@HYUNLIX-ZONE
های های.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
خب این پارت صحنات و حرف های دلخراشی توش هست و از این پارت به بعد بی دی اس ام و کارای خشن شروع به میشه .. اگر دوست ندارید و روحیه ی لطیفی دارید لطفا نخونین.
............................................................
توی خونه و روی کاناپه اش نشسته و منتظر اون پسر کیوت و زجر دیده بود.
نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت و با دیدن عقربه هایی که 30:6 رو نشون میدادن ، اخمی کرد و گفت : لی فلیکس اگر نیای پارت میکنم.
و دقیقا با اتمام حرفش بود که زنگ به صدا در اومد
.
نیشخندی زد و از روی مبل بلند شد و به طرف ایفون رفت . با دیدن فلیکس خواه ناخواه لبخندی زد و در رو باز کرد.
سپس به طرف در واحدش رفت و بازش کرد تا اون پسر رو زود تر ببینه.
اب دهنش رو قورت داد و با دردی که بخاطر ضربه های شلاق کمرش رو خم کرده بود ، به طرف ورودی رفت و نگاه تیزی به هیونجین انداخت.
هیونجین با نیشخند گفت : سلامت کو ؟
اهی کشید و به محض در اوردن کفشاش ، دستش رو به سینه ی مرد رسوند و کمی هلش داد و وارد خونه شد و گفت : برو کنار حالم خوب نیست.
هیونجین بدون هیچ حرفی در رو پشت سر فلیکس بست و کفشاش رو روی جا کفشی گذاشت.
از پشت نگاهی به فلیکس انداخت و گفت : چی میخوری ؟
روی مبل نشست و گفت : مشروب.
با اخم به طرف اشپزخونه رفت و گفت : چیزی خوردی ؟ معده خالی نمیتونی بخوری .. حال مریض داری ندارم.
لبش رو گزید و به دروغ لب زد : خوردم.
سری تکون داد و از اونجایی که به هیچ عنوان حرف های فلیکس رو قبول نداشت ، مرغ سوخاری هایی که از قبل سفارش داده بود رو به همراه 10 شیشه مشروب توی سینی بزرگی قرار داد و به طرف سالن رفت.
رو به روی فلیکس نشست و گفت : بشین پایین و شروع کن.
طبق حرف هیونجین روی زمین نشست و دستش رو به یکی از شیشه ها رسوند و همانطور که درش رو باز میکرد گفت : دلیل اینکه میخوام اینا رو بهت بگم ، خودمم نمیدونم .. شاید چون یه غریبه ای میخوام بهت بگم ... این حرف ها رو هیچ کس تا به حال از من نشنیده نه مامانم نه دوست ها نزدیکم .. به تو میگم چون تو غریبه ای و از همه مهم تر اشنای اون سگ هاری.
اخم محوی کرد و چیزی نگفت.
حق با فلیکس بود .. ویلو از یه سگ هار هم هار تر بود.
لب پایینش رو که از بغض میلرزید ، محکم گزید و در بطری رو توی سینی پرت کرد و یک نفس کل شیشه رو سر کشید.
هیونجین متعجب به فلیکس نگاه کرد و حرفی نزد ..
میخواست راحتش بزاره تا خودش رو ازاد و رها کنه.
شیشه ی خالی رو روی زمین رها کرد و با سری که در حال گیج رفتن بود لب زد : اون اشغال عوضی دوست پسرم بود .. کسی بود که روی وجودش قسم میخوردم .. خیلی عاشقش بودم خیلی ..
تنها کسی که حس میکرد بهم ارزش میده اون بود ..
توی دوران دبیرستان اون منو از زیر لگد بقیه نجات میداد اما حتی فکرشم نمیکردم لگدی که خودش قراره به زندگیم بزنه ده برابر دردناک تره.
هیونجین با دقت به حرف های فلیکس گوش میداد و در شیشه ها رو براش باز میکرد تا راحت تر مست بشه و صادقانه تر حرف بزنه.
همانطور که بطری دوم رو میخورد ادامه داد : بهم خیانت کرد .. کسی که روی وجودش قسم میخوردم بهم خیانت کرد .. بخشیدمش .. نه یه بار نه دو بار .. 12 بار بخشیدمش .. میبخشیدم چون از ته قلبم دوستش داشتم و رام حرفاش میشدم.
