Part 14

737 83 17
                                    

چنل تلگرام

@HYUNLIX-ZONE

های های این پارت گریه داره پس دستمالاتونو بردارید و تنها بخونیدش. 

******************************************

هیونجین نگاهی به نیوت و سپس فلیکس انداخت و گفت : میتونی باور کنی .. اون کوچولو مال ماست ؟ با بغض سری تکون داد و نگاهش رو به هیونجین داد. 
هیونجین هم به طرف فلیکس برگشت و خواست چیزی بگه که برق نگاه فلیکس در انی خاموش شد و توی بغلش از حال رفت. 
با نگرانی دستاش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و گفت : فلیکس ؟ فلیکس ؟
جونگین با دیدن هیونجین و فلیکسی که توی بغلش از هوش رفته بود ، با عجله از ماشین پیاده شد و گفت : بیارش تا ببریمش بیمارستان. 
سری تکون داد و فلیکس رو براید استایل بلند کرد و به طرف ماشین دوید. 
فلیکس رو روی صندلی عقب خوابوند و در رو بست. 
سپس ماشین رو دور زد و به طرف نیوت رفت. 
در رو باز کرد و نیوت رو از روی صندلی عقب برداشت و محکم توی بغل گرفتش و به طرف صندلی کمک راننده رفت و سوار شد. 
به محض سوار شدن ، جونگین ماشین رو راه انداخت و به طرف بیمارستان حرکت کرد. 
نیوت متعجب به فلیکس نگاه کرد و گفت : بابایی ؟ با عشق به پسرکش نگاه کرد و گفت : جونم ؟
نیوت با ناراحتی لب زد : عمو ملبونی چیسته ؟
)عمو مهربونی چیشده ؟(
لبخندی زد و گفت : نگران نباش پسرم چیزیش نیست عزیزم .. راستی نیوت من .. از این به بعد این اقا پاپای توعه.. 
سرش رو با گیجی کج کرد و گفت : پاپا ؟
دستی به صورت کبود پسرکش کشید و گفت : اره عزیزم .. اون کسیه که تو رو به این دنیا اورده .. با پاپا گفتن باید ازش تشکر کنی. 
با خوشحالی سری تکون داد و با لبخندی که دندون های کیوتش رو به نمایش میزاشت لب زد : باسه. .
لاسدی بابایی .. پاپا من لو خهلی ملاقب کلد ..
خهلی. )باسه .. راستی بابایی .. پاپا من رو خیلی مراقب کرد ... خهلی(. 
لبخندی به جمله بندی غلط پسرکش زد و گفت :
واقعا ؟ اخه میدونی ؟ پاپا خیلی نیوت رو دوست داره. 
سری تکون داد و همانطور که به فلیکس نگاه میکرد لب زد : نیوت هم خهلی دوشس داله ... خهلی .)نیوت هم خیلی دوستش داره .. خیلی(. 
سپس دستاش رو بالا اورد و انگشت های 7 سانتیش رو نشون داد و گفت : نیوت اینگد پاپا لو دوش داله
.)نیوت اینقدر پاپا رو دوست داره(. 
با خوشحالی انگشت های کوچولوی پسرکش رو گرفت و بوسه ای بهشون زد و حرفی نزد. 
حس میکرد از زمانی که فهمیده این کوچولو بچه ی فلیکسه بیشتر عاشقش شده.. 
زمانی که با فلیکس خوابیده بود ، بیخیال از همه چیز ولش کرده بود و به امریکا برگشته بود چون حتی یک درصد هم احتمال نمیداد که این پسر ازش باردار بشه. . و جالب تر از اون این بود که بخاطر ماسک اصلا چهره ی فلیکس رو ندیده بود .. بخاطر همین نتونسته بود تشخیصش بده. 
وقتی به بیمارستان رسیدن ، در ماشین رو باز کرد و نیوت رو به دست جونگین داد و گفت : ببرش مهدکودک بیمارستان. 
سری تکون داد و نیوتی که وسطای راه دوباره خوابش برده بود رو از هیونجین گرفت و پالتوی خودش رو روش انداخت تا سردش نشه. 
