Part 26

503 46 26
                                    



@MINSUNG &HYUNLIX-ZONE


همانطور که داشت از غذا میچشید ، هیونجین از پشت بغلش کرد و گردنش رو محکم بوسید و گفت :
اماده است ؟
لبخند محوی زد و قاشق رو روی سینک قرار داد و به طرف مردش برگشت. 
دستاش رو دور گردنش حلقه و توی چشم های کشیده و تقریبا درشتش نگاه کرد و گفت : اره .. 
سپس به لباس های تمیز هیونجین و موهای خیسش زل زد و گفت : رفتی حموم ؟
اروم سرش رو بالا و پایین کرد و گفت : اره .. نیاز داشتم بهش. 
نگاه زیر چشمی به در زیر زمین انداخت و گفت :
چیکارش کردی ؟
ابرویی بالا داد و گفت : نگو نگرانشی که همین الان میرم میکشمش. 
ریز خندید و گفت : این یعنی نکشتیش. 
لبخندی زد و دستاش رو توی موهای فلیکس فرو کرد و سرش رو به طرف خودش کشید و بوسه ی محکمی از بین دوتا لبش گرفت و گفت : نه عزیزم
.. بعدا که همه چیز اروم شد ازادش میکنم. 
نفس عمیقی سر داد و زبونی به لب پایینش زد و گفت : خیلی عالیه .. خوبه که نکشتیش. 
اروم سرش رو بالا و پایین کرد و با چشم های پر از عشق به فلیکس نگاه کرد و گفت : کی میخوای از پیشم بری ؟
با این حرف هیونجین حس کرد قلبش داره تیر میکشه. 
خودشم به این رفتن راضی نبود ولی باید میرفت تا کار اون شین عوضی که پسر کوچولوش رو کشته بود رو یک سره کنه. 
اهی کشید و دستاش رو به گونه ی هیونجین رسوند و گفت : احتمالا فردا شب برم. 
لبش رو با ناراحتی گزید و سرش رو پایین انداخت و گفت : اوکی. 
و بدون هیچ حرف اضافه ای از فلیکس جدا شد و به طرف میز اشپزخونه رفت. 
بغض توی گلوش نشسته بود و دلش نمیخواست فلیکس ببینه که یه فرمانده داره اینطوری بخاطرش گریه میکنه.
فلیکس با غم رو گرفت و زیر خورش رو خاموش کرد و همزمان اشکی ریخت. 
حس میکرد از همین الان دلش برای هیونجین تنگ شده. 
هوف بی صدایی کشید و با پشت دستاش اشکاش رو پاک کرد و با لبخند ظرف رو بلند کرد و روی میز
قرار داد و خطاب به هیونجین با عشق لب زد :
بخور عشق من. 
با این حرف اون پسر در انی تموم ناراحتیاش رو فراموش کرد و چاپستیکش رو برداشت و یک تیکه توفو برداشت و توی دهنش فرو کرد. 
این اولین بار بود که دست پخت فلیکس رو میخورد و واقعا خوشحال بود .. هر چند که اون غذا بی نهایت شور و بی مزه بود. 
به محض خوردن توفو ، اخم محوی کرد و با دیدن نگاه منتظر فلیکس لبخندی زد و شستش رو بالا اورد و گفت : عالیه. 
فلیکس متعجب به هیونجین نگاه کرد و گفت : اولین بارمه که درست کردم .. خوبه که خوب شده. 
هیونجین برای نشکوندن دل فلیکس اینبار یک تیکه گوشت رو روی برنجش قرار داد و خورد و از
شانس بدش حتی اون برنج هم بی نهایت شور بود و باعث شد به سرفه بیوفته. 
فلیکس سرش رو کج کرد و دستش رو به پشت مردش کوبید و گفت : چیشد عزیزم ؟
لبخندی زد و گفت : هیچی .. بسکه خوشمزه است تند تند خوردم و پرید توی گلوم. 
اهانی گفت و با خوشحالی از خوشمزه شدن غذا چاپستیکش رو به دست گرفت و توی خورش فرو کرد و مثل هیونجین یک توفو برداشت و تا وارد دهنش کرد ، از شوری زیادش توی ظرفی که وسط قرار داده بود ریخت و با دهنی که بزاق ازش بیرون میریخت و توی ظرف میچکید به هیونجین نگاه کرد
.
هیونجین با صدا بلند به فلیکس خندید و با انگشت شست و پشت دست لبای خیسش رو پاک کرد و گفت : چیشد ؟
اب دهنش رو قورت داد و از روی زمین بلند شد و یک لیوان اب خورد و یکی هم برای هیونجین اورد و گفت : نیازی نیست الکی بگی و به زور بخوری .
فکر کنم زیاد نمک ریختم. 
و با یاد اوری کاری که کرده بود ، متعجب به هیونجین نگاه کرد و گفت : هیونجین ریدم. 
ابرویی بالا داد و با لبخندی ریز گفت : چرا ؟
لبش رو گزید و با خنده گفت : من قاشق رو پر از خورش کردم و بعدش دیدم نمک نداره.. 
اینبار با صدای بلند تری خندید و گفت : بعدش توش نمک ریخت و دوباره از همون قاشق که پر بود خوردم .. یعنی قاشق رو نزدم توی سوپ تا بخورم. 
به خنگی فلیکس ریز خندید و صندلیش رو به طرف خودش کشید و توی فاصله ی نزدیک از صورتش گفت : خب بعدش که چشیدی چرا متوجه نشدی که شور شده ؟
خنده اش رو خورد و به هیونجین نگاه کرد و گفت : چون تو یه دفعه گردنمو بوسیدی من اصلا یادم رفت کجام.. 
نیشخندی زد و از روی صندلی بلند شد و دست فلیکس رو گرفت و اون رو هم بلند کرد و به طرف سالن رفت. 
روی یه مبل سه نفر نشست و فلیکس رو روی پاهاش قرار داد و خودش سرش رو به مبل تکیه داد و با چشم های خمارش به اون پسر نگاه کرد و گفت : امشب بیشتر از هر وقت دیگه ای خوردنی شدی .. 
دست راستش رو به گونه ی هیونجین رسوند و با انگشت شست نوازشش کرد و روی زانو هاش بلند شد و خیلی اروم به لب های مردش زل زد. 
با دیدن نگاه خیره ی فلیکس روی لباش ، لبخند محوی زد و پیش قدم شد و لباش رو روی لبای اون پسر قرار داد. 
با لبخند هر دو لب هیونجین رو بوسید و با صدا جدا شد و گفت : اینجا یا روی تخت ؟
یک تاق ابروش رو بالا داد و دستاش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و به خودش چسبوندش و گفت :
هر چی که تو بگی. 
اب بینیش رو بالا کشید و گفت : من هم اینجا رو میخوام و هم تخت رو. 
ریز خندید و اینبار هر دوتا دستش رو توی موهای فلیکس فرو کرد و سرش رو به خودش نزدیک کرد و به محض قرار گیری لب هاشون روی هم زبونش رو وارد دهن اون پسر کرد و شروع به گشتن توی دهنش کرد. 
به طرف عجیبی این بوسه ها مزه و بوی دلتنگی میدادن .. بخاطر همین هیونجین مجبور بود برای رفع دلتنگی بیشتر ببوسه و بمکه. 
لب بالای هیونجین رو بین دو لبش گرفت و سرش رو کج کرد و شروع به زبون زدن و خیس کردنش کرد. 
هیونجین با لذت از حرفه ای بودن فلیکس توی بوسه ، لب پایینش رو میبوسید و گاهی میگزید و پایین تنه هاشون رو بهم میمالید تا هر چه سریع تر شهوتشون به اوج برسه. 
بعد از سه دقیقه بوسیدن یه ریز ، لباشون رو با صدا جدا کردن و فلیکس از روی پاهای هیونجین بلند شد
.
به کمک دست های باند پیچی شده اش ، تموم لباس هاش رو در اورد و برهنه رو به روی مردش ایستاد .
هیونجین با چشم های خمار بهش نگاه کرد و با گونه های سرخ و دیکی که داشت از لذت زیاد میلرزید و گر میگرفت ، به فلیکس نگاه کرد و کاری انجام نداد
.