هیونجین با اخم لب زد : پس چرا جدا شدین ؟
پوزخندی زد و شیشه رو کاملا سر کشید و گفت :
چون اون یه مریض روانی بود .. توی همه رابطه ها سکس هست .. بغل هست .. بوس هست .. ولی توی رابطه ی ما اینطور نبود .. اون از بوسیده شدن من توسط دیگران لذت میبرد .. بارها و بارها کسی غیر از خودش با من خوابید و اون فقط تماشا میکرد و لذت میبرد.
با یاد اوری این داستان زننده ، خنده ی بلندی توام با گریه کرد و به سرامیک های زمین خیره شد.
هیونجین با دهنی باز به فلیکس نگاه کرد و حرفی نزد..
حتی فکرش رو هم نمیکرد ویلو اینقدر کثیف و اشغال باشه.
فلیکس با چشم های خمار و لپ های گل انداخته و لکنتی که بخاطر مستی گریبانش رو گرفته بود ، گفت : از سکس عاشقانه و بوس و بغل متنفرم ..
هق هق .. از اینکه کسی بهم حرفای عاشقانه بزنه بدم میاد .. من یه پسر ساده بودم که جز عشق هیچی از ویلو نمیخواستم ولی اون با حرفای دروغ و کار های کثیفش منو از دوست داشتن و عشق نسبت به بقیه منصرف کرد .. هق هق . از بوسیده شدن بدم میاد .. از اینکه کسی بهم بگه عزیزم و منو توی بغلش بگیره متنفرم .. از اینکه بخوام با عشق خودمو برای کسی تمیز کنم و اون یکی دیگه رو به جای خودش روی تخت بفرسته متنفرم .. هق هق ..
خیلی سعی کردم قوی باشم .. خیلی سعی کردم طبق میل اون عمل کنم .. به خاطر اون همه چیز رو تحمل کردم تا زمانی که بهم گفت باید گرایشت رو بزاری کنار و جلوی من یه دختر رو بار دار کنی و سه تایی زندگی کنیم.
پوزخند صدا داری با صورت خیسش زد و نگاهش رو به هیونجین داد و گفت : خیلی مسخره است نه ؟
و با اتمام حرفش شیشه ی چهارم رو هم سر کشید و روی سینی قرار داد.
هیونجین دستاش رو مشت کرد و یکم از بطری اولی که هنوزم دستش بود ، خورد و گفت : ادامش ؟
سر پایین افتاده از مستیش رو بالا اورد و با لحنی گرفته و لبایی که از بزاق خیس شده بودن لب زد :
بعدش من از اون زندان راحت شدم ...
اخمی کرد و خواست چیزی بگه که فلیکس سه دکمه ی اول پیراهنش رو باز و سرش رو کج کرد و گفت : این جای زخم رو میبینی ؟ این شد دوست من برای رهایی از زندانی که اون عوضی برام ساخته بود.
اون ویلوی اشغال از ترس افتادن دست پلیس رهام کرد و من با این زخم گردنم تنها شدم ... میخواستم بمیرم ولی یکی نجاتم داد ... ارزو میکردم کاش هیچ وقت نجات پیدا نکرده بودم و میمردم .. میدونی هیونجین..
شات اول شیشه ی پنجم رو هم خورد و گفت : من اونموقع عاشق لحن نگرا منجیم شدم ... از اینکه کسی نگرانم میشد لذت میبردم .. ولی الان دیگه اینطوری نیستم .. الان از ترحم و دلسوز و عشق متنفرم .. در حال حاضر دوست دارم اونقدر بی دی اس ام انجام بدم تا بمیرم و دیگه کسی بهم نگه عروسک سفیدم ..
نگاه پر از غمش رو به هیونجین داد و با بغض گفت : کاش بخوابم و دیگه هیچ وقت بیدار نشم .. تنها ارزویی که الان دارم همینه.
و با بغض دستش رو به شیشه ی ششم رسوند و تا خواست بخوره ، هیونجین با اخم بطری رو ازش گرفت و گفت : کافیه.
با مستی و سرخوشانه خندید و با سری در حال گردش ، به هیونجین نگاه کرد و گفت : میشه منو بکشی هیونجین ؟
متعجب و با قلبی که مثل گنجشک تند میزد به فلیکس نگاه کرد و چیزی نگفت.
فلیکس مصر تر از همیشه از روی زمین بلند شد و به طرف هیونجین رفت.
