Part 28

410 53 8
                                    



@MINSUNG &HYUNLIX-ZONE

شین با اخم سر اسلحه رو به سر فلیکس فشرد و گفت : گفتم اسلحتو بنداز. 
سری تکون داد و کلتش رو انداخت و چیزی نگفت. 
شین نیشخندی زد و گفت : عالی شد . پسر خوب ...
وقتشه بهت بگم این زندگی و خونه و جایگاه مال کیه .. امیدوارم خوب درستو یاد بگیری فلیکس. 
چشمش رو توی حدقه چرخوند و راه افتاد و به طرف سالن رفت. 
با رسیدن به مبل روش نشست و خطاب به شین گفت : بد میبینی با این کارات. 
شین با صدای بلند خندید و گفت : اوه واقعا ؟
اگر با بد دیدن من تو عذاب میکشی من هیچ مشکلی ندارم. 
نیشخندی زد و توی چشم های اون مرد زل زد و گفت : واقعا ؟ اشکالی نداره جناب وزیر جنگ ؟ حتی اگر الان توی تلویزیون به صورت زنده دیده بشی اشکالی نداره ؟
با چشم های گرد شده به فلیکس نگاه کرد و گفت :
چی ؟
با صدای بلند خندید و گفت : وای فرضش کن همه ی مردم ببینن که چطور قصد داری پسر خوندت رو از بین ببری .. مطمئنم مردم خونه ی فرمانده ی ثابت این کشور رو فراموش نکردن .. الان همه میفهمن که تو دوستت رو بخاطر جایگاه و خونش کشتی و با زنش ازدواج کردی و جالب اینجاست که اون رو هم کشتی و من که پسرش باشم رو به خارج از کشور و زیر دست هوانگ هیونجین فرستادی تا وضیعیت صورتم این بشه .. 
شین با ترس قدمی عقب برداشت و با داد خطاب به یکی از زیر دست های فلیکس گفت : تلویزیون رو روشن کن. 
فلیکس با صدای بلند خندید و پای راستش رو روی پای چپش انداخت و به مبل تکیه داد و گفت : به حرفایی که قراره جلوی مردم بزنی فکر کن شین.. 
لبش رو گزید و با طاقتی که سر اومده بود ، به طرف جینمو دوید و کنترل رو ازش گرفت و تلویزیون رو روشن کرد و شبکه ی خبر رو گرفت
.
با دیدن تصویر خودش و فلیکس هینی کشید و دستاش رو به دهنش رسوند و کنترل از دستش افتاد
.
فلیکس با صدای بلند خندید و گفت : اشکالی نداره پدر خونده..  الان میتونی از این خونه بری عزیزم
..
با غضب به فلیکس نگاه کرد و به طرفش رفت. 
یقه ی لباسش رو گرفت و از روی مبل بلندش کرد و با داد توی صورتش گفت : نه اینجا هیچی تموم نمیشه لی فلیکس .. من به مردم ثابت میکنم که مقصر اصلی و جاسوس این کشور کیه .. اونموقع اونها درک میکنن که چرا اینطوری باهات رفتار کردم. 
پوزخندی به چهره نشوند و دستاش رو به دست های شین که روی یقه اش بودن رسوند و با قدرت بی نهایت زیادی از خودش جداش کرد و گفت : هی شین .. یاد نره برای هوانگ هیونجین هم همینطوری رفتار کردی .. مدارک زیادی هستن که ثابت میکنن اطلاعات اصلی کشور رو تو به امریکایی ها لو میدادی و الان یه نقشه ی الکی برای جنگ با امریکا راه انداختی که به دستور سران کشور نبوده و تو با چرب زبونی مجبورشون کردی که به امریکا برای به دست اوردن موشک هاشون حمله کنی.. 
کمی مکث کرد و ادامه داد : ولی ببین چیشد .. من برگشتم شین. 
و تا زمانی که امضای من زیر اون برگه ها لعنتی نباشه تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی چون اونا رو خودم ساختم و فقط با اجازه ی من میتونن از روی زمین بلند شن .. میدونی که منظورم چیه نه ؟
شین دستاش رو مشت کرد و به فلیکس زل زد و با فکری که به ذهنش خطور کرد ، نیشخندی زد و گفت : پسرت چطوره فلیکس ؟
با اومدن اسم نیوت ، پوزخندش رو جمع کرد و اخم روی پیشونیش نشست. 
شین اینبار با صدای بلند خندید و روی مبل رو به روی فلیکس نشست و گفت : حالا که مردم همه چیزی رو راجب من فهمیدن چطوره راجب توهم بدونن. 
لبش رو گزید و سعی کرد بغض نکنه .. اون کوچولو به دست همین مرد کشته شده بود و چی میتونست از این درد اور تر باشه .. الان ذره ای براش مهم نبود که مردم میبینشش چون اصلا همچین چیزی نبود .. فلیکس فقط تلویزیون رو روی دوربین انداخته بود و هر چقدر که شین کانال عوض میکرد ، فقط خودشون دیده میشدن و نوار شبکه ی خبر رو هم با سیستم روی تلویزیون راه اندازی کرده بود و این یعنی هیچ کس این اتفاقات رو ندیده بود. 
شین با دیدن چهره ی فلیکس خندید و با لحنی خنثی گفت : میدونی فلیکس .. زمانی که داشتم بهش انواع و اقسام مواد مخدر و داروهایی که باعث از بین رفتن اندام های داخلیش تزریق میکردم ،خیلی خوشحال بودم و چهره ی الانت رو تصور میکردم .. پسر هوانگ هیونجین و لی فلیکس به دست من کشته شده .. اونم نه یه مرگ ساده و راحت ...
توسط یه مرگ دردناک و تدریجی  ..
از دست دادن بچه چه حسی داشت فلیکس ؟ نه اصلا وقتی فهمیدی هیونجین بابای نیوته چه حسی بهت
دست داد ؟ مردی که مدام شکنجه ات میکرد پدر بچه ی مردته .. اصلا اینارو میدونستی فلیکس ؟ ناخواسته و بدون هیچ اراده ای روی صداش هقی زد و اشکاش پایین چکیدن. 
اون مرد عوضی دقیقا دست روی نقطه ضعفش گذاشته بود و فلیکس با اومدن اسم پسرکش کاملا خلع سلاح میشد.. 
یاد اوری نیوت که ذره ذره جلوش اب شده و متوجه نشده بود که عامل اصلی چیه،  باعث میشد اتیش بگیره و اشکاش یکی بعد از دیگری پایین بچکن. 
شین با دیدن اشک های فلیکس دوباره با صدای بلند بهش خندید و گفت : وای فلیکس اخرین امپولی که بهش تزریق کردیم دوزش اونقدر بالا بود که یه فیل رو از پا در میاورد ولی این بچه بازم زنده موند ..
خیلی جالب بود .. ولی شبایی که بدنش از درد میلرزید خیلی کیف میکردم. 
نفس سختی کشید و بدون هیچ کنترلی روی کاراش ، به طرف شین رفت و یقه اش رو گرفت و شروع به مشت کوبیدن به صورتش کرد. 
جینمو و راکی سعی کردن جلوی فلیکس رو بگیرن ولی اون پسر دوتا زیر دست هاش رو هم زیر مشت و لگد گرفت و به محض بیهوش شدنشون به طرف شینی که از درد ناله میکرد رفت و دوباره مشت زد .
اوقندر به کارش ادامه داد تا اینکه دستاش کبود شدن و شین از حال رفت. 
با درد ، دست از کار کشید و توی صورت شین خم شد و مثل دیونه ها شروع به دادکشیدن و گریه کردن کرد. 
پسرکش بد داغی روی دلش گذاشته بود و میدونست تا اخر عمرش نمیتونه فراموشش کنه. 
وقتی فقط کمی اروم شد ، روی زمین نشست و دستش رو به سینش کوبید و اینبار با صدای بلند تری داد کشید و هق زد. 
.
.
عجیب دلش شور میزد. 
