part"3

11.5K 1.4K 467
                                    

[ووت یادت نره+ دیدن کاور]

.
.
.
.

با رسیدن به اپارتمانش...ریموت و برداشت و با فشردن دکمش در پارکینگ و باز کرد...

ماشین و داخل برد و دکمه ی بسته شدن در و فشار داد...
جای همیشگیش ماشینش و پارک و ازش پیاده شد...

یکم عرق کرده بود و اینو تقصیر هوای گرم تابستونه میدونست اما حقیقت بخاطر راتی بود که با قرص سرکوبش کرده بود ولی اثارش و میتونستی با دقت کردن تو چهرش ببینی.

امروز روز اخر راتش بود و به خوبی و خوشی داشت تمومش میکرد، ولی باز درد های کمی تو کمر و عضلاتش میپیچید و کلافش میکرد...

وارد اسانسور شد و طبقه ی اخر و فشورد.
۱۳ طبقه تا رسیدن به واحدش باید صبر میکرد...
به ساعت مچیش نگاه کرد...
عقربه روی ۱۲ ایستاده بود...
دیروقت بود و تا حالا درگیر کارای مرکز برای اتتقالیش بود...

رعیس مرکز گیر داده بود تهیونگ باید اتتقالی بگیره و کارش و تو ژاپن ادامه بده ...
خودشم خوب میدونست دلیلش چیه...برادر زاده ی رعیس که از قضا قبول کرده با دختر عموش یعنی دختر رعیس ازدواج بکنه و حالا میخواد جای تهیونگ و به داماد عزیزش بده چون اونم یه خلبانه...

اما وات د فاک...خلبانی تا چه حد؟...
اون تازه تونسته کالجش و تموم کنه و فقط ۲۳ سالشه و حالا میخواد درجه ی یکم خلبانی که جایگاه تهیونگ بود رو بهش بده.

حتی خود تهیونگ با ۲۸ سال سن و ۵ سال کار و تجربه تو این زمینه بازم نمیتونست خودش و ماهر بدونه...
اون زمان بیشتری براش نیاز داشت...

به دیواره ی اسانسور تکیه داد و چشم هاش و بست...
داشتن بهش سخت میگرفتن...
تو جامعه ی الان همه چیز با پول و پارتی قابل خریدنه...و رو همین محور کثیف درگردش بود...
پول...
فقط و فقط پول...

و تهیونگ کسی بود که از صفر شروع کرده و پا به این رشته گذاشته بود و حالا با تلاش های خودش تونسته بود زندگی خوبی سر و سامون بده...پدرش وضع عادی داشت ولی تهیونگ صفر بود.

از گذشته و الانش راضی بود و کسی نبود که بخواد با پول جایگاهش و نگه داره...خوب میدونست دارن بهش فشار میارن تا خودش استعفا بده و مرکز و ترک کنه...
اونا هیچ توجه ای به مهارت و تجربه ی یه ادم نداشتن...

احتمال میداد اخر این داستان همون کلمه ی استعفا و بیکار شدنش پررنگ بشه که خب...
باید قبول میکرد.
فوقش خونه نشین و از بی پولی کارتن خواب میشد.

چشم هاش و از افکار مضخرف تو سرش روهم فشرد...
داشت هزیون میگفت...
تهیونگ کلا شخصیت بیخیالی داشت ولی الان واقعا زده بود به سرش...
وات د فاک اخه کارتن خواب؟[چه هم قافیه]

در اسانسور بلاخره باز و ازش خارج شد...
رفت طرف واحدش و رمز در و با سُستی وارد کرد...
با صدای تیکی در باز و واردش شد...

Whiskey[ویسکی]Where stories live. Discover now