part" 40

11K 1.7K 828
                                    

[ووت یادت نره کالون ؛) ]

.
.
.
.

-اینا عالین...از طرحای جدیده؟
مرد سری تکون داد: بله...و این اولین تولیدیه که به خواست خودتون اول خدمت شما اوردیم.

تیلور لبخندی زد و دوباره رگال هارو ورق زد...
طرحای جدید همه رنگ های نود و ارامش بخشیو داشتن...
و این لباس ها و طراحی فوق العادشون که بیشتریاش طراحیه جونگکوک بود، عالی بودن...

مطمعنن تو شوی لویی_ویتون اینده قراره بازار مد بترکه...
باز قراره لویی رکورد خودشو بشکنه و اولین برند محبوب جهان بشه...
البته که الانم هست.

نگاهش و به کیف و کفش های خاص و شیک پسند کنارش انداخت...
-طراحیای اینا از کیه؟
-همه از جناب جئونه، خانوم.
تیلور تک خنده ای کرد: فوق العادست...فقط اونه که پرونده ی جدید طراحیای ایندش و اینقدر خاص طراحی میکنه...

مرد سرش و تکون داد: خود جناب جئون تشریف ندارن؟
تیلور به نشونه ی منفی سرش و بالا داد.
-نه...درگیر کاراشه میدونی دیگه سرش این روزا به شدت شلوغه.

مرد تایید کرد: میتونم برم خانوم؟
دختر سریع دستاش و بالا اورد و در اشاره کرد: اوه البته...ممنون بابت اوردن اینا.
-خواهش میکنم...با اجازه.

برگشت و از خونه خارج شد...
هنوز در بسته نشده بود که هنری وارد شد و با عوض کردن کفش هاش با روفرشی...
درو بست و نگاهی به رگال ها و تولیدی های جدید انداخت.

چشماش درخشید: تولیدی های جدید؟...نمونه ی اولن درسته؟
تیلور لبخندی زد: درسته...میخوام بزارمشون کنار تولیدی های اول طرحای گذشته...اخه همیشه تولیدی های اول با ارزش ترن.

هنری با خنده سرش و به عنوان تایید تکون داد.
-رئیس هنوز برنگشته؟
تیلور اهی کشید و با برداشتن لیوان آب روی میز...رو مبل نشست.

-از وقتی از مسافرت برگشتیم بد ترین اتفاق ها افتاد و حالا دو روزه رات جونگکوک...راتاش حدودا یک هفته طول میکشه و نمیدونم چطور اونجا نگهش دارم.

هنری روبروش نشست و چشم هاش ناراحت شدن...
برای رئیسش ناراحت بود...

تیلور ادامه داد: اول خیلی مانع شد و جلومو گرفت تا انجامش ندم...ولی چاره ای نداشتیم ممکن بود خودش و دستی دستی بکشه.

-دکترش بهت گفت؟

نگاه دختر بالا اومد و رو چهره ی پسر بتا قفل شد...
نگاهش غم داشت...نگاه هردوشون...

-اره...اون واسه ی داشتن همچین الفای وحشی و رام نشدنی که حتی ممکنه بکشتش، خیلی جوونه.
پسر اهی کشید و تکیه داد...
-همین که به حرف دکترش گوش میده خودش واقعا عالیه.

تیلور سرش و تکون داد: اما اینبار میخواست گوش نده...دیگه من و نامجون و یونگی هر سه تامون ریختیم سرش مجبورش کردیم...

Whiskey[ویسکی]Where stories live. Discover now