تموم مدت توی میدون و مراقب سرباز ها بود ولی فقط نگاهش اینجا و تموم فکر و ذهنش پیش فلیکس بود. 
حس میکرد اتفاقی براش افتاده ولی نمیدونست اون چیه. 
اون پسر دو روز بود که بهش زنگ نزده بود و حتی جوابش رو هم نمیداد .. بخاطر همین خیلی نگرانش شده بود. 
دستی به صورتش کشید و لباش رو بهم فشرد و قدم اول رو برداشت تا به اتاقش بره و به اون پسر زنگ بزنه که جونگین بهش نزدیک شد و گفت : فرمانده اخبار رو دیدی ؟
اخم غلیظی کرد و گفت : نه چیشده ؟
جونگین نفس عمیقی کشید و گفت : لی فلیکس برگشته به پایگاه و یه چیزی که عجیبه شین دیگه وزیر نیست و مفقود شده .. خیلی از انگشت های اتهام به طرف لی فلیکسه بخاطر همین دارن بازجوییش میکنن .. امشب نتیجه ی بازجویی معلوم میشه. 
با دهنی باز به جونگین نگاه کرد و گفت : مطمئنی ؟ این چطور ممکنه. 
جونگین شونه ای بالا داد و گفت : همسایه ها میگن صدای تیر اندازی از توی خونه ی فلیکس شنیدن بخاطر همین بهش مشکوک شدن ولی وقتی توی خونشو گشتن هیچ اثری از تیر اندازی توی اون خونه نبوده و همین باعث شده پلیس بیشتر پیگیری کنه. 
لباش رو بهم فشرد و دستش رو توی موهاش فرو کرد و توی دلش گفت : کار خودته فلیکس .. میدونم کار توعه. 
جونگین نفس عمیقی کشید و گفت : الان تکلیف چیه رییس ؟ راجب ویلو هم باید بگم خیلی نمیتونیم اینجا نگهش داریم .. اگر بخوان بازرسی کنن چی ؟
هوفی از روی نگرانی برای فلیکس کشید و گفت :
میتونی ویلو رو ببری خونه ی من و توی زیر زمین مخفیش کنی ؟ یه سگ دیگه هم توی زیر زمین خونه هست که تا زمان کامل نشدن کار فلیکس نباید بیاد بیرون. 
سرش رو تکون داد و گفت : الان که نمیشه ولی شب میارمش. 
با لبخند محوی به جونگین نگاه کرد و گفت : ممنونم دونسنگ. 
متقابلا لبخندی زد و از هیونجین فاصله گرف و به طرف میدون رفت تا به جای اون مرد به سرباز ها تعلیم بده. 
توی این فاصله هم هیونجین به اتاقش برگشت و سعی کرد خودش رو اروم کنه.. 
پس استرسش بی جا نبود .. یه اتفاقی برای عشقش افتاده بود که نمیتونست بهش زنگ بزنه. 
به محض رسیدن به اتاقش هوفی کشید و روی صندلیش نشست و سرش رو با دستاش گرفت و گفت : فلیکسم کجایی ؟ من تا شب میمیرم. 
با اتمام حرفش تلویزیون توی اتاقش رو روشن کرد و شبکه ی خبر رو گرفت. 

دیدن خبرنگار که از فلیکس و اتهاماتی که بهش زده بود و یه دفعه پیدا شدنش میگفت ، فحشی زیر لب داد و خواست با صدای بلند چیزی بگه که چهره ی داغون فلیکس روی صفحه ، نمایش داده شد. 
با دیدن کبودی های روی صورت اون پسر قلبش هوری ریخت. 
روی صندلیش نیم خیز شد و با لکنت گفت : چرا صورتش اینطوریه ؟
میترسید که شین زده باشتش و حتی یک درصد هم به اینکه ممکنه خود اون پسر این بلا رو سر خودش اورده باشه ، فکر نکرد. 
با قلبی که مدام میلرزید و اشک هایی که توی چشماش جمع شده بودن ، به فلیکس نگاه کرد و گفت
: چیکار کردی با خودت ؟ ها ؟ حالا من چطوری بیام پیشت لعنتی ؟ پشت بند حرفش هق بلندی زد و دستاش رو روی میز مشت کرد و چیزی نگفت.. 
