
بدون هیچ حرفی به کارش ادامه داد تا اینکه بالاخره هر دو با هم ارضا شدن. 
وقتی کل کامش رو توی سوراخ فلیکس فرو کرد ، دست از حرکت دادن کمرش کشید و کنار فلیکس خوابید. 
دستش رو زیر گردنش فرو کرد و سرش رو به طرف خودش برگردوند و اینبار با لحن اروم تری لب زد : چند دقیقه ی قبل راجب چی داشتی حرف میزدی ؟
نفس ارومی کشید و اب دهنش رو قورت داد و دستش رو روی سینه برهنه ی مردش گذاشت و گفت : هر دوی ما بخاطر اینکه خیلی توی زندگی اسیب دیدیم به این موضوع رو اوردیم هیونجین ..
اینطور فکر نمیکنی ؟
اخم بی نهایت غلیظی به چهره نشوند و با چشم هایی که دو دو میزدن توی چشم های فلیکس نگاه کرد. 
با لبخندی محو به چشم های هیونجین زل زد و سر بلند کرد و لباش رو بوسید و گفت : هیونجین چرا وقتی میتونیم یه سکس عاشقانه رو با هم داشته باشیم ، باید حتما از اون وسایل استفاده کنیم و خودمون رو ازار بدیم ؟
ما میتونیم با هم بخوابیم و همدیگه رو ببوسیم و حس بی نهایت خوبی داشته باشیم .. تاحالا شده به سکس های اروم و بدون درد فکر کنی ؟
لباش رو هم از هم باز کرد تا چیزی بگه ولی موفق نشد و دوباره سکوت کرد. 
فلیکس که دید حرف زدن برای مردش بی نهایت سخت شده ، سرش رو روی سینه اش قرار داد و دستاش رو محکم دور کمرش حلقه کرد و گفت : بیا بخوابیم هیونجین .. فردا روزیه که قراره دخترمون رو ببینیم و یه زندگی زیبا رو باهاش رقم بزنیم ...
دوستت دارم عزیزم. 
اب دهنش رو قورت داد و لباش رو روی موهای فلیکس قرار داد و به ارومی بوسیدش و گفت : منم دوستت دارم. 
و با اتمام حرفش و چشم های باز شروع به فکر کردن راجب حرف های فلیکس کرد. 
حق با اون پسر بود .. چرا وقتی که میتونستن به ارومی و عشق باهم بخوابن اینقدر وحشیانه سکس میکردن ؟
درسته که گذشته ی بدی داشتن و خیلی اذیت بودن ولی الان که داشتن عشق رو تجربه میکردن بهتر نبود که راجب رابطه ی جنسیشون هم با هم حرف بزنن و به توافق برسن ؟
.
.
بالاخره روزی که فلیکس منتظرش بود فرا رسید .
با لبخند از خواب بیدار شد و نگاهش رو به ساعت داد. 
با دیدن عقربه ها که روی هشت صبح بودن ، نفس عمیقی کشید و زبونی به لبش زد. 
نگاهش رو به فلیکس که بی نهایت کیوت و ناز خوابیده بود داد و پتو رو روی بدنش بالا کشید و از روی تخت بلند شد. 
به ارومی به طرف سالن رفت و وسط راه بدنش رو کشید. 
موبایلش رو از روی اپن برداشت و همانطور که خمیازه میکشید شماره ی پدرش رو گرفت و بعد از سه بوق اون مرد جواب داد : هیونجین ؟
لبخندی از شنیدن صدای پدرش زد و گفت : سلام بابا کجایین ؟ کی پرواز دارین ؟
هیوشین نگاه ریزی به لونا که توی بغلش خوابیده بود انداخت و گفت : ما کره ایم هیونجین .. نیم ساعتی میشه که رسیدیم. 
با تعجب و چشم های گرد شده به ساعت نگاه کرد و گفت : چی ؟ رسیدین ؟
هیوشین سری تکون داد و سوار اژانس شد و گفت :
ادرس رو بده ما داریم میاییم. 
با دهنی باز به در اتاقشون نگاه کرد و اب دهنش رو قورت داد و گفت : باشه الان میفرستم ولی چه حیف شد. 
اخمی کرد و گفت : چی ؟
اهی کشید و به طرف اتاق رفت و نگاهش رو به فلیکس که زیر پتو فرو رفته بود داد و گفت : فلیکس خیلی دوست داشت بیاد توی فرودگاه دنبالتون. 
لبخند محوی به این حرف پسرکش زد و گفت:  لونا هم خوابه .. ادرس بده تا برسیم خونه که منم حسابی خسته ام .. فوقش لونا رو میزاریم کنار فلیکس که وقتی بیدار شد بیشتر ذوق کنه. 
به طرز فکر پدرش لبخندی زد و در رو تا نیمه بست و با خوشرویی ادرس رو به پدرش داد و در اخر لب زد : منتظرتم بابا.. 




SPYWhere stories live. Discover now