فلیکس با لبخند به هیونجین نگاه کرد و گفت :
میخوام امشب رو خیلی خوب یادت بمونه هیونجین پس بشین و فقط تماشا کن. 
اب دهنش رو قورت داد و به فلیکس زل زد و طبق خواسته اش عمل کرد. 
پسرک با ندیدن حرکتی از مردش ، نفس عمیقی کشید و به پشت روی پاهای هیونجین نشست و کمرش رو به شکم نداشته ی اون مرد چسبوند و سرش رو روی شونه اش قرار داد. 
هیونجین با عشق بوسه ای روی شونه ی سفید و بی مو و البته باند پیچی شده ی فلیکس قرار داد و در گوشش با شهوت لب زد : فقط کاری نکن که جر بخوری. 
ریز و با صدای بلند و البته شهوت خندید و دست چپ هیونجین رو گرفت و روی دیک خودش قرار داد و همانطور که دست خودش بین انگشت های هیونجین حلقه شده بود ، شروع به مالیدن دیکش کرد. 
هینی از لذت کشید و پاهاش رو باز تر کرد و شروع به ناله و لرزیدن کرد. 
هیونجین محکم لبش رو گزید و خواست چیزی بگه که فلیکس اون یکی دستش رو هم گرفت و اینبار به طرف دهن خودش برد و همانطور که ناله های بلندی که تاثیر مستقیمی روی دیک هیونجین داشتن رو سر میداد ، شروع به خیس کردنش کرد. 
هیونجین با شهوت هیسی کشید و زبونی به لبای خشک شده اش کشید و شروع به بوسیدن و کبود کردن گردن عشقش کرد. 
اونقدر به این کار ادامه داد تا اینکه اب دهنش از انگشت به کف دست هیونجین کشیده شد و کاملا خیس شدن. 
اروم انگشت های بلند اون مرد رو خارج کرد و پاهاش رو اینبار به جلو خم کرد و روی لبه ی مبل قرار داد و تا جایی که میتونست از هم بازشون کرد و انگشت های خیس شده ی هیونجین رو به طرف سوراخش هدایت کرد و انگشت اشاره ی اون مرد و انگشت وسط خودش رو همزمان با هم وارد سوراخش کرد و چنان ناله ای کرد که کمی از پریکام هیونجین از لذت بیرون ریخت و باکسرش رو خیس کرد. 
سرش رو از توی گردن فلیکس بیرون کشید و با ناله هایی مردونه از لذت انگشتاش رو به سوراخ فلیکس میفشرد و یکی یکی اضافشون میکرد تا هر چه سریع تر سوراخش رو گشاد کنه. 
دست هیونجین که روی دیکش بالا و پایین میشد رو محکم و با دست های لرزونش گرفت و کمرش رو از شکم اون مرد فاصله داد و با لکنت گفت : یواش تر. 
ولی هیونجین برخلاف حرفش عمل کرد و با سرعت بیشتری دیکش رو مالید و سوراخش رو به فاک داد
.
ناله ی بلندی کرد و نفس بریده اسم هیونجین رو صدا زد و طولی نکشید که پریکامش با شتاب زیادی روی میز عسلی رو به رو ریخت و اون میز بی رنگ رو سفید کرد. 
به محض ارضا شدن ، دوباره به هیونجین تکیه داد و چشماش رو بست و خواست چیزی بگه که مرد دوباره دیکش رو مالید و انگشتاش رو توی سوراخش تکون داد و لرزش بدن فلیکس و پریدن های یهوییش شروع شد. 
لبش رو محکم گزید و دستش رو روی دست هیونجین قرار داد و گفت : هیونجین صبر کن. 
نیشخندی زد و گاز ریزی از گردن اون پسر گرفت و گفت : لعنتی خودتو ارضا کردی و تموم ؟ اصلا به من فکر کردی ؟
لبش رو اینبار محکم تر گزید و با کاری که هیونجین کرد چنان ناله ای سر داد که نفسش گرفت. 
خیلی اروم انگشت چهارمش رو هم اضاف کرد و اینبار به جای مالیدن دیک فلیکس شروع به مالیدن بیضه هاش کرد و همزمان با انگشتاش به پروستاتش ضربه میزد. 
