part" 18

9.9K 1.4K 1.3K
                                    

[ووت یادتون نره+ دیدن کاور]

.
.
.
.

با صدای تیکی در باز شد...
بلافاصله چراغ های مخفی و اتوماتیک سقف روشن و نوری به فضای تاریک تابید...

صدای راه رفتن دونفر رو پارکت های چوبی ...
یکی قدم های اروم برمیداره و یکی قدم های سنگین و کشیده‌‌...

سکوت پیچیده شده با صدای اروم قدم هاشون شکسته میشد...

جونگکوک نگاهش و از روبرو گرفت و به کنارش دوخت...
نیشخندی رو لباش نشست و با تنگ تر کردن دسته چپش دور کمر پسر بزرگ تر اروم زمزمه کرد.

-باهام بیا.

نگاهش تیز و وحشی مثل یه شکارچی بود...
وقتی شکارش و تو چنگاش داره و برای لذت بردن ازش لحظه شماری میکنه...

تهیونگ سرش پایین بود و هیچ کنترلی رو پاها و اختیارش نداشت...
همونطور که به پسر کوچیک تر تکیه داده بود و جونگکوک اونو سمت جلو هدایت میکرد...تمام بدنش تکیه زده به الفای کنارش بود...

کوک دستشو رو اون بازوی تهیونگ گذاشت و سمت جلو بردش...سکوت کرده بود و مشخص بود تو مرز بیهوش شدنه...
اما میدونست این اتفاق نمیفته چون گرگ الفاهای اصیل همیشه سعی میکنن هوشیار بمونن...

اگرچه مطمعنه خود تهیونگ الان خوابه و هیچ هوشیاریه تو ساید انسانیش نداره...
اما گرگش...

اینقدر جلو رفت تا به تخت رسیدن...
نگاهش و از تختِ کنار پاش گرفت و دوباره به پسر خیره شد...

صورت سفیدش‌... حالا هاله هایی از سرخی روی گونه و زیر چشم هاش نمایاش شده بود...
اون هرلحظه زیبا تر میشه...

دستش و از دور کمرش باز کرد و اینبار دو طرف بازوهاش و گرفت و اروم عقب عقب بردش تا اینکه با فشار ارومی روی تخت نشوندش...

بعد از اینکه مطمعن شد جاش خوبه اروم به سینش فشار اورد و اونو سمت تخت هول داد و بی هوا ولش کرد که بلافاصله پسر بزرگ تر با بدنِ بدون کنترل روی تخت افتاد و تخت تکونِ ملایمی خورد.

صداهای ارومی میکرد...
مثل اینکه تو توهم باشه...
یا هزیون بگه...

با همون نیشخند قدمی برداشت و خیره به تمامِ پسره خوابیده روی تخت...حیف پسر بزرگ تر نمیتونست برق عجیب نگاه جونگکوک رو ببینه...

رفت و کنار بدنش ایستاد...

موهاش تو پیشونی و روی چشم هاش پخش شده بودن و ناله های ریز و خیلی ارومی از گلوش خارج میشد...
گرگ تهیونگ مدام سعی داشت خودش و هوشیار نگه داره و برای همین براش سخت و طاقت فرسا شده بود...

زبونش و تو لپش چرخوند و کرواتِ شل شده ی دور گردنش و بیشتر شل کرد و در اخر بازش کرد و اونو رو زمین انداخت...
چقدر این ویو براش لذت بخشه...

Whiskey[ویسکی]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora