MINSUNG &HYUNLIX-ZONE@ .
*********************************
سر پرستار اب دهنش رو از ترس قورت داد و گفت
: امروز صبح استعفا داده.
با حرص دستاش رو مشت کرد و دندون هاش رو بهم فشرد و همونطور که بخاطر از دست دادن پسرش گریه میکرد ، توی ذهنش گفت : هر جایی که باشی پیدات میکنم هرزه ی عوضی.
دندون هاش رو بهم فشار داد و با قدم های بلند به طرف اتاق هیوشین رفت.
با رسیدن به اتاق ، نگاهش رو به هیونجین که رو به روی پدرش نشسته بود داد و به طرفش رفت.
با عصبانیت یقه اش رو گرفت و روی پاهاش نشست و تا توان حرکت رو ازش بگیره سپس با چشم هایی که اتیش ازش میبارید و در فاصله ی نزدیک از صورت هیونجین لب زد : برام پیداش کن .. اون پرستار اشغال رو برام پیدا کن.
حرف اخرش رو با داد گفت و شروع به نفس نفس زدن کرد.
اخم غلیظی کرد و نگاهش رو به فلیکس دوخت. از این رفتارش عصبی بود ولی نمیتونست چیزی بگه پس سکوت کرد و بعد از چند دقیقه لب زد :
پیداش میکنم .. برو خونه .. من پیداش میکنم.
نفس عمیقی کشید و از روی پاهای هیونجین بلند شد و به طرف هیوشین رفت.
با حرص دستاش رو سه بار روی میز کوبید و همانطور که اشک از چشماش پایین میچکید ، لب زد : به زودی حساب تو رو هم میرسم.
و با اتمام حرفش دوباره به طرف هیونجین رفت و با عصبانیت لب زد : سوییچ ماشین و کلید خونه.
از روی مبل بلند شد و دستش رو توی جیبش فرو برد.
سوییچ ماشین و کلید خونه رو به طرف فلیکس گرفت و تا پسرکش دستش رو بالا اورد تا کلید رو ببینه ، چشمش به خونی که از دستش میچکید افتاد. اخمی کرد و خواست چیزی بگه که فلیکس بی اهمیت به شیشه ی بزرگ توی دستش در اثر شکستن میز ، کلید ها رو ازش گرفت و به طرف خروجی رفت.
هیوشین به میز شکسته و خونی که روش بود نگاه کرد و گفت : درکش میکنم .. توهم درکش کن هیونجین .. اروم باهاش رفتار کن .. بزار اروم اروم با مرگ بچش کنار بیاد .. پرستار رو پیدا کن و بزار هر کاری که دلش خواست باهاش بکنه.
لبش رو گزید و سری تکون داد.
با ناراحتی و صدایی که بخاطر گریه ی زیاد گرفته بود لب زد : میشه سوییچ ماشین و ادرس اون اشغال رو بهم بدی .. میدونم امکان نداره که خونش باشه ولی باید پیداش کنم .. شماره و تموم اطلاعاتش رو هم میخوام.
سری تکون داد و کلید ماشین رو از توی کشو در اورد و روی میز قرار داد.
سپس تلفن رو برداشت و خطاب به سرپرستار لب زد : تمامی اسناد پرستار جسیکا بلِِیت رو برام بیار .
و بدون حرف اضافه ای گوشی رو سر جاش قرار داد و هوفی کشید.
درد از دست دادن نیوت مثل یه خنجر توی قلب هر سه تاشون فرو رفته بود ولی برای فلیکس دردناک تر بود چرا که تازه دوماه بود که از زنده بودن پسرکش خوشحال بود و فکر میکرد میتونه یه زندگی عالی با پسر کوچولوش بسازه.
با توجه به مانتیور ماشین ، ادرس خونه ی هیونجین رو پیدا کرد و با چشم های خیس ماشین رو از جا کند.
پسرکش از پیشش رفته بود و تا زمانی که انتقامش رو نمیگرفت اروم نمیشد ..
هقی زد و پاش رو تا اخر روی پدال گاز فشرد و با سرعت دویست و ده تا به طرف خونه ی هیونجین رفت.
با ارور دادن موبایلش ، اخمی کرد و از توی جیبش درش اورد.
با دیدن سرعت غیر مجاز و بیش از حد فلیکس ، هوفی کشید و گفت : احمق .. قصد داره خودشو بکشه ؟
اصلا دلش نمیخواست بعد از نیوت فلیکس رو هم از دست بده پس وارد برنامه شد و سرعت ماشین رو روی 80 تنظیم کرد ..