دست های لرزونش رو به پاهای هیونجین رسوند و با نفسی گرفته و اب دهنی که اختیارش رو از دست داده بود گفت : صبر کن .. هیونجین وایسا یه لحظه
.
لبخند محوی زد و دستش رو از توی سوراخ فلیکس بیرون کشید و زیر زانوش قرار داد. 
سپس با اون یکی دستش هم همینکار رو کرد و با فلیکسی که کمرش به شکمش چسبیده بود ، از روی مبل بلند شد و به طرف اتاق مشترکشون رفت. 
با رسیدن به اتاق ، فلیکس رو روی تخت قرار داد و قبل از ورود تموم لباس هاش رو در اورد و روی اون پسر خیمه زد. 
فلیکس با خوشحالی و لبخند دستاش رو به گونه های هیونجین رسوند و لباش رو بوسید و شروع به تکون دادن خودش روی تخت کرد تا بدنش به بدن اون مرد کشیده بشه و لذت بی نهایتی به هر دو وارد کنه
.
هیونجین هیسی کشید و لباش رو جدا کرد. 
سپس دستاش رو به زانو های پسر زیرش رسوند و پاهاش رو بالا اورد و ساقش رو روی شونه های عضله ای خودش قرار داد و عضوش رو با دست گرفت و وارد سوراخ فلیکس که نبض میزد کرد. 
از اونجایی که کاملا اماده شده بود ، تنها چیزی که از ورود اون مرد حس کرد لذت بود. 
لبخندی حین ورود زد و دستش رو به نیپل های مردش رسوند و شروع به بازی کردن باهاشون کرد
.
هیونجین برای بار دوم هیسی کشید و گفت : دلم میخواد همه ی پوزیشن ها رو باهات امتحان کنم ولی فکر نکنم کمرامون اجازه بدن.
پوزخند صدا داری زد و روی ارنجش بلند شد و کشو اول میز کنار تخت رو باز کرد و یک بسته قرص بیرون کشید. 
سپس کمی روی تخت نشست و دوتا قرص در اورد و یکیش رو خودش خورد و یکی رو وارد دهن هیونجین کرد و پارچ رو برداشت و بدون ریختن اب توی لیوان ، یک نفس سر کشید و به طرف هیونجین گرفتش. 
هیونجین هم با نیشخند پارچ رو گرفت و اب رو خورد و قرص رو وارد گلوش کرد. 
با اتمام کارش اون پارچ رو روی پاتختی قرار داد و دوباره پاهای فلیکس رو که پایین افتاده بودن ، روی شونه هاش قرار داد و دستاش رو کنار سر فلیکس گذاشت و شروع به کوبیدن توی سوراخش کرد و ناله ی از سر لذت اون پسر رو در اورد. 
اون قرصی که خورده بودن ، افزاینده ی شهوت بود و معلوم نبود قراره کی دست از کار بکشن و هر چی که جلو تر میرفتن و ارضا میشدن بیشتر دلشون برای هم له له میزد و میخواستن دوباره شروع کنن
.
.
.
بالاخره ساعت پنج صبح برای بار چهارم ارضا شد و از روی فلیکس بلند شد. 
فلیکس اه بلندی کشید و پشتش رو به هیونجین کرد و گفت : فعلا از جلوی چشمام گمشو .. نمیخوام ببینمت. 
ریز خندید و از اونجایی که میدونست فلیکس داره شوخی میکنه ، از پشت بهش چسبید و گفت : عزیزم این تقصیر خودت بود.. 
تو بودی که اون قرص کوفتی رو دادی بهم. 
دستش رو روی دست هیونجین قرار داد و انگشتاش رو توی انگشتاش حلقه کرد و گفت : میخواستم لذت زیادی ببرم و بردم. . الان پشیمونم چون هم اثر قرصه رفته و هم حس و حالم. 
برای بار دوم خندید و محکم تر از هر وقت دیگه ای فلیکس رو توی بغل گرفت و گفت : این برای رفع دلتنگی بود .. ممکنه هفته ها یا حتی ماه ها نبینمت.  لبخند محوی زد و خیلی اروم تاب خورد و به طرف هیونجین برگشت. 