دستای بزرگش رو گرفت و دور گردن خودش حلقه کرد و رو به روش نشست.
با بغض و اشکایی که همزمان از هر دو چشمش پایین چکید ، گفت : خواهش میکنم از این درد خلاصم کنم ... ازت خواهش میکنم.
اخمی کرد و دستاش رو از روی گردن فلیکس برداشت و دور کمرش حلقه کرد و گفت : بخواب فلیکس.
نیشخندی زد و با شدت زیادی دست های هیونجین رو کنار زد و از روی زمین بلند شد و گفت :
بیخیال هیونجین .. بیا برقصیم.
و با اتمام حرفش بدون موسیقی ، خیلی ریز بدنش رو تکون داد.
هیونجین با این دیدن حرکات ریز بدن فلیکس ، خنده ی ریزی زد و با چشم های هیزش بهش نگاه کرد.
فلیکس سرخوشانه خندید و از اونجایی که بی نهایت گرمش شده بود ، بقیه ی دکمه های پیراهنش رو هم باز کرد و از تنش خارج کرد و روی زمین انداخت .
هیونجین با لبخند ابرویی بالا داد و به فلیکس زل زد .
انحنای کمر فلیکس و عرقی که روی گردنش نشسته بود بی نهایت برای هیونجین جذاب بود..
دلش میخواست الان بپره روی فلیکس و تا جایی که میتونه ببوسه و بدنش رو بمکه ولی با یاد اوری گذشته ی فلیکس از همشون منصرف میشد.
بعد از چند دقیقه مستی و رقصیدن ، نگاهش رو به هیونجین داد و به سمتش رفت.
دستای هیونجین رو گرفت و گفت : بیا باهام برقص فرمانده.
به در خواست فلیکس از روی زمین بلند شد و کنترل تلویزیون رو از روی میز برداشت و روشنش کرد.
کانال موسیقی های اسپانیایی گذاشت و کنترل رو روی مبل پرت کرد.
دستاش رو روی گودی کمر فلیکس گذاشت و با ریتم اهنگ بدنش رو تکون داد.
فلیکس خنده ای سر داد و همزمان با هیونجین بدنش رو تکون میداد و میخندید و اصلا حواسش به دست های بزرگی که گودی کمرش رو گرفته بودن ، نبود
.
هیونجین با چشم های کشیده و قلبی ازاد از هر گونهدرد و با یه حس جدید ، به فلیکسی که با چشم های بسته و لبایی که لبخند روشون بود نگاه کرد.
دستاش رو از روی گودی کمر فلیکس برداشت و به موهاش رسوند.
عجیب عاشق حس موهای فلیکس لای انگشت های باریک و کشیده اش شده بود.
به محض قرار گیری اون تار های ابریشمی لای انگشتاش ، لباش رو به گردن فلیکس رسوند و شروع به گاز گرفتن کرد..
نمیتونست فلیکس رو ببوسه ؟ ایرادی نداشت گاز که میتونست بگیره.
.
.
مشروب به دست روی کاناپه نشسته بود و به فلیکسفکر میکرد.
لوسی اهی کشید و با یک لباس دکلته ی کوتاه که فقط باسنش رو پوشونده بود ، به طرفش رفت و روی پاهاش نشست و شروع به مالیدن بدنش به عضو ویلو کرد.
ویلو با اخم به لوسی نگاه کرد و گفت : وقتی رفتی پیش هیونجین اون خونه بود ؟
دست از حرکت برداشت و گفت : نه خونه نبود.
سری تکون داد و لیوانش رو روی میز قرار داد و گونه های لوسی رو گرفت و لب روی لباش گذاشت
.
لوسی دستاش رو دور گردن مردش حلقه کرد و جواب بوسه هاش رو داد.
لوسی عاشق ویلو بود .. بی نهایت دوستش داشت ..
ولی اون فقط شیفه ی ظاهر اون پسر بود.
ویلو پسری با موهای مشکی لخت و پوستی صاف وچشمانی درشت و قهوه ای و بینی قلمی و لبای درشت ، قد 180 و بدنی ورزیده ، ارزوی تمام دختر های امریکا بود.
همانطور که همدیگه رو میبوسیدن ، ویلو دستش رو به لباس لوسی رسوند و توی یه حرکت از بدنش در اورد.
دستش رو به نیپل های اون دختر رسوند و شروع به مالیدنشون کرد تا بیشتر از اینی که هست تحرکیش کنه..
