Part 21

577 43 3
                                    



@MINSUNG &HYUNLIX-ZONE


دستش رو از توی دست فلیکس بیرون کشید و با یه ضربه پسرک رو بین خودش و دیوار قرار داد و با بغض گفت : بری کار هر روز من همین میشه.. 
من نمیتونم پیشت نباشم .. نمیتونم رفتنت رو ببینم.. 
نمیتونم مثل قبل شکنجه ات کنم .. چرا اینا رو نمیفهمی ؟
حرف اخرش رو با داد گفت و با چشم های قرمز شده اش به فلیکس نگاه کرد و نفس های بلندی کشید .
فلیکس اب دهنش رو قورت داد و اخم غلیظی کرد و توی دلش گفت : متاسفم هیونجین .. اما این عشق نباید مانع انتقام گرفتنمون از شین عوضی بشه . 
برخلاف حرفی که توی دلش بود ، دستش رو بالا اورد و روی گونه ی هیونجین قرار داد. 
روی نوک پاهاش ایستاد و خیلی اروم لب روی لبای هیونجین گذاشت و بدون هیچ گونه حرکتی ایستاد . 
با این کار فلیکس اشکی ریخت و به چشم های بسته اش نگاه کرد. 
نیوت رو از دست داده بود و الان به هیچ وجه دلش نمیخواست امید زندگیش رو از دست بده. 
با گذشت چند ثانیه و همکاری نکردن هیونجین توی بوسه ، لباش رو خیلی اروم جدا و توی چشماش نگاه کرد.  
هیونجین با نگاهی سرد بهش خیره شد و گفت : با اینکارا من راضی نمیشم فلیکس. 
با اتمام حرفش از فلیکس جدا شد و به طرف تخت رفت. 
دستبند ها رو برداشت و دوباره به طرف فلیکس رفت و رو به روش ایستاد. 
فلیکس با عجز و ناراحتی اخمی کرد و گفت: 
هیونجین لطفا . 
لبش رو از داخل گزید و بدون هیچ حرفی دست ظریف فلیکس رو گرفت و دستبند رو بهش زد .  فلیکس با حرص دستش رو کشید و با هر دو دست به سینه ی هیونجین کوبید و با داد گفت : به خودت بیا احمق . 
و دقیقا با اتمام حرفش سیلی محکمی به گونه اش خورد و پشت بندش دستش به تاج بسته شد .

متعجب به هیونجین نگاه کرد و توی ذهنش گفت: 
پس راه جدایی ازت اینه هوانگ هیونجین . 
نیشخند نامحسوسی زد و با لحنی حرص دراور گفت : من نمیخوام پیشت بمونم ... من میرم .. از این کشور میرم .. با هر چیزیم که بخوای منو ببندی من اخرش از دستت فرار میکنم و به کره میرم . 
نفس سختی کشید و توی چشم های فلیکس نگاه کرد و با حرص دستش رو بالا اورد تا روی گونه اش بکوبه که وسط راه منصرف شد و گفت : نه .. من نمیتونم تو رو به چیزی که میخوای برسونم .. من نمیزنمت فلیکس .. هر کاری که کنی هر حرفی که بزنی من نمیزنمت . 
پوزخندی زد و با اینکه نامید شده بود اما لب زد: 
گفتی هر کاری ؟ 
سپس بعد از کمی مکث گفت: یعنی اگر من الان برم به یه پسر امریکایی بدم ناراحت نمیشی ؟ 
با نفرت به فلیکس نگاه کرد و دستاش رو محکم مشت کرد و از بین دندوناش گفت : فقط خفه شو فلیکس. 
شونه ای بالا داد و گفت : شنیدم اونا خیلی دیکای بزرگی دارن .. چی میشه اگر فقط برای یه شب زیر یکیشون ناله کنم ؟ 
از داخل گوشت زیر لبش رو گزید و بدون هیچ حرفی به طرف تخت رفت و روش دراز کشید . 
دستش رو زیر سرش قرار داد و چشماش رو بست تا بخوابه . 
