Part 6

893 87 3
                                    

چنل تلگرام

@HYUNLIX-ZONE
در صورت پیدا نکردن به آیدی زیر پیام بدین .
hyunlisar



همانطور که در حال جا به جا کردن کیسه های شن بود ، بدنش بی حال شد و روی زانو هاش نشست. 
این شستمین کیسه ای بود که داشت بلند میکرد و بخاطر پای اسیب دیده اش بی نهایت کند و ضعیف شده بود. 
هیونجین که تموم مدت نظاره گر فلیکس بود ، وقتی روی زمین افتاد از روی صندلیش بلند شد و به سمتش رفت. 
یکی از دستاش رو از ارنج گرفت و بلندش کرد و برای درس و عبرت دادن به بقیه لب زد : 10 ضربه شلاق بخاطر ضعف مسخره ات.. 
اینجا ما چیزی به اسم افتادن روی زمین نداریم سرباز لی. 
لبش رو محکم گزید و دستش رو از بین دستای هیونجین بیرون کشید و به طرف میز تنبیه رفت.  هیونجین از پشت به پای وروم کرده و لنگونش نگاه کرد و اخمی کرد. 
حق اون پسر اونم توی این شرایط شلاق خوردن نبود ولی برای هیونجین اولویت قانون های سختش بود. 
با رسیدن به محل شکنجه ،پیراهن و شلوارش رو در اورد و روی تخته دراز کشید و گذاشت بقیه دست و پاهاش رو ببندن. 
جونگین با دیدن پای ورم کرده و کبود فلیکس ، اخم غلیظی کرد و گفت : فرمانده فکر میکنم باید پزشک رو خبر کنیم. 
سری به معنای نه تکون داد و با اخم لب زد : شلاق رو بده. 
جونگین با دلسوزی به فلیکسی که وسیله ای برای ارضای هوس های هیونجین شده بود ، نگاه کرد و شلاق نازکی رو از روی میز برداشت و به هیونجین داد. 
زیر دست فلیکس با ناراحتی و استرس به فرماندش نگاه میکرد و برای این ضعف قصه میخورد. 
فلیکس بی حال و با لبای خشکیده به اسمون نگاه میکرد و منتظر ضربات شلاق هیونجین بود.. 
اینکه بقیه ی سرباز ها و حتی ویلو که لبخندی مریض گونه روی لباش بود ، نگاهش میکردن باعث میشد حس کنه غرورش داره در هم میشکنه. 
لب پایینش رو محکم گزید و به محض بالا رفتن دست هیونجین چشماش رو بهم فشرد و منتظر احساس درد موند. 
هیونجین با اخمی غلیظ به صورت فلیکس نگاه کرد و 7 ضربه ی اول رو پشت سر هم و بدون توجه به اه و ناله ها و شقیقه ی خیس فلیکس ، به شکم و رونهاش زد. 
درسته که فلیکس عاشق درد شده بود ولی الان نمیتونست تحملش کنه و دلش میخواست زار زار به حال خودش گریه کنه. 
هیونجین بازم شلاق رو بالا اورد تا ضربه ی هشتم رو بزنه که صدای ریز هق هق های فلیکس رو شنید. 
هر چند این صدا بی نهایت اروم بود ولی هیونجین به راحتی شنیدشون. 
متعجب به فلیکس نگاه کرد و با دیدن صورتش و مچ و دست و پاهایی که کبودی اونها به رنگ سیاه و بنفش در اومده بود ، اخم غلیظی به چهره نشوند .
.
وقتی هفت ضربه رو زده بود ، عاشق پیچ و خم های بدن فلیکس و حس لرزشش از درد شده بود اما الان چرا حس میکرد از این وضعیت راضی نیست ؟
شلاق رو روی میز پرت کرد و با داد خطاب به بقیه ی سرباز ها لب زد : برید سر تمریناتتون زود. 
سرباز ها یکصدا و با ترس بله ای گفتن و هر کس مشغول کار خودش شد. 
با رفتن سرباز ها ، نگاه خیسش رو به هیونجین داد و طولی نکشید که چشماش بسته شد و از حال رفت
.
هیونجین با اخمی محو بهش نزدیک شد و بند های دور دست و پاهاش رو باز کرد. 
به محض باز شدن اون بندهای سفت ، دستاش رو زیر زانو و کمر فلیکس فرو بر و از روی تخت خونی شده بلندش کرد و به طرف درمانگاه پایگاه رفت. 
