@HYUNLIX-ZONE
های های.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
این پارت شامل صحنات خشن و دلخراش هست.
اگر دوست ندارید نخونید لطفا.
…………………………………………………………….
با رسیدن به مکانی که زیر دستش ادرس رو بهش گفته بود ، از ماشین پیاده شد و چمدون رو هم خارج کرد.
متعجب به اطراف نگاه کرد و با ندیدن جت و زیر دستش ، موبایلش رو از توی جیب شلوار لی مشکیش در اورد و شماره ی زیر دستش رو گرفت اما با شنیدن صدای زنی که میگفت ) دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد ( با قلبی که توی دهنش میزد و دست هایی که میلرزید ، موبایل رو پایین اورد.
دوباره شماره ی سرباز رو گرفت و هنوز صدای زن توی گوشش نپیچیده بود که دستی توی موهاش فرو رفت و وحشیانه به عقب کشیده شد.
ترسیده و متعجب جیغی کشید و دستش رو روی دست های مرد گذاشت و بهش نگاه کرد.
با دیدن چشم های سرخ هیونجین ، با چشم های گشاد شده بهش نگاه کرد و با ترس لب زد : هی .. هیون
..
و با ضربه ی محکمی که با پشت دست هیونجین به صورتش خورد ، حرفش هیچ وقت کامل نشد.
اهی گفت و دوباره به مرد نگاه کرد.
باورش نمیشد رکب خورده باشه .. اونم از زیر دست و کشور خودش..
با این کار ، شین فلیکس رو فروخته بود و چی از این بدتر.
موهای فلیکس رو بیشتر کشید و توی صورتش خم شد و از بین دندون هاش گفت : ما با هم کار داریم فرمانده لی فلیکس.
متعجب توی چشم های مرد مقابلش نگاه کرد و حرفی نزد.
گریه اش گرفته بود و بی نهایت ترسیده بود..
میدونست هیونجین چه ادمیه بخاطر همین از درد دوباره میترسید.
دندون هاش رو محکم بهم فشرد و همانطور که موهای فلیکس رو میکشید ، به طرف ماشینش رفت
.
در کمک راننده رو باز کرد و فلیکس رو با مو توی ماشین هل داد و در رو محکم کوبید.
خودش هم با عجله پشت فرمون نشست و ماشین رو از جا کند و به سمت خونه اش حرکت کرد.
اگر فلیکس رو به دست قانون میسپرد صد در صد میکشتنش و این چیزی نبود که هیونجین میخواست.
توی ماشین هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد و فلیکس تموم مدت به رکبی که خورده بود فکر میکرد.
هیونجین هم به این فکر میکرد که چرا فلیکس داشته از کشور میرفته.
به محض رسیدن به خونه ، ماشین رو توی باغ پارک کرد و پیاده شد.
به طرف فلیکس رفت و در رو باز کرد و دوباره موهاش رو توی دست گرفت و پیاده اش کرد.
فلیکس با درد اهی گفت و دستاش رو روی مچ هیونجین گذاشت و لب زد : ولم کن.
پوزخندی زد و سیلی محکمی نصیب گونه ی فلیکس کرد و گفت : ولت کنم ؟ من تازه گرفتمت فرمانده لی.
لباش رو به هم فشرد و حرفی نزد.
اینکه هیونجین گرفته بودش بی نهایت براش ترسناک بود.
حاضر بود به دست قانون شکنجه بشه ولی به دست هیونجین نه.
همانطور که فلیکس رو میکشید وارد خونه شد و در رو محکم بست.
اینبار به جای اتاق بازی به سمت زیر زمین رفت و در رو باز کرد و فلیکس رو هل داد تا وارد بشه.
با زانو روی زمین افتاد و اخی از درد گفت.
نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن وسایلی که تا به حال به چشم ندیده بود و معلوم بود دست سازن ، اشکی ریخت و گفت : تمومش کن ... چرا فقط منو نمیدی دست قانون.
با حرف فلیکس خنده ی بلندی کرد و گفت : اگر بدمت دست قانون از دستم میری فلیکس .. من اینو نمیخوام .. نمیخوام یه فرمانده ی عالی رتبه از کره رو از دست بدم.
با حرف هیونجین لبش رو محکم گزید و چیزی نگفت.
همانطور که فلیکس با چهره ای خیس و لبی خونی در اثر سیلی هایی که خورده روی زمین نشسته بود ، صندلی برداشت و رو به روش نشست و گفت :
خب ؟
من شروع کنم یا خودت میگی ؟ حرفی نزد و سرش رو پایین انداخت.
پوزخندی زد و گفت : پس من میگم .. لی فلیکس ..
گروه خونی AB... سن 25 .. فرمانده ی نیرو هایی هوایی کره .. توی امریکا و توی پایگاه من چه گوهی میخوره ؟
جمله ی اخرش رو با داد گفت و لگد محکمی به سینه ی فلیکس زد و باعث شد روی زمین بیوفته.
لبش رو گزید و با بغض لب زد : تو که خیلی وقته اینو میدونی چرا چیزی نگفتی ؟
با حرف فلیکس دستاش رو مشت کرد و از روی صندلی بلند شد.
رو به روی فلیکس روی زمین نشست و گفت : تو کار بزرگی برای من انجام دادی فلیکس .. فکر نمیکردم به این راحتی مدارک رو از چنگم دربیاری و باید ازت تشکر کنم بابت اینکه اون مدارک رو به شین اشغال دادی.
متعجب به هیونجین نگاه کرد و گفت : چی ؟
نیشخندی زد و گفت : اوه فلیکس بیچاره .. بد رکبی خوردی نه ؟ هم از طرف اون فرمانده شین اشغال و هم از طرف من .. چرا فکر کردی من مدارک رو
توی خونه ی خودم نگه میدارم فلیکس .. تو دقیقا همون مدارکی که من میخواستم رو به شین دادی و میدونی این یعنی چی ؟ یعنی اعلام جنگ بین کره و امریکا..
اخم محوی کرد و لبش رو محکم گزید.
حق با هیونجین بود .. خیلی ساده لوحانه برخورد کرده بود.
همیشه فکر میکرد فرمانده ی زرنگیه ولی تازه فهمید هیچ وقت به پای هیونجین و شین نمیرسه.
اشکی ریخت و بدون اینکه چیزی بگه به رو به روش خیره شد.
رکب خورده بود .. هم از هیونجین که حس میکرد با دیدنش لبخند به لباش میشینه و هم از مردی که حکم پدرش رو داشت.
با دیدن اشک های فلیکس اخمی کرد و برای خالی کردن حرصش ، از روی زمین بلند شد و ضربه ی محکمی به پاش کوبید و به محض بلند شدن ناله ی فلیکس از در رفتگی پاش ، گفت : خب فلیکس ..
توی یکی از رزومه هات گفته بودی 28 سالته ولی اون چیزی که شین برای من فرستاده میگه 25 سالته .. کدومو باور کنم ؟ 25 ساله بودنت رو یا 28 ساله بودن رو ؟
اب بینیش رو بالا کشید و نشست.
با چشم های خیسش پوزخند صدا داری زد و گفت :
توکه بهتر از م...اه
و هنوز حرفش تموم نشده بود که مشت محکمی به صورتش خورد.
یقه ی لباس فلیکس رو گرفت و گفت : میخوام از خودت بشنوم پس مثل ادم حرف بزن.
چیزی نگفت و به مرد مقابلش نگاه کرد.
هیونجین عصبی از دیدن چشم های معصوم فلیکس مشت دیگه ای به صورتش زد و گفت : حرف بزن ... 25 سالته یا 28 ؟
خون توی دهنش رو قورت داد و اروم لب زد : 25
.
با عصبانیت موهای فلیکس رو کشید و گفت : بلند حرف بزن .. جوری حرف بزن که صدات به طبقه بالای خونم برسه..
بغضی کرد و با صدایی کمی بلند تر لب زد : 25 سالمه.
اهانی گفت و موهای فلیکس رو رها کرد و گفت :
حالا شد فلیکس .. اینجا باید بلند حرف بزنی تا من بشنوم چی میگی.
لباش رو بهم فشرد و نگاهش رو از هیونجین گرفت
.
نمیدونست چرا ولی از این رفتار هیونجین خوشش نمیومد . از اینکه اینطوری باهاش حرف میزد بدش اومده بود و دوست نداشت اون مرد اینطوری باهاش حرف بزنه.
هیونجین هم دست کمی از فلیکس نداشت.
اون میدونست فلیکس مدارک رو بالاخره یه روزی به دست شین میرسونه ولی چیزی که خیلی اذیتش میکرد این بود که اون پسر داشت به کره برمیگشت
.
از فکر اینکه اگر فلیکس میرفت دیگه نمیتونست ببینش دیونه میشد بخاطر همین افتاده بود بجونش و دوست داشت تا جایی که جون داره بزنش.
برای بار دوم روی صندلی نشست و گفت : خب ..
چرا میخواستی ازم جاسوسی کنی ؟ لابد گفتن هوانگ هیونجین یه خائنه و برو ازشون جاسوسی کن و تو با اون مغز کوچیکت قبول کردی نه ؟ احمقی چیزی هستی ؟
اصلا دلیل من برای اومدن به امریکا رو میدونی ؟ فکر نمیکردم اینقدر احمق و نفهم باشی لی فلیکس
...