هیونجین هم از ماشین پیاده شد و به طرف فلیکس رفت. 
در عقب رو باز کرد و خیلی اروم فلیکس رو نشوند و براید استایل بغلش کرد. 
بوسه ای روی سرش گذاشت و در ماشین رو بست و به طرف بیمارستان رفت. 
به محض ورود ، فلیکس رو روی یکی از تخت های توی بخش گذاشت و گفت : پزشک کجاست ؟ پرستار به همراه یک پزشک مسن به طرف فلیکس رفتن و پزشک لب زد : چیشده ؟
نگاهش رو به فلیکس داد و گفت : از حال رفته ..
میخوام یه چکاپ کلی کنی برام اقای هوانگ.
اقای هوانگ که همیشه هیونجین رو توی خونه معاینه میکرد ، سری تکون داد و خطاب به پرستار لب زد : ببرش به اتاق 709 .
پرستار سری تکون داد و به کمک چند نفر دیگه تخت فلیکس رو حرکت دادن و به طرف اتاق وی ای پی 709 رفتن. 
هیونجین با اخم به پدرش نگاه کرد و با تن صدای ارومی لب زد : دزدیده بودنش .. بیشتر از یک هفته است . پاهاش وضع خوبی نداره .. و وقتی اوردمش بیرون از اون گاراژ سرد از حال رفت. 
پزشک هوانگ سری تکون داد و گفت : پس باید حسابی چکاپش کنم. 
سری تکون داد و با یاد اوری نیوت گفت : میتونی پسرمم چکاپ کنی ؟
اخمی کرد و گفت : نیوت چشه ؟
نگاهش رو به جونگینی که با نیوت داشت به طرف مهد کودک بیمارستان میرفت داد و گفت : همراه فلیکس دزدیده شده بود. 
هیوشین اهی کشید و گفت : نیوت هم بیار پیش اون پسره. 
سری تکون داد و گفت : بعدا باید راجب موضوعی باهات صحبت کنم بابا. 
هیوشین با اخم چشمی برگردوند و با عجله به طرف اسانسور رفت تا به سمت فلیکس بره و چکاپش کنه
.
از صورت سرخ و چشم های تقریبا خیس پسرکش مشخص بود که این مرد بیهوش براش بی نهایت خاصه و
وقتی به اتاق فلیکس رسید ، خطاب به پرستار که داشت سرم رو وصل میکرد لب زد : یه امپول تقویتی هم اماده کن و برام بیار . دوزش بالا باشه. 
پرستار احترامی گذاشت و یک امپول تقویتی اماده کرد و به دست هیوشین داد. 
هیوشین نگاهی به فلیکس انداخت و با دیدن چهره ی بی نهایت اشناش ، اخمی کرد و امپول رو بهش زد و گفت : سرم رو باز کن ... باید زود بهوش بیاد.. 
پرستاری سری تکون داد و سرم رو باز کرد و همون لحظه در اتاق باز شد و هیونجین به همراه نیوت توی بغلش وارد اتاق شد. 
هیوشین خطاب به پرستار لب زد : یه تخت برای این کوچولو هم اماده کن. 
پرستار نگاهی به نیوت انداخت و از اتاق خارج شد تا یک تخت بچگونه بیاره. 
هیونجین نگاهش رو به فلیکس داد و گفت : چطوره ؟
هیوشین نگاهی بهش انداخت و گفت : بد نیست ..
بیهوشیش بخاطره ضعفه .. ولی از پاهاش باید عکس بگیرم که بعد از بهوش اومدنش اینکار رو میکنم .. چی میخواستی بگی ؟
روی مبل سه نفره ی وسط اتاق نشست و نیوت رو روی پاهاش خوابوند و گفت : راجب نیوت و فلیکسه
.
اخم محوی کرد و گفت : خب ؟
نفس عمیقی کشید و گفت : در اصل نیوت بچه ی من و فلیکسه. 
با دهنی باز از این حرف به پسرش نگاه کرد و گفت : چی ؟
سری تکون داد و گفت : اون دختر هیچ وقت از من باردار نبوده .. همش صحنه سازی بود .. یادته چهارسال پیش دو سه روزی رفتم کره.. 