فلیکس اهی کشید و از اونجایی که نقشه اش عملی نشده بود ، به هیونجین نگاه کرد و خیلی اروم به طرف تخت رفت و از اونجایی که دستش به تاج تخت بسته شده بود ، خلاف هیونجین دراز کشید و با پای راستش محکم به شکم هیونجین کوبید و گفت: 
کثافت اشغال . 
با این کار فلیکس اخمی کرد و چیزی نگفت . 
فلیکس دوباره اما اینبار با زانو به پهلوی هیونجین کوبید و گفت : تو خری .. خری. 
اخمش رو غلیظ تر کرد چون محض رضای خدا زانوی فلیکس بی نهایت پهلوش رو به درد اورده بود . 
فلیکس نگاهش رو به اخم روی پیشونی هیونجین داد و با نیشخند پاش رو بالا اورد و خیلی اروم به عضوش کوبید و گفت : عقیم شو راحت شیم . 
با برخورد پای فلیکس به دیکش اخ بلندی گفت و روی تخت نشست . 
نگاه تیزی به اون پسر انداخت و به طرفش رفت . 
روی بدنش خیمه زد و گفت : چه مرگته ؟ 
شونه ای بالا داد و دستش رو دور کمر هیونجین حلقه کرد و گفت : چیزیم نیست .. فقط چون نمیتونستم بیام روت میخواستم یه کاری کنم که خودت اینکار رو انجام بدی. 
اخم محوی کرد و گفت : چی داری میگی ؟
لبخندی زد و دستش رو توی موهای هیونجین فرو و شروع به شونه کردنش کرد. 
هیونجین مست شده از حس دست های فلیکس توی موهاش ، به چشم های کشیده و قهوه ایش نگاه کرد و با لحنی شهوتناک گفت : چرا نمیتونم جلوی کاراتو بگیرم فلیکس ؟ چرا ؟ 
لبش رو اروم گزید و سر بلند کرد و لب هیونجین رو با صدا بوسید و دوباره روی تخت دراز کشید و گفت : این عشقه هیونجین .. بزار برم لطفا .. من قرار نیست ازت جدا بشم .. قراره بازم باهم باشیم و هر شب و هر روز بهت زنگ میزنم تا ببینمت و صداتو بشنوم . 
بزار از راه درستش انتقام کوچولومون رو بگیریم هیونجین . 
دستش رو به صورتش کشید و کل وزنش رو روی بدن فلیکس انداخت و سرش رو به سینه اش فشرد و گفت : اگر رفتی کره و کلا منو فراموش کردی چی ؟ اگر زنگ زدم و جواب ندادی چی ؟ اگر عاشق کس دیگه ای شدی چی ؟ 
لبخند محوی از لحن غمگین هیونجین زد و گردنش رو بوسید و گفت : یه ادم خیلی باید احمق باشه که یه فرمانده به این جذابی و با اون دیک بزرگش رو رها کنه و عاشق یکی دیگه بشه . 
با این حرف فلیکس و لحن شوخ طبعش خنده ای کرد و سرش رو بالا اورد و توی چشم های اون پسر نگاه کرد. 
لبخندی زد و گفت : چرا اومدی توی زندگیم فلیکس ؟
نمیشد نیای ؟ 
اخم محوی کرد و با ناراحتی گفت : حضورم ناراحتت میکنه ؟ 
سری تکون داد و دستش رو توی موهای فلیکس فرو کرد و بوسه ای روی لباش قرار داد و گفت: 
اینکه قرار نیست باشی اذیتم میکنه . اگر نمیومدی توی زندگیم من عاشق نمیشدم فلیکس .. منی که اصلا نمیدونستم عشق چی هست ، الان دیوانه وار تو رو میپرستم و دوستت دارم .. 
لبخند محوی از حرف هیونجین زد و با دستش ازادش ، دست هیونجین رو گرفت و بوسه ای به پشتش زد و گفت : تو همه چیز منی فرمانده هوانگ .. ولی بیا بخاطر این حسی که بینمون هست همه چیز رو ناود نکنیم ... بیا انتقام نیوت رو بگیریم و بعد به خودمون فکر کنیم .. من پسرمو دوبار از دست دادم و این بد ترین اتفاق زندگیمه هیونجین.. 
نمیشه فقط کوتاه بیای ؟ لطفا.. 