لوسی نفسی کشید و ناله ی دخترونه ای سر داد.
ویلو نیشخندی زد و همراه با لوسی از روی کاناپه بلند شد و همانطور که دخترک رو میبوسید به طرف اتاق بردش تا یه سکس بی نظر رو باهاش تجربه کنه..
ویلو همینقدر عوضی بود.
پسری استریت که فلیکس رو برای ارضای مرضهای درونیش میخواست و هر نوع بلایی که دلش میخواست سرش اورده بود.
.
.
با حس سردرد شدیدی روی تخت نشست و دستاش رو به پیشونیش رسوند.
نفس عمیقی کشید و با زیر و رو شدن دلش ، از روی تخت بلند شد و به طرف حموم رفت.
تا جایی که یادش بود توی اون حموم سرویس فرنگی بود.
به محض رسیدن به حموم ، بدون توجه به هیونجین که در حال شستن بدنش بود به سمت سرویس رفت و شروع به بالا اوردن کرد.
هیونجین با انزجار چهره اش رو جمع کرد و جمعکرد و گفت : حالمو بهم میزنی.
نفس عمیقی کشید و روی زمین خیس نشست و گفت : میتونی بری گمشی بیرون تا حالت بهم نخوره.
با حرص لگدی به پای فلیکس زد و گفت : بلند شو دوش بگیر بوی بدنت داره خفم میکنه.
به شدت با هیونجین موافق بود .. هم عرق کرده بود و هم بوی الکل گرفته بود پس سری تکون داد و گفت : برو بیرون.
بدون هیچ حرفی از حموم خارج شد و در رو بست تا فلیکس رو تنها بزاره.
به محض خالی شدن حموم ، دکمه ی سرویس فرنگی رو زد و شلوار و باکسرش رو در اورد و به سمت دوش رفت.
شیر رو باز کرد و زیر اب رفت تا بدنش رو بشوره و از این بو خلاص بشه.
توی این فاصله هیونجین به طرف اشپزخونه رفت و کتری برقی رو به برق زد.
میخواست برای فلیکس یک ابجوش ابلیمو با عسل درست کنه تا درد معده اش از بین بره .. اون همه مشروب اونم توی یه شب برای بدن ظریف فلیکس زیادی قوی بود.
همانطور که داشت اون معجون رو درست میکرد ، یاد حرکات ریز فلیکس حین رقص افتاد و نیشخندی روی لباش نشست..
دو حرف از صبح تا حالا بیشتر نگفته بود و هر دوی اونها دروغ بود..
یکیش راجب اینکه حالش از فلیکس بهم میخوره و دیگری بوی بد بدنش.
خودشم میدونست عاشق بوی بدن فلیکس در حینی که با الکل ترکیب شده ، بود و از همه مهم تر وقتی دلش داشت زیر و رو میکرد قلبش گرفته بود و برای کم کردن نگرانیاش این حرف رو زده بود.
به محض اماده شدن اون معجون ، توی یه بشقاب قرارش داد و به طرف اتاق رفت.
با ورود به اتاق ، نگاهش به فلیکس که در حال پوشیدن تیشرت موردعلاقه اش بود ، افتاد.
هوفی کشید و گفت : کلا کارته بدون اجازه دست به وسایل دیگران بزنی نه ؟
خمیازه ای کشید و نگاهش رو به هیونجین داد و بی ربط به سوال اون مرد جواب داد : این گازا کار توعه ؟
نگاه ریزی به جای دندوناش روی جای جای گردن و ترقوه های فلیکس کرد و نیشخندی روی لباش شکل گرفت و گفت : نه پس کار پسر همسایه است.
با نفرت صورتش رو جمع کرد و حرفی نزد.
معجون رو به طرف فلیکس گرفت و گفت : بخور ..
دیشب معده ات خالی بود اون همه مشروب خوردی
.
سری تکون داد و لیوان رو از دست مرد گرفت و اروم اروم خورد تا درد معده اش اروم بشه..
مسلما اگر درد معده اش کلافه اش نکرده بود ، به همین سادگی حرفای هیونجین رو گوش نمیداد.
هیونجین نگاه ریزی به پاهای قلمی فلیکس انداخت و لب پایینش رو با چشم های خمار گزید.
فلیکس با ارامش و بدون توجه به نگاه های هیونجین ، معجونش رو خورد و گفت : امروز استراحتمه ؟ با اخم از حرف فلیکس بهش نگاه کرد و گفت : نه خیر .. بلند میشی میای پایگاه.
