part "61

9.6K 1.7K 869
                                    

[ووتا نسبتا کم شده چرااا ಥ_ಥ  ]

.
.
.
.

اخرین لقمه از نون تستشو تو دهنش برد و با قهوع ای که بعدش خورد...به صبحونه خوردنش پایان داد و از پشت کانتر بلند شد...
کت چرم قهوه ای رو از روی صندلی برداشت و تن کرد...

تونست با پوشیدنش بو و رایحه ی مست کننده ویسکی رو عمیق تر حسش کنه...
دوست داشت امروز وقتی میره تا سند هارو از سهام دار شعبه بگیره کت تهیونگ تو تنش باشه...

بی اجازه و دزدکی برداشته بود و قطعا قرار نبود اتفاقی بعدش بیفته...گوشی و سوییچ ماشین و برداشت و قبل از رفتن...سمت اتاقی که دیشب توش خوابیده بودن قدم برداشت...

از پله ها بالا رفت و در اتاق و اروم بازش کرد...
اولین چیزی که خواست ببینه و دنبالش گشت...
بالا تنه ی لخت و ورزیده ی تهیونگ بود که به شکم خوابیده و نصف بدنشو ملافه ی سفید رنگی گرفته...
به قدری تضاد رنگ بدن هاشون دیدنی و خاص شده بود که هوس کرد جلوتر بره و یه کاری انجام بده...

پسر اصیل بزرگ تر خواب بود و قطعا دیشب واقعا شب خسته کننده ای براش بوده...
اون از پرواز و اونم از بعدش که از ویلا خارج شد و تا نیمه های شب برنگشت...
جلوتر رفت و اروم یکی از زانو هاشو روی تخت گذاشت...
سمت پسر خودشو جلو کشید و به نیم رخش که دلیلش فرو رفتن نصفی از صورت تهیونگ تو بالشت زیر سرش بود خیره شد...

زیبا...
تنها کلمه در وصف این شاهکار...

اینقدر خودشو جلو کشید تا بتونه پوست شونه و کتف لختشو نفس بکشه...
بدنش عطر خنکی داشت...سردی و تلخیه ویسکی رو میشد از پوستش حس کنی...

بینیش و روی پوستش چسبوند و چشم هاش و بست...
یادشه دیشب چقدر دلش پسر بزرگ تر و میخواست...
ولی میدونست تهیونگ واقعا خستست و فقط با یه بوسه ی خیس و بغل تو اغوش هم خوابیدن...

چی میشد اگه الان به زور بیدارش میکرد و تا جون داشت باهاش سکس میکرد؟
تک خنده ای به خودش کرد و تو دلش غر زد: چرت و پرت نگو.

لب هاشو به پوست تن تهیونگ چسبوند و بوسید...
یکی...
چهار تا...
ده ها...

بوسید تا یکمم که شده این خواستن کم بشه...
اروم گوشه ی ملافه رو گرفت و یکم بالا کشید...
دستش و روی کمر لختش کشید...از پایین تا بالا...
و در اخر...
بوسه ای روی خط وسط کمرش زد و دور شد...

نمیخواست بیدارش کنه...
بعد از اینکه سند رو گرفت و برگشت...میتونه هرکاری میخواد باهاش بکنه...
به افکارش لبخند کج و بی پروایی زد و از تخت پایین اومد...

صدای زنگ در باعث شد سریع سرش و سمت در اتاق یچرخونه و زیر لب غر بزنه: لعنت بهت...
نگاهشو دوباره به تهیونگ دوخت تا ببینه بیدار شد یا ن...ولی وقتی با ظاهر در ارامش و خوابش مواجه شد نفس عمیقی کشید.
اروم و تند از اتاق خارج شد و رایحشو تو فضا جا گذاشت و درو بست...

Whiskey[ویسکی]Where stories live. Discover now