با اخم به حرف های پسرش گوش داد و همانطور که تک به تک اعضای بدن فلیکس رو چک میکرد لب زد : خب ؟
هیونجین ادامه داد : یه وان نایت داشتم با یه پسر ..
بعدشم که فردا صبحش قبل از بیدار شدنش از اتاق رفتم و برگشتم امریکا. 
نمیدونستم که اون پسر کیسه داره و ممکنه ازم باردار بشه .. ولی داشت و ازم بچه دار شد ...
بقیشو نمیدونم ولی انگار زمانی که بچش به دنیا اومده بود ، بهش گفته بودن مرده در صورتی که اون بچه همین نیوت بوده و لوسی و ویلو و شین فرستاده بودنش امریکا که من نگهش دارم و تموم این مدت فلیکس داغ دار نیوتی بود که تموم مدت زنده بود. 
دست از چکاپ کردن فلیکس برداشت و گفت : شین ؟ اون عوضی چرا باید این پسر رو اذیت کنه ؟ نیوت رو روی دستاش جا به جا کرد و گفت : پدر خونده ی فلیکسه .. یعنی با مادر فلیکس ازدواج کرده. 
پوخندی زد و گفت : کارش توی زن گرفتن فوق العاده است عوضی.. 
سری تکون داد و گفت : فلیکس چطوره ؟ حالش بهتر میشه ؟
نگاه ریزی به فلیکس انداخت و گفت : بد نیست ..
ولی خب ضعیف شده .. که این طبیعیه .. و راجب پاهاش .. باید عمل بشن. 
اخمی کرد و گفت : چرا ؟
نگاهش رو به پسرش داد و گفت : ضربه خورده و حتی بدون عکس هم مشخصه که استخونش بدجور شکسته. 
با دهنی باز به فلیکس نگاه کرد و گفت : امکان داره بخاطر درد زیاد از هوش رفته باشه ؟
سری تکون داد و گفت : صد در صد همینه .. این پاهایی که من دیدم صد در صد درد زیادی بهش وارد کرده. 
هوفی کشید و با اخم و زیر لب گفت : گوه توت ویلو .. گوه توت. 
نیوت نفس عمیقی کشید و خیلی اروم چشماش رو باز کرد و گفت : بابا ؟
نگاهش رو به پسرش داد و گفت : جونم بابا ؟ نیوت با گیجی لب زد : دلد میتونه .)درد میکنه(. 
اخمی کرد و با نگرانی لب زد : کجات عزیزم ؟ دستش رو به سینه اش رسوند و روی قلبش گذاشت و گفت : اینزا )اینجا( 
با استرس نیوت رو نشوند و گفت : بابا ؟
هیوشین با عجله به طرف نیوت رفت و گوشی پزشکی رو روی قلبش گذاشت. 
با ضربان کند قلبش ، اخمی کرد و از اتاق بیرون دوید و با داد لب زد : پس این تخت چیشد ؟
پرستار ترسیده تخت رو کشید و به طرف اتاق وی ای پی رفت. 
تخت رو کنار تخت فلیکس گذاشت . هیونجین با عجله نیوت رو روی تخت قرار داد و به چشم های خیسش زل زد. 
یک سرم هم اماده کرد و به میله وصل کرد و یک گیره به انگشت کوچولوش وصل کرد تا نوار قلبش روی دستگاه نمایان بشه. 
هیوشین با عجله پیراهن نیوت رو باز کرد و شروع به چکاپ کردن اون کوچولو کرد. 
نیوت هقی از تیر کشیدن قلبش کشید و با بغض و
گریه لب زد : بابا .. دلد دالم .. دلد دالم .)بابا .. درد دارم .. درد دارم(. 
هیونجین با استرس لب زد : یه کاری بکن بابا. 
هیوشین اخمی کرد و گفت : دو دقیقه ساکت باش. 
دستاش رو به لبش رسوند و همانطور که اشک میریخت به نیوت زل زد و منتظر پدرش موند. 