اخمی از توهین های هیونجین کرد و با حرص لب زد : با من درست صحبت کن .. تو حق نداری منو تحقیر کنی.
پوزخندی زد و گفت : عه جدا ؟
و با اتمام حرفش دوباره از روی صندلی بلند شد و به سمت فلیکس رفت.
موهاش رو گرفت و گفت : من هر وقت میخواستم کسی رو شکنجه کنم از دیکم استفاده میکردم فلیکس .. توی امریکا همینه .. تو با بدنت تقاص پس میدی
.
و با اتمام حرفش دکمه ی شلوارش رو باز کرد و عضوش رو بیرون کشید.
اخمی کرد و سعی کرد خودش رو ازاد کنه ولی هیونجین اونقدر سفت موهاش رو گرفته بود که حس میکرد هر لحظه ممکنه تمام موهاش بکنن.
با عصبانیت و بغض لب زد : تمومش کن هوانگ هیونجین.
برای بار هزارم توی اون روز پوزخندی زد و گفت : این تازه اولشه فلیکس.
و با اتمام حرفش عضوش رو به زور توی دهن فلیکس جا داد و با هر دوتا دست موهاش رو گرفت و شروع به حرکت دادن کمرش کرد.
فلیکس محکم چشماش رو بست و از حس برخورد عضو هیونجین به ته گلوش ، عقی زد و دستاش رو روی رون های هیونجین گذاشت تا از خودش جداش کنه ولی فایده نداشت چرا که اون مرد بی نهایت برای کارش مصمم بود.
محکم توی دهن فلیکس میکوبید و به صورت خیسش نگاه میکرد.
تمامی حرکاتش بخاطر حرصی بود که گریبانش رو گرفته بود.
اگر فقط چند ثانیه دیر تر میرسید مطمئنن فلیکسی دیگه وجود نداشت.
وقتی حس کرد عضوش بالا اومده و سیخ شده ، از توی دهن فلیکس بیرون کشید و شلوار و پیراهنش رو از تن خارج کرد.
فلیکس با عجله نگاه از هیونجین گرفت و اب دهنش رو قورت داد.
میدونست هیونجین میخواد باهاش چیکار کنه بخاطر همین حرفی نمیزد چون با این کار فقط مرد مقابلش بیشتر عصبانی میشد.
لباس هاش رو گوشه ای پرت کرد و به طرف فلیکس رفت.
با مو از روی زمین بلندش کرد و به طرف میز فلزی بلندی که وسط اتاق بود بردش و پرتش کرد.
با عجله کمربند کلفتی که به میز وصل بود رو دور کمر باریک فلیکس بست و پاهاش رو به زمین میخکوب کرد.
لبش رو از درد پاش گزید و با بغض لب زد :
تمومش کن.
پوزخندی زد و گفت : فقط خفه شو.
با اتمام حرفش هر دوتا دست فلیکس رو محکم گرفت و به دستبند هایی که از سقف اویزون بودن ، وصل کرد.
وقتی کارهاش تموم شد ، پیراهن مشکی فلیکس توی تنش رو پاره کرد و گوشه ای پرت کرد. سپس به طرف شلوار و باکسرش رفت و اون دورو هم پاره کرد و روی لباس های خودش انداخت و قبل از هر کاری ، اسپنک محکمی به باسن سفید فلیکس زد و گفت : همیشه اینو میخواستم فلیکس .. همیشه دوست داشتم این کار رو امتحان کنم چون میدیدم ارشدام چطوری با یه جاسوس رفتار میکنن.
اهی کشید و دست و پاهاش رو تکون داد تا خودش رو ازاد کنه ولی امان از سوزن هایی که توی کمربند مخفی شده بودن.
به محض ورود سه تا سوزن به کمرش ، هینی کشید و با چشم های متعجب و گشاد شده از درد به دیوار مقابلش نگاه کرد.
هیونجین نیشخندی زد و گفت : اوه فلیکس دیدی چی شد ؟ اگر تکون بخوری ذره ذره بدنت سوراخ میشه
.
هقی زد و خواست چیزی بگه که هیونجین بدون هیچ رحمی عضوش رو وارد کرد و صدای جیغ فلیکس بلند شد.
اینکه بدون امادگی اون دیک کینگ سایز وارد سوراخ کوچیکش شده بود ، باعث شده بود فلیکس از درد کمی بدنش لرزه و اون سوزن ها بی رحمانه وارد پهلو و کمرش بشن.
دستاش رو تکون داد و لب زد : خواهش میکنم ..
خواهش میکنمممم . هق هق
اخمی از التماس های فلیکس کرد و دستاش رو روی لبه ی تخت قرار داد و ضربه زدن رو شروع کرد.
دو ضربه ی اول رو اروم زد و ضربات بعدی رو چنان با سرعت و قدرت میزد که بدن فلیکس مدام تکون میخورد و با صدای بلند جیغ میکشد.