از نگرانی داشت میمرد ولی فاصله اش با فلیکس اونقدر زیاد بود که حتی اگر میخواست ، یک روز طول میکشید تا بهش برسه. 
لباش رو محکم گزید و روی صندلیش نشست و به خبر های دیگه ی گزارشگر گوش کرد. 
اونقدر اون اخبار رو دید که شب شد و باز هم خبر فلیکس رو پخش کردن. 
خبرنگار : فرمانده لی فلیکس رفع اتهام شد .. ایشون ثابت کردن که از لحظه ی ورودشون به کره هیچ ملاقاتی با وزیر جنگ نداشته و همسایه ها اشتباه میکردن ... هیچ اثری از وزیر جنگ در خونه ی ایشون پیدا نشد و پلیس نتونست ایشون رو دستگیر کنه. 
شنیدن این حرف از زبون خبر نگار ، نفس عمیقی کشید و موبایلش رو از روی میز برداشت و تا خواست شماره ی فلیکس رو بگیره ، موبایلش زنگ خورد و شماره ی ناشناسی روی گوشیش نمایان شد
.
با اخم به اون شماره که مال کره بود نگاه کرد و ایکون سبز رو زد و گفت : بله ؟
نفس سختی کشید و همانطور که به شین و بادیگارد هاش که دوباره بیهوششون کرده بود ، نگاه میکرد گفت : توی تلویزیون دیدیم ؟
با شنیدن صدای فلیکس نفس راحتی کشید و با خوشحالی اشکی از چشمش چکید و بعد از کمی مکث گفت : معلوم هست کجایی فلیکس ؟
لبخند محوی زد و از اتاق مخفی که توی زیر زمین خونش وجود داشت ، بیرون اومد و در رو بست و قفل کتابی بهش زد و گفت : به جرم ازار رسوندن به شین دستیگرم کرده بودن ولی خب تبرئه شدم. 
لبخندمحوی از خوشحالی زد و گفت : خوبی ؟ چرا صورتت اینقدر کبود بود ؟ شین این بلا رو سرت اورده ؟
لباش رو به یه تبسم زیبا برای نگرانی هیونجین باز کرد و گفت : نگرانم شدی ؟
متعجب و با اخم به رو به روش خیره شد و گفت :
دیونه ای ؟ میتونم اینطوری ببینمت و نگران نشم ؟ لبش رو گزید و روی مبل نشست و گفت : نه نمیتونی... 
و سپس هردو کمی مکث کردن.. 
هیونجین ناراضی از این سکوت لب باز کرد تا چیزی بگه که بغض فلیکس شکست و صدای هق هق هاش به گوش هیونجین رسید. 
نگرانی که دوباره به قلبش رسوخ کرده بود گفت :
فلیکس ؟
با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و گفت : بهش مواد مخدر هم تزریق کرده بود هیونجین. 
به پسر من .. به کوچولوی من مواد زده بود ..
چطور میتونست اینقدر بی رحم و عوضی باشه. 
میدونی بچم چه دردی کشیده بود هیونجین ...
روزایی که ما فکر میکردیم از درد قلبش عرق کرده ، بخاطر نرسیدن مواد به بدنش اذیت بود .. هیونجین بچم خیلی زجر کشید. 
با ناباوری به حرف های فلیکس گوش داد و با اشک هایی که ناخوداگاه از چشماش پایین میچکیدن گفت :
چی ؟
هق بلندی زد و دوباره اشکاش رو پاک کرد و گفت
: بهش مواد و دارو هایی که دوز بالایی داشتن تزریق کرده بود .. من با همون دارو ها میکشمش هیونجین .. برام مهم نیست اگر بعدش قاتل صدام بزنن یا اعدامم کنن .. من باید انتقام نیوتم رو ازش بگیرم 
ترسیده از حرف هایی که فلیکس میزد ، از روی صندلیش بلند شد و گفت : فلیکس هیچ کاری نکن ..