هیوشین با اخم یک امپول از توی کشو برداشت و بعد از اماده کردنش ، وارد بدن نیوت کرد و خواست چیزی بگه که نیوت اهی کشید و یک دفعه از حال رفت و دستگاه شروع به صدا دادن کرد.
هیونجین و هیوشین هر دو متعجب بهش زل زدن. 
هیونجین با گریه و داد گفت : چرا اینطوری شد ؟ هیوشین نگاهی به دستگاه انداخت و با دیدن خط صافش ، با چشم های گشاد شده گوشی پزشکی رو گوشه ای پرت کرد و شروع به احیا کردنش کرد. 
فلیکس خیلی اروم چشماش رو باز کرد و به اطرافش زل زد. 
نفس عمیقی کشید و با شنیدن صدای هق هق های هیونجین ، بهش نگاه کرد و خیلی اروم لب زد : چی .. چیشده ؟
هیونجین همچنان به نیوت نگاه میکرد و اشک میریخت. 
فلیکس رد نگاه هیونجین رو دنبال کرد و با دیدن نیوتی که بی هوش روی تخت افتاده بود و در حال احیا شدن بود ، حس کرد قلبش داره از تپش میوفته. 
با دست هایی که میلرزیدن ، روی تخت نشست و گفت : بچم ؟
هیونجین نگاهش رو به فلیکس داد و گفت : اروم باش. 
اشکی ریخت و سرم رو از دستش کند و به زور از روی تخت پایین اومد و بدون توجه به درد پاهاش ، به طرف نیوت رفت و همانطور که میلرزید به مانیتوری که خط هاش صاف شده بودن زل زد و گفت : بچم .. نی .. نیوت .. نیوت ؟ هق هق ..
نیوت ؟
هیوشین همچنان نیوت رو احیا میکرد ولی انگار اون کوچولو قرار نبود به این دنیا برگرده. 
لحظه ای دست از احیا کردن کشید و به نیوت زل زد. 
فلیکس دستش رو روی سر نیوت گذاشت و گفت :
بچم .. نجاتش بده .. چرا از حرکت ایستادی .. بچمو نجات بده .. بچمو نجات بدهههه. 
و با اتمام حرفش پاهاش سست شد و روی زمین افتاد. 
هیونجین با عجله به طرف تخت نیوت رفت و گفت :
بابا .. چرا کاری نمیکنی ؟ بابا ؟ 
هیوشین سرش رو پایین انداخت و گفت : متاسفم. 
فلیکس جیغی زد و دوباره از روی زمین بلند شد. 
دستاش رو زیر بدن نیوت فرو برد و از روی تخت بلندش کرد و محکم توی بغل گرفتش. 
با گریه و داد خطاب به هیونجین لب زد : بچمو نجات بده .. هیونجین بچم .. نه .. نه نمیخوام دوباره از دستش بدم .. نه .. لطفا نجاتش بدید .. لطفا .. هر کاری بگید میکنم. . لطفا بچمو نجات بدید .. لطفااا
..
هیوشین نگاه از فلیکسی که مثل ابر بهار گریه میکرد گرفت و خطاب به پرستار لب زد : بچه رو ازش بگیرید. 
هیونجین روی زمین روبه روی فلیکس نشست و نگاهش رو به نیوتی که دیگه توی این دنیا نبود داد. 
باورش نمیشد به این سادگی بچشو از دست داده باشه
.. به هیچ وجه باورش نمیشد. 
دستی به سر نیوت کشید و با بغض لب زد : پسرم ..
بیدار شو .. بابایی منتظرته .. بلند شو نیوت .. من اینجام نیوت ... بلند شو پسرم .. بلند شووو. 
فلیکس هقی زد و محکم تر نیوت رو توی بغل گرفت و گفت : لطفا .. نجاتش بدید لطفااااا. 
هیوشین لبش رو گزید و خطاب به پرستار لب زد :
زودباش دیگه. 
پرستار که چشماش پر از اشک شده بود ، با عجله به طرف فلیکس رفت تا نیوت رو ازش بگیره و جسم کوچولوش رو به طرف سرد خونه ببره.  رو به روی فلیکس نشست و خواست نیوت رو ازش بگیره که فلیکس دادی زد و گفت : به بچه ی من دست نزننننن. 