سرش رو توی سینه اش مخفی کرد و دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و گفت : میدونی شدی تموم زندگی من ؟
میدونی وقتی برم کره خیلی دلم برات تنگ میشه هوانگ هیونجین ؟
لبخندی که بعد از خنده روی لباش نشسته بود رو خورد و دستش رو توی موهای فلیکس فرو  و شروع به بوسیدن موهای خوش بوش کرد و گفت :
میدونم .. چون این حس رو منم نسبت به تو دارم ..
دقیقا همون حس دلتنگی که ازش حرف میزنی همین الانشم توی قلبمه .. خیلی دوستت دارم فلیکس خیلی
.
اب بینیش رو بالا کشید و همانطور که اشکاش سینه ی هیونجین رو خیس میکردن گفت : میشه مدام بهم زنگ بزنی ؟ خیلی دلم میخواد ببینمت. 
متقابلا اشکی ریخت و با لحنی پر از بغض گفت :
البته زندگی من .. البته.. 
لبش رو محکم گزید و سرش رو از توی سینه ی هیونجین در اورد و خیلی اروم جلو رفت و یک بوسه ی عاشقانه و بدون شهوت رو با مردش به راه انداخت. 
.
.
بالاخره زمانش فرا رسید.. 
فلیکس با لبخند و چشم های خیس رو به روی هیونجین ایستاده بود و دستاش رو محکم گرفته و اماده ی خداحافظی بود. 
هیونجین با لب هایی که روی هم میلرزیدن به کشتی و سپس فلیکس نگاه کرد و گفت : هنوزم وقت داریم برای پشیمونی فلیکس.. 
نمیخوای بیشتر بهش فکر کنی ؟
با بغض سرش رو به طرفین تکون داد و گفت : به نیوت فکر کن هیونجین .. بهت قول میدم خیلی زود همه چیز رو اماده کنم و برگردم .. اگر نرم ، امریکا و کره بخاطر سیاست و بدون برنامه ریزی قبلی با هم وارد جنگ میشن و این وسط مردم بی گناهن که میمیرن .. باید برم باهاشون حرف بزنم و ازشون بخوام که با صحبت حلش کنن نه دعوا و اونوقت اینطوری میتونم اون شین عوضی رو یه طوری پایین بکشم .. 
هوفی از شنیدن اسم اون مرد کشید و گفت : من با وزیر جنگ دوستم .. کمکت میکنم تا بتونی یه
مذاکره راه بندازی و شین رو به خواسته اش نرسونیم .. میدونی که اون جدیدا وزیر شده. 
اروم سرش رو بالا و پایین کرد و گفت : میدونم ..
جلوش رو میگیرم و میدونی که چقدر به کمکت نیاز دارم درسته ؟
لبخند محوی زد و گفت : میدونم عزیزم ... با تموم وجودم کمکت میکنم. 
با بغض خندید و لب باز کرد تا چیزی بگه که صدای رییس کاروان بلند شد : میخواییم حرکت کنیم
.
با ناراحتی خندش رو خورد و نگاه از رییس کاروان گرفت و به هیونجین داد. 
به محض چشم توی چشم شدن ، همدیگه رو توی بغل گرفتن و همانطور که اشک میریختن گردن همدیگه رو میبوسیدن و رد به جا میذاشتن. 
با حس کم اوردن نفس از هیونجین جدا شد و قبل از جدایی کامل لباش رو بوسید و بدون نگاه انداختن بهش به طرف کشتی دوید و سوار شد. 
هیونجین هم با بغض نگاه از کشتی گرفت و به طرف ماشینش دوید تا صحنه ی رفتن فلیکس رو نبینه ولی وسطای راه که رسیدن،  هر دوشون طاقت نیاوردن و به طرف همدیگه برگشتن و با چشم های خیس و هق هق های ریز بهم نگاه کردن و طولی نکشید که کشتی حرکت کرد و از ساحل دور شد. 

********************************* این پارت بیشترش سکس بود و خب باید اینطور میشد چون خیلی وقت بود که نداشت و باید بگم بدبختیا شروع شد پس حسابی لذت ببرین از این پارت. 

SPYWhere stories live. Discover now