In the name of the rainbow god*
......
هاپ...
صدای بلند یونتان پشت سرش باعث شد پاکت غلات صبحانه رو از ظرفش دور کنه و برگرده سمت اون موجود فسقلی و ریزه و میزه که برعکس هیکلش صدای بلندی داره...ابروهاش و بالا داد...
-تانی؟
فکر میکرد پیش جیمین باشه...چون دیشب که اومد خونه...
دیشب؟
دیشب و اصلا یادش نمیاد...اه لعنت بهش نباید اینقدر اون الکل مزخرف و میخورد...همش تقصیر اون بِچ کله هویجیه...
اه بیخیال...با سردردی که اومد سراغش اخمی کرد و رفت سمت سوپر مارکت کابینت و درش و باز کرد...
بسته ی غذای خونگی تانی رو برداشت و ظرفش و پر کرد...
یادش باشه خاکشم عوض کنه...با سرگرم شدن یونتان با غداش نفسش و رها کرد و پشت کانتر رو صندلی پایه بلند نشست...
قاشقش و بیحوصله داخل ظرف غلات صبحونش فرو کرد که در خونش یهویی باز شد و مثل همیشه یه مزاحم وارد خونش شد.-سلامممم خوشگلم.
با نیش باز و ابروهای بالا رفته گفت و کیف برند لویی ویتونش و رو کانتر تقریبا کوبید...
عینک برند لویی ویتونش و از رو چشم هاش برداشت و با حالت خاصی رو موهاش تنظیم کرد...دستش و به کمر زد و با کج کردن باسنش ژستی گرفت...تهیونگ چشم هاش و چرخوند و بیحوصله گفت: اینجا رو صحنه ی مد و فشن میبینی جیمین؟
پسر بزرگ تر قهقهه ای زد و برگشت چند قدم از تهیونگ فاصله گرفت...
اما باز برگشت سمت تهیونگ و با حالت خاص و احمقانه ای یک دستش و تو هوا گرفت و با عقب دادن باسن بزرگش و جدی کردن چهرش شروع کرد قدم زدن سمت پسر کوچیک تر...مثل یک مدل که انگار رو صحنه داره قدم میزنه و کت واک میره، دوربین های عکاسی مدام درحال عکس برداری از این شاهکار فوق و العادن...
البته که مثل همیشه جیمین اومده با مسخره بازیاش...
اما نه...
امروز نه....
امروز تهیونگ حوصله ی هیچیو نداره حتی خودشو.پس فقط نگاهش و از جیمین گرفت و قاشق پر از غلاتش و تو دهنش فرو کرد...
پسر بزرگ تر با ارنج به کانتر تکیه داد و با خم شدنش طرف تهیونگ گفت: هی رفیق چه مرگته؟...لباسام و متوجه نشدی؟ از برند لویی تازه رسیده دستم، تولیدی جدیدشونه.
محتویات داخل دهنش و قورت داد: اره جیمین متوجه شدم...و خیلی بهت میان.
جیمین متوجه شد چیزی این وسط درست نیست و صدای پسر کوچیک تر رنگ کلافگی میده.بو کشید...
اون یه بتا بود ولی میتونست رایحه های خیلی قوی رو بفهمه...و حالا بوی خاصی میومد.
بازم بو کشید...
سرش و جلو برد و هی بو کشید...در ثانیه چشم هاش گشاد شدن...
برگشت سر جاش و با تعجب گفت: تویه احمق...حالا فهمیدم چرا اینقدر قیافت زاره.
YOU ARE READING
Whiskey[ویسکی]
AdventureVkook/kookv [completed] 《صد بار بهت گفتم تو کابین خلبان نباید سیگار بکشی...حرف حساب حالیت نمیشه انگاری؟...بلند شو برو بیرون.》 《اه کیم...با این طرز نگاه کردنت فقط اون پایینیه که واست بلند میشه》 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 《بیاین بریم تو دنیای میلیاردر...