part" 36

12.5K 1.5K 1K
                                    

[ووت یادت نره عسلی+ دیدن کاور+متن چک نشده]

.
.
.
.

حوصله ی دوش گرفتن نداشت...
ولی میدونست تا نره زیر اب گرم، قرار نیست عضلات کوفته شدش نرم بشن و بتونه به خواب بره...
رفتن تو اب دریا گزینه ی خوبی نبود...

اما نتونست درخواست جیمین و رد کنه و بعدم که درکمال بدجنسی پسر بتا از پشت هولش داد که افتاد تو اب و تا نصفه خیس اب شد...پس مخالفتش دیگه فایده ای نداشت.

بعدم یونگی و هنری بهشون پیوستن و جونگکوک فقط با بالا زدن پاچه های شلوارش تا زانو اومد تو دریا و بعدم زود برگشت...

نمیدونست چرا ولی حس میکرد نگاه پسر کوچیک تر به دریا...عجیبه...
نگاهش رنگ تاریکی داشت...
انگار که به فردِ بدجنس و منفیه زندگیش خیره بود...همینقدر وحشی و کلافه.

بعد از افکار بی سر و تهش وارد حموم اتاق شد و بعد از دوش ده دقیقه ای که گرفت و یکم عضلات شونه و کتفش و ماساژ داد و دراخر که حس کرد سبک تر شده...
موهاش و شست و دوش و بست...
حوله ی مشکی رنگ و از رو اویزه کنار در برداشت و اول بدنش و خشک و بعد اونو دور پایین تنش بست...

در و باز کرد و قدمی داخل اتاق برداشت که دید تمام چراغ ها خاموشه و پرده ها هم کشیده شده...
هیچ نوری تو اتاق نبود جز نوری که از حموم وارد اتاق میشد و فقط قسمتی رو قابل دید میکرد...

ابروهاش و بالا انداخت و همونجا متوقف شد...
درست یادشه قبل از رفتن به حموم پرده ها کنار و دوتا از چراغ های مخفیه سقف روشن بود...
قدم دیگش و برداشت و کامل وارد اتاق شد که حس کرد بوی عجیبی تو اتاق پیچیده.

الفاهای اصیل، ذاتی مشام تیزی داشتن و الان...
میتونست به راحتی بوی عطرِ محو کننده ی رایحه رو تو هوا حس کنه...
نگاه تیزو کشیدش و اطراف دوخت و در حموم و نیمه باز گذاشت و قدم دیگه ای سمت جلو برداشت...

نمیفهمید...
کسی الان تو اتاقشه یا تنهاست؟
چرا همه چیز یهو عجیب شد؟

با یکم یاداوری یادش اومد کنترل چراغ ها روی پاتختی بود...و پاتختی درست پنج یا شیش قدم سمت چپشه...
نفس عمیق دیگه ای کشید و چهار قدم جلو رفت که حس کرد کنار تخت ایستاده...

خواست قدم دیگه ای جلو بره که بلافاصله تونست حضور کسی رو پشت سرش حس کنه...
صدای نفس های بلند و عمیقی که میکشید...
به اضافه نفس داغی که پشت گردنش میخورد...
همه و همه باعث شد متعجب تو جاش خشک بشه که ثانیه ای نگذشت...

دستایی پر قدرت دور کمرش حلقه و از پشت به چیزی چسبونده شد...
یا بهتره گفت به کسی...

شاید عجیب بود ولی...
حتی با طرز نفس کشیدنش هم فهمید کیه...
و صدای بم و عمیق و ارومش که کنار گوش تهیونگ، اونو به خودش اورد.

Whiskey[ویسکی]Where stories live. Discover now