نوچی گفت و ابرویی بالا داد و گفت : نمیام ..
میخوای بیام که با بدن ضعیفم نتونم کیسه های شن
رو بلند کنم و دوباره شلاقم بزنی ؟ تا زمانی که خوب شم باید بهم مرخصی بدی.
پوزخندی زد و گفت : یه جوری رفتار میکنی انگار تو فرماندهی لی فلیکس.
روی تخت نشست و پای راستش رو روی پای چپش انداخت و شونه ای بالا انداخت و گفت : اسلیو فرمانده ام .. اینطور نیست ددی ؟
متعجب ابرویی بالا داد و نیشخندی به لباش نشوند و همانطور که از اتاق خارج میشد لب زد : تو یه شیطانی لی فلیکس.
به محض خروج هیونجین از اتاق لبخند دندون نمایی زد و گفت : نمیزاره مثل ادم رفتار کنم.
یک ساعت بعد در حالی که لباس هاش رو پوشیده بود ، وارد اتاق شد و خطاب به فلیکس لب زد : هی اسلیو من دارم میرم پایگاه .. مثل ادم رفتار کنیا ... فردا هم بلند میشی میای پایگاه وگرنه بی چاره ات میکنم.
سری تکون داد و به شکم روی تخت دراز کشید و گفت : باشه فقط قبلش اتاق منو مشخص کن ..
میخوام دفعه ی بعدی لباسامو بیارم اینجا.
با لبای جمع شده از نفرت ظاهری به فلیکس نگاه کرد و گفت : بیا دنبالم.
با خوشحالی از روی تخت بلند شد و به طرف هیونجین دوید.
هیونجین نگاه ریزی به سر تا پای فلیکس انداخت و گفت : حالت خیلی بهتر از منه ها .. اماده شو بریم پایگاه.
با ناراحتی به هیونجین نگاه کرد و گفت : خب یه روز بهم مرخصی بده میمری مگه.
زبونی به لب پایینش زد و گفت : هوففف .. دنبالم بیا
.
با لبخند سری تکون داد و پشت سر هیونجین راه افتاد.
به دور ترین اتاق از اتاق هیونجین که رسیدن ، مرد لب زد : برو تو اینجا مال توعه.
در اتاق رو باز کرد و وارد شد.
با دیدن تخت سفید و دو نفره ی وسط اتاق و پنجره ی سراسری و کمد دیواری های تمیزی که مشخص بود دست نخورده اس ، لبخندی زد و گفت : اوکیه ..
میتونی بری.
با چشم های گرد شده به فلیکس نگاه کرد و به سمتش رفت.
فلیکس از قدم های بلند هیونجین متعجب شد ولی از جاش تکون نخورد تا ببینه اون مرد چیکار داره.
هیونجین رو به روی فلیکس ایستاد و گفت : خب ..
تو قوانینت رو گفتی و من نگفتم .. الان منم میگم. اخمی کرد ولی سرش رو تکون داد و گفت : میشنوم
.
نیشخندی زد و گفت: گفتی خبری از بوس و بغل نیست .. اوکیه پس باید بزاری گازت بگیرم ..
روزای مرخصیت باید منو تا دهم در راهی کنی و بزاری به جای بوسیدن ، گازت بگیرم.
لبش رو گزید و گفت : اوکیه .. تا زمانی که بوس و بغل نباشه با همه چیز موافقم.
لبخند محوی زد و گفت : پس نباید مشکلی با اویزون شدن از دستبند هایی که به سقف وصل شدن و میله ی پاگشا* داشته باشی.
متعجب و با اخم لب زد : چی ؟
.
.
.
• میله پاگشا :وسیله ای برای مهار بدنی که در بی دی اس ام از نوع * بانداج استفاده میشود.
• بانداج : عملی در جهت بستن اجباری فرد یا محدود کردنش برای اهداف جنسی یا تحریکات حسی.
YOU ARE READING
SPY
FanfictionCouple : Hyunlix. Hyunin کاپل : هیونلیکس .هیونین . Genre(s) : Romance. Military. BDSM.Full Smut ژانر: رومنس. ارتشی. بی دی اس ام . کاملا اسمات . Up: Monday روز های آپ: دو شنبه ها . Channel: @Hyunlix_Zone چنل : هیونلیکس _زون