همانطور که به طرف خونه میرفت ، سرعت مدام کم و کمتر میشد و حدس اینکه هیونجین اینکار رو کرده باشه برای فلیکس سخت نبود.
لبش رو محکم گزید و دستاش رو به فرمون کوبید و با داد گفت : کاش اونقدر که حواست به من هست به پسرمونم بود عوضی ... هق هق .. اگر حواست بهش بود بچه ی من اینطوری نمیشد .. اگر پرستار اشغالش رو عوض میکردی بچه ی من نمیمرد ..
هق هق .. حالم از همتون بهم میخورههههه.
با دیدن خونه ی هیونجین ، با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و وارد باغ شد.
ماشین رو رو به روی در خونه پارک کرد و بدون خاموش کردن ازش پیاده شد و حتی در رو هم نبست .. نه برخلاف تصور از عمد اینکار ها رو نمیکرد بلکه فراموش میکرد .. یادش رفته بود که ماشین رو خاموش کنه و اصلا حواسش نبود که بخواد در رو ببنده.
دستش رو به جیبش رسوند و کلید هایی که هیونجین بهش داده بود رو بیرون کشید.
اولی رو توی قفل فرو کرد و وقتی وارد نشد ، هیشی گفت و دومی رو وارد کرد. . بازم در باز نشد.
سومی رو هم وارد کرد و وقتی باز نشد، با حرص کلید رو به طرف ماشین پرت کرد و با مشت شروع به کوبیدن به در کرد و همزمان داد میکشید و گریه میکرد .. دلش میخواست خودش رو راحت کنه و غمی که قلبش رو پوشونده بود ، از بین ببره.
اونقدر به در کوبید و گریه کرد که خسته شد و روی زمین نشست.
دستاش رو به شقیقه هاش رسوند و شروع به جیغ زدن کرد.
هر کسی که از کنار خونه ی هیونجین رد میشد حس میکرد فلیکس دیونه شده و حقم داشتن .. چرا که فلیکس واقعا دیونه شده بود..
نبود پسرکش باعث شده بود دیونه بشه و عقلش از کار بیوفته.
وقتی یکم اروم شد ، سرش رو به دیوار کنار در تکیه داد و پاهاش رو توی شکمش جمع کرد.
هق های بلند و بی اشکی میزد تا خودش رو اروم کنه و طولی نکشید که چشماش بسته شد و بخواب رفت.
.
.
با رسیدن به خونه ی اون پرستار عوضی ، از ماشین پیاده شد و به طرفش رفت.
زنگ ایفونش رو زد و با جواب ندادنش ، پوزخندی زد و گفت : جواب نمیدی دیگه ؟
با اتمام حرفش دستش رو به در رسوند و پاهاش رو روی میله ها قرار داد و بالا رفت.
ارتفاع اونقدر بلند نبود که نتونه ازش بالا بره و اتفاقا برعکس اونقدر مناسب بود که به راحتی پایین پرید و به طرف واحد پرستار دوید.
با رسیدن به واحد ، با مشت به در کوبید و گفت :
در رو باز کن هرزه ی اشغال ... باز کن درو.
دوباره به در کوبید و خواست چیزی بگه که یکی از همسایه ها از خونه خارج شد و گفت : رفته.
با چشم های به خون نشسته به طرف اون زن برگشت و گفت : چی ؟
زن با ترس لب زد : رفته .. یک ساعت پیش رفت از این خونه.
لبش رو محکم گزید و بدون گفتن حرفی به طرف پله ها رفت.
با رفتنش ، پرستار اروم در رو باز کرد و گفت :
رفت ؟
زن سری تکون داد و گفت : زمان زیادی نداری ..
زود از اینجا برو.
لبخندی زد و خواست چیزی بگه که هیونجین با قدم های بلند بهش نزدیک شد و قبل از اینکه فرصت انجام حرکتی رو بهش بده ، موهاش رو گرفت و سه بار محکم سرش رو به دیوار کوبید و به محض بی هوش شدنش ، روی زمین رهاش کرد و به طرف زن رفت.
نیشخندی زد و گفت : دفعه ی بعدی اینقدر خنگ نباش خب.
با اتمام حرفش محکم به سینه ی زن کوبید و به محض افتادنش توی خونه ، در رو محکم بست و به طرف پرستار رفت.
خم شد و دستش رو از مچ کشید و به طرف اسانسور رفت.
دخترک رو توی اسانسور رها کرد و به طرف خونه اش رفت.
در رو بست و دوباره به طرف اسانسور برگشت.
با پاش دست پرستار رو که بیرون زده بود رو هل داد و وارد شد.
دکمه ی پارکینگ رو زد و منتظر بسته شدن در ها شد.
با رسیدن به پارکینگ ، دخترک رو بلند کرد روی شونه اش انداخت و به طرف ماشینش رفت.
در صندوق رو باز کرد و دختر رو توش پرت کرد و در رو محکم کوبید و به طرف صندلی راننده رفت.
پشت فرمون نشست و به طرف گاراژی که داخلش وسایل بی دی اس ام درست میکرد بردش.
وقتی به گاراژ رسید ، دخترک رو مثل یه گونی روی زمین پرت کرد و دست و پاهاش رو با زنجیر بست و روی دهنش رو هم چسب زد و از گاراژ خارج شد.
در فلزی رو پایین کشید و قفل کتابی بهش زد تا دخترک نتونه فرار کنه سپس به طرف ماشین رفت و به طرف خونه اش راه افتاد.
میدونست نباید بیشتر از این فلیکس رو تنها بزاره و میدونست ممکنه که یه بلایی سر خودش اورده باشه
..
هنوزم خونی که از دستش پایین میریخت ، جلوی چشماش بود و قلبش رو به درد میاورد.
هوفی کشید و به اسمون نگاه کرد.
لبخندی زد و خطاب به پسرکش لب زد : دیگه راحت شدی بابا .. از هر چی درده راحت شدی پسرم .. الان پیش کسی هستی که از من و پاپا بیشتر دوست داره .. دوستت دارم نیوت .. خیلی دوستت دارم.
همانطور که با پسرکش حرف میزد ، اشکی ریخت و بغض بدی گلوش رو گرفت.
درسته که هیونجین ادم عصبی و سردی بود اما از اول که همینطوری نبود که .. و اونم یک انسان بود و مطمئنن به بچش حس داشت و حتی از خودشم بیشتر دوستش داشت..
از دست دادن نیوت خیلی براش سخت بود و هنوزم نمیتونست باور کنه که پسرکش رفته چون همه چیز خیلی یهویی اتفاق افتاده بود .. ولی مگه این چیزا مهم بود.
پسرکش دیگه رفته بود و کاریشم نمیشد کرد.
وقتی به خونه اش رسید ، پشت سر ماشین خودش پارک کرد و از ماشین پیاده شد.
با دیدن در باز ماشین و روشن بودنش ، اخمی کرد و برای یه لحظه نگاهش به کلیدی که توی شیشه ی ماشین گیر کرده بود خورد.
با ترس به در خونه اش نگاه کرد و با دیدن فلیکسی که به در تکیه داده بود و خوابیده بود ، نفس سختی کشید و به طرفش رفت.
دستش رو به گونه اش رسوند و با حس تب شدید بدنش ، براید استایل بلندش کرد و با اثر انگشتش در رو باز کرد و وارد خونه شد .
فلیکس مدام توی بغلش ناله میکرد و زیر لب اسم پسرکش رو میگفت.
لبش رو گزید و به طرف اتاقش رفت.
عرق سردی که روی پیشونیش نشسته بود با دمای شدید بدنش تضاد دردناکی رو برای هیونجین به وجود اورده بود و حس میکرد قلبش داره پر پر میشه.
خیلی اروم فلیکس رو روی تخت قرار داد و لباس هاش رو کاملا در اورد و تنها یک باکسر مشکی و جذب براش گذاشت.
لباس ها رو توی سبد رخت چرک ها انداخت و از مستر خارج شد.
نگاهش رو به فلیکس که لباش از سرما بهم میخورد و مدام ناله میکرد داد و اخمی کرد.
به طرفش رفت و کنارش نشست.
دستش رو توی موهای خیس از عرقش فرو کرد و توی فاصله ی نزدیک از صورتش لب زد : هی ..
خوبی ؟
با شنیدن صدای هیونجین چشماش رو تا نیمه باز کرد و اشکی ریخت.
هیونجین لبخند محوی زد و پیشونیش رو بوسید و گفت : پیداش کردم .. زود خوب شو خب ؟ برای بار دوم اشکی ریخت و اینبار با خیالی راحت چشماش رو روی هم قرار داد و خودش رو به خلا سپرد.
برای بار دوم پیشونی فلیکس رو بوسید و از روی تخت بلند شد.
به طرف اشپزخونه رفت و یک سطل اب ولرم و یک حوله ی کوچیک سفید با جعبه ی کمک های اولیه رو برداشت و به طرف اتاق رفت.
سطل رو روی میز قرار داد و حوله رو توش انداخت.
در جعبه ی کمک های اولیه رو باز کرد و یک انزیوکت و یک چسب در اورد و روی میز قرار داد
.
میله ای که خودش درست کرده بود رو کشید و بالای سر فلیکس قرار داد و به طرف یخچال کوچیک گوشه ی اتاق رفت.
یک سرم تقویتی بیرون کشید و دوباره به طرف تخت رفت.
سرم رو به میله وصل کرد و پنبه ی الکلی رو به ارنج فلیکس کشید و انژیوکت رو وارد رگش کرد.
سپس لوله ی سرم رو به انژیوکت وصل کرد و و بازش کرد تا اون مایع خنک وارد رگ هاش بشه.
چسب رو از روی میز برداشت و روی انژیوکت بست و به طرف حوله رفت.
از توی اب درش اورد و پیچوندش تا ابش بره.
بعد خیلی اروم جوری که فلیکس رو اذیت نکنه ، دستش رو گرفت و شروع به کشیدن حوله روی دست های سفید و بدون موش کرد.
خیلی اروم حوله رو روی تک تک اعضای بدنش کشید تا اینکه بعد از یک ساعت تبش پایین اومد. لبخند محوی زد و دستش رو از روی پیشونی فلیکس برداشت و جعبه ی کمک های اولیه رو برداشت .. وقتی داشت دست های فلیکس رو تمیز میکرد ، زخم دست فلیکس رو دید و قلبش ریش شد
.
پنس و بانداژ رو بیرون کشید و یک قرص خشک کننده هم برداشت.
پنس رو به الکل اغشته کرد و خیلی اروم شیشه رو از توی دست فلیکس بیرون کشید و باعث شد فلیکس ناله ی ظریفی از درد بکنه.
شیشه رو توی سطع انداخت و خون روی دست فلیکس رو با اب و حوله خشک کرد و قرص رو باز کرد و روی زخم عمیقش ریخت.
سپس بانداژ رو دور دست ظریفش بست و به چهره ی غرق خواب فلیکس زل زد.
با اتمام کار هاش و مطمئن شدن از حال فلیکس ، سطل و وسایل رو برداشت و از اتاق خارج شد.
به شدت خوابش میومد و ساعت هم نشون میداد که وقت خوابش فرا رسیده.
وسایل رو توی اشپزخونه قرار داد و به طرف سرویس رفت.
دندون های سفیدش رو مسواک زد و بعد از انجام دادن تمامی کار هاش ، از سرویس خارج شد و به طرف اتاقش رفت.
لباس هاش رو در اورد و تنها یک شلوار ورزشی پوشید و به طرف فلیکس رفت.
با دیدن سرم که تموم شده بود ، بستش و خیلی اروم از دست فلیکس بیرون کشیدش و انژیوکت رو توی سطل اشغال انداخت.
پنبه ای روی جای زخم فلیکس قرار داد و چسب رو براش بست و کنارش نشست.
دستش رو از زیر گردن فلیکس رد کرد و روی تخت دراز کشید و پتو رو با پاهاش بالا اورد و روی بدن خودش و فلیکس کشید و بعد از بوسیدن شقیقه اش برای مدتی طولانی ، سرش رو روی بالش گذاشت و چشماش رو بست.
دلش میخواست بخوابه و حداقل برای چند ثانیه مرگ پسرکش رو فراموش کنه.
.
.
سه ساعت بعد با تکون های ریز و ناله هایی که فلیکس میکرد نفس عمیقی کشید و از خواب بیدار شد.
نگاهش رو به فلیکس داد و با دیدن بدن لرزونش ، روی تخت نشست و اروم لب زد : فلیکس .. فلیکس بیدار شو.
تکون بدی خورد و یک دفعه هین بلندی کشید و نیم خیز شد.
هیونجین رو به روی فلیکس نشست و گفت : هی ..
اروم باش .. من اینجام.
با شنیدن صدای هیونجین ، سرش رو بالا گرفت و با چشم های خیسش توی چشماش نگاه کرد.
چشم های نگران هیونجین قلبش رو میلرزوند و حس خوبی بهش میداد.
بغضی کرد و بدون فکر کردن ، به طرف هیونجین خیز برداشت و دستای بانداژ شده و زخمیش رو دور گردنش حلقه و سرش رو توی گودی بین شونه و گردنش مخفی کرد و شروع به گریه کرد.
لبش رو گزید و با چشم های خیس دستاش رو بالا اورد و یکیش رو دور کمر و دیگری رو توی موهای فلیکس فرو کرد و محکم بغلش کرد.. میخواست مثل یه سرپناه براش باشه .. گور بابای غرور و افکاری که بعد از ترک شدن توسط مادرش ذهنش رو درگیر کرده بود.
محکم فلیکس رو توی بغل گرفت و بوسه ای روی شونه اش زد و پا به پاش اشک ریخت.
میدونست دلیل گریه ی فلیکس چیزی جز اون کوچولو نیست پس چیزی نگفت تا پسرک خودش رو خالی کنه و اروم بشه.
بعد از چند دقیقه ، صدای بلند هق هق هاش اروم شد و به خودش اومد.
سردردی که به سراغش اومده بود نشون میداد زیادی گریه کرده و حالش داره بد میشه.
خیلی اروم دستاش رو از دور گردن هیونجین باز کرد و همانطور که روی پاهاش نشسته بود ، کمی ازش فاصله گرفت و سرش رو پایین انداخت. لبخندی زد و دستی که توی موهای فلیکس بود رو روی گونه اش گذاشت و اشکاش رو پاک کرد.
فلیکس هین ارومی گفت و همانطور که اشک از چشماش میریخت ، نگاه از مرد گرفت و به لباش داد
.
با دیدن لب های قلوه ای هیونجین ، بغضی کرد و گره دستاش رو خیلی اروم تنگ کرد و بدون هیچ حرفی برای اولین بار به مرد نزدیک شد و لبای خیسش رو روی لبای هیونجین قرار داد.
هیونجین متعجب به چشم های بسته ی فلیکس نگاه کرد و لباش رو ثابت نگه داشت.
فلیکس هم تکونی نمیخورد اما همین که لب پایینش بین دو لب مرد گیر کرده بود برای فرمانده کافی بود
.
بعد از چند ثانیه ی طولانی چشماش رو بست و دستی که کمر فلیکس رو نگرفته بود رو به چونه اش رسوند تا با ریتم خاصی بوسیدن رو شروع کنن
.
فلیکس با ارامش چشماش رو بسته بود و اجازه میداد هر کاری که مرد میخواد باهاش انجام بده.
فشاری به بدن فلیکس وارد کرد و روی تخت خوابوندش و خودش روش خیمه زد.
برای لحظه ای اتصال لباشون رو قطع کرد و سرش رو بالا اورد.
دست راستش رو روی تخت قرار داد و با دست چپش چونه ی فلیکس رو گرفت و به چشم های بسته اش نگاه کرد.
اب دهنش رو قورت داد و خیلی اروم چشماش رو باز کرد و با دیدن نگاه منتظر هیونجین ، سری تکون داد و اجازه ی یه بوسه ی هات رو صادر کرد.
به محض صدور اجازه از طرف فلیکس ، چشماش رو بست و توی یه حرکت ناگهانی لب روی لبای فلیکس قرار داد و اینبار با ولع شروع به بوسیدنش کرد.
لب بالای فلیکس رو محکم میمکید و مدام جهت سرش رو عوض میکرد تا جای جای پوست لبش رو حس کنه و لذت ببره.
اولین بار بود که با عشق داشت لبای فلیکس رو میبوسید و حتی فکرش رو هم نمیکرد که اون دوتا گوشت قلوه ای اینقدر شیرین باشن.
دستاش رو بالا اورد و همانطور که بین بوسه های نفس گیر هیونجین به زور میتونست بوسه ای از لباش بدوزده ،دور کمر عضله ای مرد حلقه کرد و با فشار ریزی کل سنگینی بدن مرد رو روی خودش انداخت
برای لحظه ای بوسه رو اروم کرد و زبونش رو توی دهن فلیکس فرو کرد.
چقدر گرم و خیس بود و چقدر خوشش میومد ..
فلیکس هم دست کمی از هیونجین نداشت .. از بوسیده شدن توسط هیونجین خوشش اومده بود و خوشحال بود که بعد از سالها بوسه اش رو با هیونجین تجربه میکنه چرا که اون مرد بی نهایت زیبا و با شهوت میبوسیدش..
و این دقیقا همون چیزی بود که فلیکس خواستارش بود..
عطش خواستن و بوسه ای عاشقانه.
YOU ARE READING
SPY
FanfictionCouple : Hyunlix. Hyunin کاپل : هیونلیکس .هیونین . Genre(s) : Romance. Military. BDSM.Full Smut ژانر: رومنس. ارتشی. بی دی اس ام . کاملا اسمات . Up: Monday روز های آپ: دو شنبه ها . Channel: @Hyunlix_Zone چنل : هیونلیکس _زون