سرش رو پایین انداخت و با بغضی که گلوش رو گرفته بود ، از روی فلیکس بلند شد و به طرف میز کنار تخت رفت . 
کلید رو از توش در اورد و دست فلیکس رو باز کرد و گفت : بزار یکم دیگه عاشقی کنم بعد برو . 
با این حرف هیونجین چنان بغضی توی گلوش نشست که در انی چشماش خیس شد و همه چیز در هم پاشید . 
از روی تخت بلند شد و به طرف هیونجین رفت و محکم توی بغل گرفتش و سرش رو بین گردن تا شونه اش مخفی کرد. 
هیونجین هم دستاش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و بوسه ای روی گردنش قرار داد و با بغض گفت: 
بزار زخم های بدنت خوب شن بعد برو .. نمیتونم بزارم اینطوری و اینقدر ضعیف برگردی به اون پایگاه. 
سری تکون داد و کمی از هیونجین فاصله گرفت و توی چشم هاش نگاه کرد و گفت : نه هیونجین... 
من باید همینطوری برگردم کره ... این زخما باید به شین و بقیه ثابت کنه که من شکنجه شدم .. من میخوام بیشتر از این زخم ها رو روی بدنم بزاری.. 
باید بیشتر عذابم بدی هیونجین. 
لبش رو محکم گزید و با حرص و از بین دندونهاش گفت : میفهمی چی از من میخوای ؟ ازارت بدم ؟ من نمیتونم اینکار رو بکنم.. 
زمانی که توی پایگاه داشتم شکنجه ات میکردم ، نفس خودم داشت میرفت و قلبم از حرکت ایستاده بود .. الان ازم میخوای دوباره اونکار رو انجام بدم ؟
دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و گفت: 
فرض کن من همون فلیکس قبلیم .. همونی که بی نهایت ازش متنفر بودی و دوست داشتی شکنجه اش کنی . 
هق بلندی زد و توی چشم های فلیکس نگاه کرد و حقیقتی که همیشه دوست داشت به اون پسر بگه رو بازگو کرد : من هیچ وقت از تو متنفرم نبودم فلیکس .. من از همون اول دوستت داشتم .. یه حسی بهم میگفت تو قراره برای همیشه مال من باشی بخاطر همین اون پیشنهاد رو بهت دادم و ازت خواستم که به خونم بیای..  
من هیچ وقت از هیچ کس این درخواست رو نکردم .. من نمیتونم شکنجه ات کنم فلیکس .. نمیتونم . 
اهی کشید و یقه ی لباس هیونجین رو گرفت و سرش رو کمی پایین کشید و توی فاصله ی نزدیک ازش لب زد : پس باهام سکس کن و تا جایی که میتونی بدنمو کبود کن .. جوری انجامش بده که همه فکر کنن من فقط عذاب کشیدم در صورتی که چیزی جز لذت حس نمیکنم .. لطفا اینکار رو انجام بده هیونجین .. 
دستاش رو محکم مشت کرد و دندون هاش رو بهم فشرد. 
فلیکس داشت به سکس دلپذیر دعوتش میکرد و هیونجین نمیدونست چرا نمیتونه ردش کنه . 
شاید چون قرار بود مدت ها همدیگه رو نبینن یاشایدم خیلی وقت بود که باهم نبودن و دلش برای چشیدن طعم بدن فلیکس تنگ شده بود . 
فلیکس لبخندی به مکث هیونجین زد و تیر اخر رو طوری به طرف قلب هیونجین پرت کرد که مرد کم اورد و فلیکس رو روی تخت انداخت و ربدوشامبر توی تنش رو با عجله در اورد. 
فلیکس : زود باش فرمانده هوانگ .. تا کی قراره اسلیوت رو منتظر بزاری ؟ 
با قرار گرفتن روی تخت و در اومدن ربدوشامبرش
، لبخندی زد و نگاهش رو به سقف داد . 
بدنش هنوزم از شکنجه هایی که شده بود درد میکرد اما میدونست تنها مسکنی که میتونه دردش رو اروم کنه همین بدنیه که روی بدن زخمیش قرار گرفته .  هیونجین با نفس هایی بلند و تیکه تیکه ، به بدن فلیکس زل زد و پیراهن و شلوارش رو همزمان در اورد و روی فلیکس قرار گرفت. 