همانطور که ضربه میزد ، دستش رو به کمربند رسوند و محکم توی کمر فلیکس فشردش. فلیکس پاهاش رو از درد به زمین کوبید و با صدای بلند زجه میزد.
ورود اون سوزن های تیز توی پوستش بدترین چیزی بود که تا به حال امتحان کرده بود.
اخمی از شنیدن صدای ناله ی فلیکس کرد و موهاش رو گرفت و سرش رو محکم به میز کوبید و باعث شد دستاش کمی کشیده بشن و بازم صدای جیغ فلیکس بلند شد.
اونقدر درد داشت که نمیدونست باید چیکار کنه..
سوزش سوزن ها و کشیدگی دست و درد گرفتن سرش به کنار با پارگی و خونریزی مقعد و دل دردش باید چیکار میکرد.
هیونجین بدون هیچ رحمی توی سوراخش میکوبید و گاهی اسپنکش میکرد و کمربند رو به کمرش فشار میداد.
اونقدر به این کارش ادامه داد تا اینکه کمر فلیکس شروع به خونریزی کرد و مقعدش در هم پاچید.
با دیدن خونی که فواره وار از مقعد فلیکس بیرون میریخت ، دندون هاش رو بهم فشرد و کامش رو ازاد کرد.
تا زمانی که کل کامش توی سوراخ اون پسر خالی بشه به ضربه زدن ادامه داد.
وقتی کاملا خالی شد ، عضوش رو بیرون کشید و اهمیتی به خونی که از کمر روی باسن و از مقعد روی پاهای فلیکس میریخت نداد.
به محض کنار رفتن هیونجین ، سرش رو بالا اورد تا کشیدگی دستاش کم بشن تا حداقل یه درد رو کم کنه.
نگاه زیر چشمی به فلیکس انداخت و هق هق هاش رو به گوش سپرد ..
اینکه فلیکس اینطوری هق هق میکرد و برای یه ثانیه هم صداش قطع نمیشد نشون میداد که چه دردی رو داره تحمل میکنه.
لباس هاش رو برداشت و پوشید و به طرف فلیکس رفت.
کمربند رو از دور کمرش باز کرد و نگاهش رو به پوست برداشته شده و گوشی که در حال خونریزی بود داد.
با اخم نگاه ازش گرفت و لب زد : تا اخر عمرت قراره زندگیت همینطوری باشه فرمانده لی.. قراره حقارت بکشی تا یاد بگیری دیگه جاسوسی منو نکنی
.
هق بلندی زد و با صدای بلند شروع به نفس کشیدن کرد.
اینقدر درد داشت که حتی نمیتونست نفس بکشه. مثل یه ادم مبتلا به آسم نفس عمیقی کشید و با صدای گرفته لب زد : ک ..کم هیع .. کمک .. هیع هیع هیع..کن.
هیونجین که در حال خروج از اتاق بود ، با شنیدن صدای فلیکس با عجله به طرفش دوید و دستا و پاهاش رو باز کرد و روی تخت خوابوندش و گفت :
هی هی نفس بکش .. اروم اروم نفس بکش.
فلیکس که احساس خفگی بی نهایت شدیدی بهش دست داده بود ، دستاش رو به گردنش رسوند و به پهلو خوابید تا یکم اکسیژن بهش برسه ولی فایده نداشت.
هیونجین با عجله کپسول اکسیژن رو از گوشه ی اتاق برداشت و ماسکش رو روی صورت فلیکس گذاشت و شیرش رو باز کرد.
قبلا هم این کار رو روی لوسی انجام داده بود و نفس اون دختر گرفته بود بخاطر همین کپسول رو گوشه ی اتاق گذاشته بود تا جلوی مرگ اون اسیر های بی چاره رو بگیره.
با اخم غلیظی به فلیکس که داشت با چشم های بسته نفس میکشید ، نگاه کرد و هیچی نگفت.
دلش نمیخواست این بلاها رو سر فلیکس بیاره ولی وقتی یادش میومد اون پسر میخواسته ولش کنه بره یه حس رهایی بهش دست داده به همین خاطر عصبی شده و دلش میخواست اون رو تنبیه کنه و بهش بفهمونه رها کردن هوانگ هیونجینی که قلبش دزدیده شده یعنی چی.
YOU ARE READING
SPY
FanfictionCouple : Hyunlix. Hyunin کاپل : هیونلیکس .هیونین . Genre(s) : Romance. Military. BDSM.Full Smut ژانر: رومنس. ارتشی. بی دی اس ام . کاملا اسمات . Up: Monday روز های آپ: دو شنبه ها . Channel: @Hyunlix_Zone چنل : هیونلیکس _زون