جونگین اهی کشید و طبق معمول با نبود هیونجین فرماندهی رو به دست گرفت. 
ویلو با حرص لباش رو چین داد و متقابلا پشت سر هیونجین راه افتاد. 
اصلا دلش نمیخواست فلیکس رو به هیونجین بده.. 
درسته اون به فلیکس خیانت و رهاش کرده بود ولی معتقد بود اگر فلیکس ما اون نیست پس حق نداره ما کسه دیگه ای هم باشه. 
به محض رسیدن به درمانگاه ، فلیکس رو روی تخت قرار داد و پتو رو روی بدنش بالا کشید. 
پزشک در مانگاه با اخم به طرف تخت رفت و پتو رو کنار زد و با دیدن زخم های عمیق روی بدن فلیکس ، اه بی صدایی کشید و مشغول پانسمان کردن شد. 
هیونجین با اخم به صورت رنگ و رو رفته ی فلیکس نگاه میکرد و دست به سینه ایستاده بود . پزشک تک به تک زخم ها رو پانسمان کرد و خطاب به پرستار لب زد : براش دو تا سرم تقویتی بیار.. 
یکیش رو الان باید بزنه یکی دیگش رو هم 6 ساعت دیگه. 
هیونجین با اخم لب زد : کی بیدار میشه ؟
پزشک با لهجه ی غلیظ امریکایی لب زد : زخماش خیلی عمیقه و بدنش بی نهایت ضعیف شده ..
احتمالا یک ساعت دیگه به هوش بیاد ولی یک روز باید توی این درمانگاه بمونه  نفس عمیقی کشید و سری تکون داد. 
ویلو از پشت سر هیونجین به پزشک نگاه کرد و گفت : مچ پاشم اسیب دیده. 
پزشک با این حرف ویلو نگاهش رو به مچ پای فلیکس داد و اوهی گفت. 

پایین تخت ایستاد و پای فلیکس رو نگاه جزیی انداخت و گفت : باید ازش عکس بگیریم اینطوری نمیتونیم بگیم شرایطش چطوریه. 
هیونجین سری تکون داد و گفت : شروع کنین پس. 
پزشک باشه ای گفت و خطاب به پرستار لب زد :
تختش رو بیارین اتاق رادیولوژی 
پرستار بدون هیچ گونه واکنشی ، به همراه یک مرد تخت رو کشیدن و به طرف اتاق رادیولوژی بردن. 
توی این فاصله که فلیکس توی اتاق رادیولوژی بود ، هیونجین رو تخت کناری تخت فلیکس دراز کشید و دستش رو روی چشماش قرار داد. 
هیونجین ادم دل رحمی نبود ولی میدونست چقدر برای یه فرمانده خورد شدن اونم جلوی زیر دستش چقدر سخته هرچند که اون خبر نداشت زیر دست فلیکس توی این پایگاه هست. 
یکی از دلایلی که سر ضربه ی هشتم شلاق رو رها کرده بود ، همین صدای هق فلیکس بود.. 
اصلا دلش نمیخواست صدای هق هق هاش بلند بشه چرا که خودش این تجربه ی خورد شدن جلوی زیر دستانش رو داشت. 
هر چند که فلیکس توی امریکا نقش یه سرباز ساده رو داشت .. اما هیونجین که حقیقت رو میدونست. 
)فلش بک( 
بازم به جرم لو دادن اطلاعات محرمانه ی پایگاه دستگیر شده بود . اطلاعاتی که ارشدش به دشمن لو داده بود و اونو پای هیونجین نوشته بود. 
فرمانده ی کل که از قضا همون پدر فلیکس بود برای پایین کشیدن هیونجین کل نقشه اش رو به دشمن گفته بود و در قبالش پول زیادی رو به دست اورده بود. 
با دست هایی مشت شده روی صندلی نشسته بود و به پدر فلیکس زل زده بود. 
جی ته ابرویی بالا داد و به طرف هیونجین رفت. 
با نیشخندی که فقط هیونجین منظورش رو میدونست گفت : بازم شکست خوردی هوانگ. 
هیونجین با حرص و چشم های به خون نشسته به جی ته نگاه کرد و سعی کرد از روی صندلی بلند شه و بزنش که دست بند هایی که به صندلی میخکوبش کرده بودن ، مانع شد. 
جی ته ابرویی بالا داد و گفت : اوه اوه وحشی شدی هیونجین. 
با دندون های جفت شده لب زد : تو یه حرومزاده ی اشغالی. 
جی ته با حرص مشتش رو بالا اورد و توی صورت هیونجین فرود اورد. 
سر کج شده اش رو صاف کرد و زبونی به زخمش زد و با چشم های قرمزش به جی ته نگاه کرد. 
جی ته این رنگ نگاه رو میشناخت ... هر وقت که هیونجین بی نهایت عصبی میشد این رنگ نگاه توی چشماش پدیدار میشد. 
دلش میخواست هیونجین رو نابود کنه و میدونست فقط شکستن غرور اون مرد باعث این میشه پس خطاب به زیر دستش گفت : ببریدش توی میدون و 60 ضربه شلاقش بزنین تا بفهمه لو دادن اطلاعات محرمانه به دشمن یعنی چی. 
دندون هاش رو محکم بهم فشرد و همانطور که به طرف میدون پایگاه میرفت ، خطاب به جی ته گفت : به مسیح قسم میخورم یه روزی این بلا رو سرت بیارم ... راحتت نمیزارم اینو هیچ وقت یادت نره. 
جی ته پوزخندی زد و لباسای ارتشیش رو درست کرد و به طرف میدون رفت. 
اصلا دوست نداشت خورد شدن غرور هیونجین جلوی زیر دستاش رو از دست بده. 
وقتی به تخت چوبی وسط پایگاه بسته شد ، دستاش رو با عصبانیت مشت کرد و چشماش رو بست. 
اینجا بود که به خودش قول داد یه روزی حتما انتقام این غرور خورد شده اش رو از ارشد و کره بگیره
.
جی ته بالای سر هیونجین ایستاد و با صدایی رسا لب زد : 60 ضربه شلاق بخاطر خیانت بزرگت دریافت میکنی و همه ی مقام و دستاورد ها ازت گرفته میشه و تا اخر عمرت نمیتونی هیچ شغل دولتی  توی کره داشته باشی. 
با این حرف جی ته پوزخندی زد و با صدای ارومی لب زد : منتظرم بمون چوی جی ته. 
جی ته با اخمی از روی ترس و عصبانیت ، شلاق رو بالا اورد و شروع به زدن 60 ضربه شلاق به بدن ورزیده ی اون مرد کرد. 
)پایان فلش بک( 
هیونجین توی امریکا از صفر شروع کرده بود .. از فرمانده ی کل نیروهای کره به یه سرباز تبدیل شده بود و طولی نکشید که بازم فرمانده شد و الان موقع انتقام بود. 
وقتی  چشم های فلیکس رو دیده بود ، یاد غرور خورد شده ی خودش افتاد و بخاطر همین دست از کار کشید. 
هیونجین دل رحم نبود ولی هیچ وقت خواستار زجر و درد دیگران اونم بین جمعیت نبود اما بخاطر ضربه ای که خورده بود مجبور بود. 
.
.
یک ساعت بعد 
تکون ریزی خورد و اروم چشماش رو باز کرد. 
نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن سکوت درمانگاه ، نفس عمیقی کشید و دستش رو به سرم توی رگش رسوند و درش اورد. 
هیسی از سوزش سوزن کشید و روی تخت نشست. 
پای اسیب دیده اش مثل قبل درد نمیکرد و ورمش خیلی کمتر شده بود و این نشون میداد که مچ پاش فقط کمی جا به جا شده بود. 
از روی تخت بلند شد و خواست قدم اول رو برداره که سرش به شدت گیج رفت و دوباره روی تخت نشست. 
دستش رو روی سرش گذاشت و همون لحظه صدایی بم به گوشش رسید : دراز بکش ..خون زیادی ازت رفته. 
سرش رو بالا اورد و نگاهش رو به مرد رو به روش داد. 
با دیدن هیونجین و عامل بدبختیاش ، با نفرت ازش رو گرفت و دوباره سعی کرد از روی تخت بلند شه
.
هیونجین اخمی کرد و شونه های فلیکس رو گرفت و روی تخت خوابوندش و گفت : اینجا حرف اخر رو من میزنم فلیکس خب ؟
توی چشم های هیونجین نگاه کرد و گفت : حق با شماست فرمانده .. همیشه فرمانده ها حرف اخر رو میزنن و به سربازاشون زور میگن. 
زبونی به لب پایینش زد و شونه های فلیکس رو رها کرد. 
روی تخت کناری دراز کشید و گفت : دکتر گفت تا یک روز باید اینجا بمونی ... تو که اینقدر ضعیفی برای چی اومدی سربازی .. میتونستی ک.... 
با صدای داد فلیکس سکوت کرد و اروم چشماش رو باز کرد و به صورت سرخ شده اش زل زد : خفه شو. 
فلیکس با حرص دستاش رو مشت کرد و گفت : تو نمیتونی به من بگی ضعیف .. 
بدون هیچ واکنشی سرش رو تکون داد و گفت :
باشه .. بتمرگ. 
با نفرت نگاهش رو از هیونجین گرفت و دوباره روی تخت دراز کشید و پشتش رو به مرد کرد. 
هیونجین دوباره به فلیکس نگاه کرد و با دیدن کمر سفیدش ، لبخند محوی زد و خواست چیزی بگه که ویلو گفت : اوه هیونجین اینجایی ؟ بیا موقع ناهار شده. 
با اتمام حرفش نگاهش رو به تخت فلیکس داد و با دیدن کمر سفیدش ، نیشخندی زد و گفت : بدنش هنوزم مثل قبل خوشگل و هاته. 
فکر میکرد فلیکس خواب باشه ولی فلیکس حرفاش رو واضح شنیده بود و همین باعث میشد دستاش رو زیر پتو مشت کنه و دندون هاش رو بهم فشار بده. 
هیونجین با اخم از روی تخت بلند شد و ویلو رو هل داد و گفت : برو بیرون. 
ویلو خنده ی ریزی زد و گفت : باشه. 
و از اتاق خارج شد. 
هیونجین به طرف فلیکس رفت و پتو رو کاملا روی بدنش انداخت و گفت : فکر کنم بعدا باید حسابی باهم گپ بزنیم فلیکس. 
نگاهش رو به هیونجین داد و گفت : راجبه ؟
هیونجین با نیشخند گفت : راجب اینکه چطوری ویلو رو میشناسی .. یا نه بیخیال .. بهتره از خود ویلو بپرسم که رابطه اش با سرباز من چی بوده. 
و با اتمام حرفش بدون اجازه دادن به فلیکس برای حرف زدن از اتاق خارج شد و به طرف سالن غذا خوری رفت. 
چشماش رو توی حدقه چرخوند و گفت : تو یه دیونه ای  .. چیکار زندگی من داری پرو ... فکر میکنه چون فرمانده است باید توی زندگی بقیه دخالت کنه یا نه چون یه بار گذاشتم سکس کنه فکر کرده خبریه ؟ 
پوزخند صدا داری زد و گفت : احمق. 
.
.
با رسیدن به سالن غذا خوری ، ویلو رو دید که داشت براش دست تکون میداد. 
به طرفش رفت و رو به روش نشست و بدون مقدمه گفت : فلیکس رو از کجا میشناسی ؟
تیکه گوشتی توی دهنش قرار داد و گفت : یادته چندسال پیش بهت گفتم با یه پسریم که خیلی ساده است و هر کاری بگم انجام میده ؟ بهت گفتم بارها خیانتم رو دید و حرفی نزد و با لبخند فقط بخشیدم ؟ اون پسر فلیکس بود. 
متعجب و با دهنی باز به ویلو نگاه کرد و حرفی نزد .
ویلو نیشخندی زد و گفت : به نظر توهم خیلی عجیبه نه ؟ فلیکس الان با فلیکس چند سال پیش خیلی فرق داره .. اون موقع هنوز دانشگاه هم نمیرفت ... الان خیلی تعجب کردم اینجا دیدمش انتظارش رو نداشتم
.
هیونجین پوزخندی زد و گفت : جالبه. 
ویلو سری تکون داد و گفت : اوهوم. 
ولی ویلو نمیدونست هیونجین داره راجب کثیف و اشغال بودن خودش حرف میزنه. 
بار ها و بار ها ویلو رو در حال بوسیدن و اینو واون دیده بود و بهش گوشزد کرده بود که دوست پسر داره ولی هیچ وقت حتی فکرش رو هم نمیکرد اون پسر کک مکی و عینک کاسه ای با موهای مشکی که رو به پایین بودن ، همین فلیکسی باشه که روی زیباییش شرط میبست. 
از روی صندلی بلند شد و ظرف غذای خودش رو برداشت. 
ویلو متعجب لب زد : کجا میری ؟
بدون جواب دادن به اون حیوون انسان نما ، از سالن غذا خوری خارج شد و به طرف درمانگاه رفت. 
در اتاق فلیکس رو باز کرد و با دیدنش که روی تخت نشسته بود و در حال بازی با انگشتاش بود ، اخمی کرد و غذا رو روی میزش قرار داد و گفت :
کوفت کن. 
اروم سرش رو بالا اورد و به هیونجین نگاه کرد.  با اخم لب زد : کلا بلد نیستی مثل ادم حرف بزنی نه؟
با عصبانیت دستش رو توی موهای فلیکس فرو برد و سرش رو بالا گرفت. 
گازی از سیبک گلوش گرفت و توی فاصله ی نزدیک از صورتش لب زد : نه .. اخر هفته بازم بهت مرخصی میدم .. بیا خونم. 
پوزخندی زد و گفت : من فقط یه بار با هر دام میخوابم. 
مثل خود فلیکس پوزخند زد و گفت : من هر دامی نیستم بیبی ... اخر هفته ساعت 8 منتظرتم .. خودت بیا خونم من حوصله ندارم سوارت کنم. 
ابرویی بالا داد و گفت : همین طوری وارد خونت نمیشم .. بین هر رابطه ای یه قانون و قرار هست ..
من بار اول بدون هیچ در خواستی بهت دادم .. الان فرق میکنه .. 
نیشخندی زد و موهای فلیکس رو ول کرد و رویتخت کنارش نشست و گفت : چی میخوای ؟
زبونی به لب پایینش زد و گفت : میخوام روزای استراحت توی خونه ی تو باشم ... در ماه چهار بار استراحت داریم .. توی این چهار بار دوبارش رو رابطه برقرار میکنیم و دو بار دیگه من و به حال خودم میزاری ... از رابطه ی عاشقانه هیچ خبری نیست .. از بوسیده شدن متنفرم ... از اینکه من با کسه دیگه ای روی تخت باشم و تو نگاه کنی و لذت ببری متنفرم .. کارایی که دوست ندارم رو نباید انجام بدی و باید مثل یه شخصیت اصلی باهام رفتار کنی .. جوری باشه که اگر اون دختره ی هرزه اومد چیزی گفت بدون هیچ حرف و دلیلی بتونم بهش
سیلی بزنم ... باید یه اتاق جدا برام بزاری .. باید شام و ناهارم اماده باشه و من بدون هیچ ترسی بخورم و بپوشم و بخوابم ... باید بهم شخصیت بدی .. غرور بدی .. ارزش بدی .. میتونی اینکار ها روانجام بدی ؟
بدون اینکه حتی خودش هم متوجه بشه ، تمامی چیز هایی که از یه رابطه میخواست رو به هیونجین گفته بود. 
هیونجین با اخم کمی فکر کرد و گفت : با همش موافقم جز یه چیز. 
اب دهنش رو قورت داد و گفت : بگو. 
هیونجین دستش رو توی موهای فلیکس فرو کرد و توی یه حرکت ناگهانی سرش رو نزدیک برد تا لبای فلیکس رو ببوسه که فلیکس پشت دستش رو روی لباش قرار داد. 
توی همون فاصله ی نزدیک به فلیکس نگاه کرد و گفت : با نبوسیدن نمیتونم کنار بیام .. باید بزاری ببوسمت. 
دندون هاش رو به هم فشرد و سعی کرد بغض نکنه
.
دست ازادش رو روی شونه ی هیونجین گذاشت و گفت : نمیخوام. 
اخم محوی کرد و گفت : چرا از رابطه ی عاشقانه متنفری ؟
با دست هایی که میلرزید ، به مرد مقابلش نگاه کرد و با لکنت گفت : از ... ازم فاصله بگیر. 
هیونجین با همون اخم ازش فاصله گرفت و گفت : تا زمانی که دلیلش رو ندونم نمیتونم به قوانینت عمل کنم ... دلیل هات رو بهم بگو منم بهشون احترام میزارم. 
لب پایینش رو گزید و همانطور که نگاهش به غذاش بود لب زد : گفتی تا فردا مرخصی دارم درسته ؟ پس بیا بریم خونت ... اونجا هم مشروب میخوریم و هم تموم دلیل هام رو بهت میگم. 
.
.
.

SPYWhere stories live. Discover now