فلیکس لبخندی زد و دستش رو توی موهای هیونجین فرو کرد و لب روی لباش قرار داد و با ولع شروع به بوسیدن لب پایینش کرد . 
فقط خدا و خودش میدونستن چقدر از این نزدیکی خوشش میاد و راضیه . 
هیونجین هومی از ته گلو گفت و زبونش رو توی دهن فلیکس فرو کرد . 
با ولع و سریع زبون هیونجین رو براش ساک میزد و نفس های بلندی میکشید و صداهایی از ته گلو در میاورد تا اشتیاقش رو برای این رابطه نشون بده. 
با شنیدن صدا هایی که فلیکس در میومد ، بدون برداشتن لباش دستش رو زیر پاهای عشقش فرو کرد و از زانو گرفت و بالا اورد. 
فلیکس با دردی که به یکی از زخم های شکمشرسوخ کرده بود ، اه بلندی کشید و باعث شد زبون هیونجین از دهنش خارج بشه. 
به محض خروج زبونش ، نگاهش رو به پایین تنه هاشون داد و بدون هیچ گونه امادگی عضوش رو روی سوراخ فلیکس قرار داد و خیلی اروم فشرد . 
لبش رو محکم گزید و دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و چنان ناله ای از درد کرد که هیونجین برای لحظه ای دست برداشت و به فلیکس نگاه کرد.  
با دیدن چهره ی سرخ و چشم های خیسش ، اخمی کرد و گفت : درد داری ؟ 
خیلی اروم سرش رو بالا و پایین کرد و گفت : فقط ادامه بده فرمانده هوانگ .. ادامه بده. 
همانطور که پاهای فلیکس بین دستاش بود ، کف دستش رو روی تخت قرار داد  تا باسن فلیکس نمایان بشه . 
به محض دیدن سوراخش که از دیک خودش پر شده بود ، نیشخندی زد و یه باره عضوش رو تا ته فرو کرد و جیغ فلیکس رو در اورد. 
فلیکس : اههههه .. 
هیونجین با لذت به چشم های خیس و پیشونی عرق کرده ی فلیکس نگاه کرد و گفت : گفتی جوری بکنمت که رد مالکیتم روی بدنت بمونه .. الان من میخوام همینکار رو انجام بدم فلیکس .. جوری میکنمت که فقط جیغ بزنی . 
خیلی اروم چشم های خیسش رو باز کرد و نیشخندی زد و گفت : منم دقیقا همین رو میخوام فرمانده.  متقابلا نیشخندی زد و عضوش رو تا کلاهک بیرون کشید و با یه ضربه که فلیکس رو به بالا پرتاب کرد ، دوباره وارد شد. 
اه بلندی از خشکی دیک هیونجین و سوراخش زد و دستش رو روی دهنش قرار داد. 
اب دهنش رو روی کف دستش ریخت و به محض خروج دوباره دیک هیونجین ، گرفتش و خیسش کرد تا ورودش راحت تر بشه. 
به این کار فلیکس نیشخندی زد و خم شد و بزاقی که لباش رو براق کرده بود رو لیسید و با زبون همشو جمع کرد . 
این حرکت هیونجین چنان لذتی رو به بدنش وارد کرد که چند قطره پریکام از دیکش خارج شد و روی شکم زخم شده اش ریخت. 
هیونجین با اخم به چهره ی درهم فلیکس نگاه کرد و گفت : چیه ؟ 
دستش رو بین شکماشون فرو کرد و مایع سفیدی که روی زخم سر بازش ریخته بود رو برداشت و به طرف هیونجین گرفت. 
با دیدن دست خیس فلیکس نیشخندی زد و انگشت ها ی بالا اومده اش رو توی دهنش فرو کرد و کامش رو خورد . 
فلیکس نیشخندی زد و برای لحظه ای درد زخم هاش رو فراموش کرد . 
میدونست زخم هاش سر باز کردن و این ها از گرمی که روی پوستش احساس میکرد کاملا مشخص بود . 