کاری نکن تورو هم مثل نیوت از دست بدم .. لطفا زود تصمیم نگیر.. 
دوباره هق زد و با تن صدای بالا رفته ای گفت :
نمیتونم بیخیالش بشم .. میفهمی هیونجین ؟ نمیتونم.. 
باید همون دردی که به پسرم داده بهش بدم .. نمیتونم بشینم و فقط نگاش کنم تا به مرگ طبیعیش بمیره ..
باید همه ی بلاهایی که سر بچم اورد رو سرش بیارم. 
هیونجین با نگرانی و ترس اشکی ریخت و با صدایی پر از بغض لرزون و البته داد گفت : نکن فلیکس .. نمیخوام از دستت بدم .. ما قرار بود از

راه قانون نابودش کنیم .. تو بخاطر همین برگشتی کره .. برگشتی که قانونی از بین ببریش ولی الان داری میزنی زیر قولت .. من نمیخوام از دستت بدم .. پس نکن فلیکس .. نکن. 
برای بار هزارم توی اون شب هقی زد و با صدایی جیغ مانند گفت : نمیتونم .. 
کمی مکث کرد و ادامه داد : نیوتم جلوی چشمام پر پر شد .. نمیتونم الان که قانلش توی دستامه هیچ کاری نکنم .. میفهمی ؟
اره میفهمید .. میدونست فلیکس چی داره میگه ولی نمیتونست قبول کنه.. 
اگر اون پسر شین رو میکشت قطعا اعدام میشد چرا که بدون در نظر گرفتن نسبت فرمانده بودنش ، به جرم قتل وزیر جنگ میکشتنش. 
سرش رو تکون داد و دستش رو روی میز کوبید و گفت : دیونه بازی در نیار فلیکس ... هر دومونو بدبخت نکن خب ؟
دستش رو روی پیشونیش قرار داد و همانطور که میلرزید و هق میزد ، به حرف های هیونجین گوش و سرش رو تکون میداد .. به هیچ وجه راضی به رها کردن قاتل پسرکش نمیشد.. 
حتی اگر اینکارش باعث مرگش میشد. 
اون زمان که میگفت قانونی حلش کنن کمی اروم شده بود ولی الان که دوباره زخمش سر باز کرده بود ، فقط و فقط میخواست قاتل پسرکش رو از بین ببره .. حالا فرقی نمیکرد چطوری ولی اون شخص باید میمرد و زجری که پسرکش کشیده بود رو میکشید. 
نفس سختی کشید و مصمم به رو به روش خیره شد و گفت : متاسفم هیونجین .. راه منو و تو از اینجا به بعد جدا میشه .. نمیخوام مثل خودم بدبختت کنم .. و بهت قول میدم بی گناهیت رو هم ثابت کنم و یه چیزی رو خیلی خوب بدون هوانگ هیونجین.. 
هیونجین لب باز کرد و با ناباوری و گریه گفت : نه فلیکس .. اینکار رو نکن .. فلیکس. 
هق بلندی زد و بی اهمیت به التماس های هیونجین گفت : تو اولین کسی هستی که بیشتر از هر کس دیگه ای توی این دنیا بهش علاقه داشتم و دارم هیونجین ... خیلی دوستت دارم .. خیلی .. و متاسفم که نتونستم عاشقی کنم برات.. 
هیونجین دوباره لب باز کرد تا شروع به التماس کردن کنه که فلیکس تماس رو پایان داد و سیمکارت و باطری موبایلش رو در اورد و با صدای بلند شروع به گریه کردن کرد. 
فردا حتما موادی که اون شین عوضی پسرکش رو باهاش از بین برده بود پیدا میکرد و اونقدر بهش تزریق میکرد تا جلوی چشماش جون بده و بمیره ..
اونموقع فلیکس اروم میگرفت و میتونست بعد از اعدام شدنش پیش پسرکش با ارامش بخوابه .

های های .
تعداد ووت ها نسبت به ویو ها خیلی کمه .
لطفا کم کاری نکنین نمیخوام شرط آپ بزارم .. پس لطفا همکاری کنین .

SPYWhere stories live. Discover now