هیونجین دستی به سر نیوت کشید و با گریه گفت :
پسرم .. تورو خدا بیدار شو .. نیوت .. نیوت بیدار شو .. 
هیوشین اشکی ریخت و نگاه از هیونجین و فلیکسی که نیوت رو سفت توی بغل گرفته بود و زجه میزد گرفت. 
قدم اول رو برداشت تا از اتاق خارج بشه که صدای دستگاه بلند شد و خیلی اروم خط صاف شروع به خم شدن کرد. 
فلیکس برای لحظه ای دست از گریه برداشت و به دستگاه زل زد. 
با عجله صورت نیوت رو گرفت و گفت : نیوت؟ هیوشین به سمتش دوید و نیوت رو از فلیکس گرفت و روی تخت قرارش داد و خطاب به پرستار لب زد
: دوباره سرم رو بهش وصل کن زود باش. 
پرستار سری تکون داد و با عجله سرم رو به دست کوچولوی نیوت وصل کرد و بازش کرد. 
فلیکس و هیونجین بالای تخت نیوت ایستادن و منتظر و با چشم های خیس به پسرشون زل زدن. 
هیوشین نگاهش رو به نیوت داد و گوشی پزشکیش رو برداشت و روی قلب نیوت قرار داد. 
با شنیدن ضربان ضعیفش که رفته رفته داشت تند میشد ، لبخندی زد و کمرش رو صاف کرد و خطاب به نیوتی که خواب بود لب زد : خیلی ترسوندیمونا. 
فلیکس هقی زد و گفت : دکتر بچم ؟
هیوشین لبخندی زد و گفت : الان دیگه خوبه .. فقط برای یه لحظه میخواست مارو بترسونه. 
لبخندی زد و دستش رو به سر نیوت کشید و اشکی ریخت.. 
برای بار دوم نزدیک بود مرگ بچشو ببینه و بازم توی بغلش جون بده. 
اهی کشید و وقتی از خوب بودن نیوت مطمئن شد ، پاهاش سست شد و روی زمین نشست. 
هیونجین با عجله کنار فلیکس نشست و گفت :
فلیکس ؟
دستاش رو روی ساق دست های هیونجین گذاشت و گفت : هیونجین نزدیک بود بچمو از دست بدم ..
هق هق. 
هیونجین اخم محوی کرد و دستاش رو زیر چشم های فلیکس کشید و گفت : اروم باش. 
با این حرف هیونجین اشکاش و صدای هق هق هاش بیشتر شد. 
هیوشین نگاهش رو به هیونجین داد و گفت : بزارش روی تخت. 
دستش رو زیر بدن فلیکس فرو کرد و از روی زمین بلندش کرد. 
روی تخت قرارش داد و پرستار دوباره سرم رو وصل کرد. 
فلیکس نگاهش رو به نیوت داد و مدام اشک میریخت .. هنوزم باورش نمیشد نزدیک بود که پسرش رو از دست بده. 
هقی زد و دستش رو دراز کرد و دست کوچولوی نیوت رو گرفت و خطاب به هیوشین لب زد : میشه براش قلب پیدا کنین ؟ لطفا .. میخوام در اسرع وقت عمل بشه لطفا. 
هیوشین سری تکون داد و گفت : البته .. از امروز شروع میکنیم. 
با بغض به پسرکش نگاه کرد و زیر لب قربون صدقه اش رفت. 
هیونجین اشکاش رو با پشت دست پاک کرد و گفت
: بابا .. فلیکس رو باید درمان کنیم. 
فلیکس سری تکون داد و گفت : نه .. تا زمانی که حال پسرم خوب نشه نمیخوام ازش جدا بشم. 
اخمی کرد و گفت : هر چی من میگم لی فلیکس ..
فکر نکن بخاطر اینکه نجاتت دادم کارای قبلت رو فراموش کردم فرمانده لی. 
متعجب و با کمی ترس به چشم های خشمگین هیونجین زل زد و تازه فهمید تموم مدت اون کسی که داشته یک طرفه عاشقی میکرده خودش بوده. .




 

SPYWhere stories live. Discover now