[ووت یادت نره شیرین ^_^]
.
.
.
.رمز و زد و با هول دادن در...خودشو داخل خونه کشید و با عوض کردن سریع کفشاش با روفرشی، بدون نگاه به اطراف کامل وارد شد و سمت پله ها پا تند کرد...
اخم بدی داشت و تمام حواسش فقط پی پیامی بود که از مرکز بهش رسیده...
پله هارو دوتا یکی رد کرد و سمت اتاقش با سرعت دویید...
حتی نمیتونست ثانیه ای صبر کنه، فقط تمام ذهن و حواسش جایی بود که اون قرار داد لعنتی وجود داشت...جایی درست توی دومین کشوی میز کارش...در اتاقش و با شدت باز کرد که به دیوار کوبیده شد...ولی توجه ای نکرد...
نگاه تیزش و سمت میزش روونه...و با سرعت سمتش هجوم برد...
درست دومین کشو رو گرفت و با شتاب بازش کرد...
پوشه ی مشکی رنگی که تو دیدش قرار گرفته بود چیزی شده بود که داشت روانیش میکرد...
عصبی بود ولی فعلا فقط عصبی بود.پوشه رو برداشت و سریع وبدون اتلاف وقت، نذاشت ذره ای بگذره...
حتی وقتی پیام و دریافت کرده بود، تمام کاراش و بیخیال و با سرعت تمام به خونش رونده بود تا این پوشه ی لعنتی رو بین دستاش بگیره و اون قرار داد لعنتی تر و بخونه...تمام برگه ها و پرونده های مسخره ی داخل پوشه رو روی میزش رها کرد و از بینشون دنبال اون برگه گشت...
برگه ای که تو این یک ساعت شده بود بی عصابیش.صدای پای کسی که داشت به اتاق نزدیک میشد انچنان اهمیت نداشت...
شاید سوهی خونست...و درست فکر کرده بود...
دختر با تعجب و نگرانی بین چهار چوب در ایستاد و به قامت تهیونگ خیره شد...
داشت سریع دنبال چیزی میگشت و عمیق تو فکر بود...چون اخمای وحشتناکی که کرده بود حتی سوهی هم میترسید چیزی بگه یا قدمی جلو بره و دلیلش و بپرسه.فقط با چشم های نگرانش به تهیونگ نگاه میکرد.
پسر اصیل برگه هارو به اینور و اونور پرت میکرد و دیگه داشت واقعا کنترل روانش و از دست میداد...
ولی بلاخره...
پیداش کرد...سریع برگه ی قرار داد و برداشت و دقیق از اول تا اخر شروع کرد اون متن بلند بالا و عظیم و خوندن...
اینقدر دقیق میخوند و هر کلمه رو میشکافت که انگار قراره بین اون کلمه ها گنجی پیدا بشه...پاهاش روی زمین ضرب گرفته بود و رایحش سنگین شده بود...
اخرای برگه و شرایط نوشته شده تو قرار داد بود...قرار داد استخدام تو مرکز که یک سال پیش تمدیدش کرده بود و یک سال دیگه مونده بود.
ولی اون استعفا داده بود...
پس چطور؟..
اون پیام لعنتی...رسید به اخرین خط قرار داد...چیزی که برخلاف خط های بالاییش، ریز تر نوشته شده بود...
انگار که جمله ی بی اهمیتی رو زیر شرایط نوشته باشن ولی...
این لعنتی مهم ترین شرایط توی این برگه ی فاکی بود...

YOU ARE READING
Whiskey[ویسکی]
AdventureVkook/kookv [completed] 《صد بار بهت گفتم تو کابین خلبان نباید سیگار بکشی...حرف حساب حالیت نمیشه انگاری؟...بلند شو برو بیرون.》 《اه کیم...با این طرز نگاه کردنت فقط اون پایینیه که واست بلند میشه》 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 《بیاین بریم تو دنیای میلیاردر...