وقتی دست فلیکس از کام تمیز شد ، رهاش کرد و دوباره ضربه زدن رو از سر گرفت. 
اولش کمی اروم پیش میرفت چون بانداژ شکم فلیکس خونی شده بود ولی بعدش چنان با سرعت ضربه زد که فلیکس مدام روی تخت تکون میخورد و ناله های از سر لذت و دردش رو ازاد میکرد. 
هیونجین هم دست کمی از فلیکس نداشت . 
بخاطر فعالیت مدامش نفس کم اورده بود و مجبور بود با صدای بلند نفس بکشه و پیشونیش خیس از عرق شده بود . 
لبش رو محکم گزید و برای لحظه ای چشماش رو باز کرد و به چهره ی شهوتی هیونجین نگاه کرد. 
لبخندی زد و خواست چیزی بگه که هیونجین ضرباتش رو محکم تر و تند تر کرد. 
اه بلندی کشید و با دهنی باز و چشم های نیمه باز و خیس به هیونجین نگاه کرد. 
با دیدن چهره ی فلیکس ، لبش رو محکم گزید و سرش رو توی گردنش فرو کرد. 
به محض قرار گرفتن لباش روی گردن فلیکس ، گازی از پوست صافش گرفت. 
فلیکس هق بلندی زد و دستش رو به بازوی هیونجین رسوند و توی دست فشردش و گفت : هیونجین ؟ 
سرش رو از توی گردن فلیکس خارج کرد و گفت: 
دردت گرفت  ؟
خیلی اروم سرش رو بالا و پایین کرد و با لحنی نفس گیر و تیکه تیکه بخاطر ضربات مدام هیونجین
، گفت : محکم تر .. محکم تر. 
لبش رو محکم گزید و پاهای فرمانده ی زیرش رو رها کرد و هر دوتا دستش رو روی تخت و کنار سر اون پسر قرار داد. 
سپس به فلیکس که داشت نفس نفس میزد و دستاش رو روی بدنش میکشید تا زود تر ارضا بشه ، نگاه کرد و نیشخندی زد . 
اون دست های سفیدی که داشت با نیپل هاش بازی میکرد بی نهایت زیاد و شهوت انگیز بودن . 
هیسی کشید و دست های فلیکس رو کنار زد و لبش رو روی سینه ی زخمی اون پسر قرار داد و شروع به مکیدن نیپلش کرد . 
با این کار هیونجین اه بلندی کشید و کمرش رو ازتخت فاصله داد و گفت : فاک ... اه .. فاکککک. 
انگار که هیونجین منتظر همین لحن و همین حرف فلیکس بود چرا که به محض حرف زدن اون پسر ، با فشار زیادی توی سوراخش خالی شد و سرش رو از سینه اش جدا کرد . 
کمرش رو صاف کرد و همانطور که نفس نفس میزد ضربات اخرش رو هم اروم و محکم وارد کرد و وقتی کامش کاملا خالی شد ، عضوش رو خارج کرد و به فلیکس زل زد. 
فلیکس نیشخندی از گرمی کام هیونجین زد و طولی نکشید که بدون هیچ مالشی کامش رو روی شکمش خالی کرد و نفس راحتی کشید. 
روی تخت کنار فلیکس دراز کشید و دستاش رو از زیر بدنش عبور رداد و روی خودش قرارش داد . 
فلیکس با لبخند به هیونجین نگاه کرد و همانطور که کام اون مرد رو از سوراخش خارج میکرد گفت: 
عالی بودی فرمانده. 
ابرویی بالا داد و دستش رو به باسن فلیکس رسوند و همانطور که لوب و سوراخش رو ماساژ میداد و نوازش میکرد گفت : تو خیلی بیشتر فرمانده لی . 
............................................................
............................................................
.................................
های های . 
امیدوارم حالتون خوب باشه. 
اینم یه پارت گوگوای و البته بسیار هات و مقدمه ای برای صحنات بد و درناک . 
امیدوارم خوشتون اومده باشه.. 
هرچند که بیشترش اسمات بود. 
ولی حس کردم نیازه . 
بوس بهتون و خیلی دوستتون دارم. 

SPYWhere stories live. Discover now