part" 62

9.5K 1.7K 1.5K
                                    

[از حمایت هاتون میخوام پارت منفجر شه(¬‿¬)]
.
.
.
.

با تمام سرعتش از پله ها بالا رفت و سمت اتاقی دویید که درش باز بود...
به شدت نفس نفس میزد و خواست وارد اتاق بشه که با صدای کوبیده شدن وحشتناک چیزی به دیوار و بلافاصله شکستنش...شوکه ایستاد...

دستش و رو سینش گذاشت و با وحشت خواست نگران قدمی به جلو برداره که با بیرون اومدن جسته ی بزرگ و وحشی شده ی پسر اصیل که با دیدن چشم های طلاییش کامل میشد فهمید اون گرگ الان رو سطحه و هرکی که سد راهش باشه رو تیکه تیکه میکنه...

با ترس و لرز قدم جلو رفته رو عقب برگشت و زیر لب صداش زد: ر...رئیس...

بلافاصله برگشتن جونگکوک سمت هنری و جلو رفتنش باعث شد پسر دستیار خشک بشه و حتی نفس کشیدن و یادش بره...

جونگکوک انگشتشو ترسناک و بدون اختیار، جلوی بینیش قرار داد و غرید: هیسسسس...فقط دهنتو ببند و هیچی نگوووو.

صداش بم و به قدری ترسناک شده بود که هنری واقعا نزدیک بود خودشو خیس کنه...
نفس نمیکشید تا وقتی که پسر بزرگ تر ازش دور شد و عصبی و پر از خشم از پله ها پایین رفت...

پشت سر رئیسش با ترس و لرز پایین رفت...تا وقتی که جلوی در ورودی...حدود ۲۵ نفر بادیگارد منتظر یه دستوری ایستاده بودن...
طولی نکشید که در ویلا با شدت باز و متیو وارد خونه شد و نگران به جونگکوک خیره و با دیدن بادیگارد ها ابروهاش بالا پرید...

نزدیک شد و چون پسر اصیل پشت بهش ایستاده بود، پشت سرش ایستاد و متعجب پرسید: جونگکوک...خبر و الان شنیدم...چه اتفاقی افتاده؟

سمت متیو برگشت و با اخم های روی پیشونیش...عصبی و نگران دستی بین موهاش برد و اونارو بالا داد...
حتی نفس کشیدن هم براش کلافه کننده بود...
حالا که جفتش...نیمه ی دیگرش اینجا نبود و نمیتونست رایحشو حس کنه...حتی توان حرف زدن و توضیح دادن هم نداشت...

کوتاه پرسید: فیلم دوربینا؟
متیو که حال بد پسر و به خوبی میتونست ببینه...دیگه چیزی نگفت و سریع دستشو تو جیبش برد و فلشی بیرون کشید...
-هر کمکی خواستی رو من حساب کن..اینجا اشناهایی دارم که ممکنه بتونن ردشونو بزنن.

جونگکوک فقط فلش و از متیو گرفت و کوتاه سرشو تکون داد...
قبل از رفتن سمت لبتاپش نگاه گذرایی به پسر الفا انداخت و کوتاه و سرد گفت: اول رو امنیت اینجا کار کن.

متیو نگاه خجالت زده ای به جونگکوک انداخت و بعد با اخم سمت بادیگارد پشت سرش چرخید و غرید: ببین نگهبان صبح کدوم گوریه.

بادیگارد چشمی گفت و سریع از ویلا خارج شد.

پسر اصیل لبتاپ و از هنری گرفت و فلش و واردش کرد...طولی نکشید که تمام فیلم های ضبط شده ی صبح پخش شد...

Whiskey[ویسکی]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant