part" 20

8.7K 1.3K 833
                                    

[ووت+کاور]

.
.
.
.

از اتاق پرو بیرون اومد و جلوی ایینه ی بزرگ و قدی وایساد...
همونطور که به لباس تو تنش نگاه میکرد یه دور چرخید و گفت.

-جونگکوک...این چطوره؟

صبر کرد ولی وقتی دید صدایی از پسر بیرون نمیاد اولش فکر کرد نکنه رفته بیرون...
ولی وقتی با تعجب برگشت و دید پشت سرش رو مبلای سالن نشسته و تو دستش یه کتابه و اصلا حواسش اونجا نیست ابروهاش بالا پرید.

-جونگکوک؟

بازم واکنشی نشون نداد...
چشم هاش حرکت نمیکرد و انگار رو یه نوشته وایساده بود و تمام فکر و ذهنش جای دیگه سیر میکنه...

قدمی جلو رفت و بلند تر صداش زد: جونگکوکککک...کجایی؟
پسر یهو به خودش اومدو سریع نگاهش و بالا اورد و به تیلور خیره شد.

-چیزی گفتی؟
دختر اهی کشید و موهاش و پشت کمرش هدایت کرد و طرف پسر حرکت کرد.

-حواست کجاست؟...صدات زدم ولی انگار حواست و فکرت کلا جای دیگه ایه.
جونگکوک کلافه کتاب و رو میز انداخت و دستی بین موهای بالا زدش کشید که باعث شد چند تار مو روی پیشونیش بیفته...

-چیزی نیست...یهو فکرم درگیر چیزی شد.

تیلور با نیشخند کنار پسر نشست و طرفش برگشت و دقیق به صورتش نگاه کرد.
-بهتره به جای درگیر چیزی شد، بگی درگیر کسی شد.

جونگکوک نگاه کوتاهی بهش انداخت و طرف میز خم شد تا قهوش و برداره...
-تیلور بیخیال.
-من میدونم.

دست پسر وسط راه متوقف شد و با تعجب برگشت سمتش...
مکثی کرد و با صاف نشستش گفت: منظورت چیه؟

تیلور تک خنده ای کرد و سرش و جلوتر برد.
-میدونم فکر و ذهنت درگیر کیه...نه فقط امروز...درست از شبِ فشن شو تو پاریس اخلاقات و نگاه هات به کل تغیر کردن...الانم انگار اوضاع وخیم تر شده برات.

جونگکوک چشماش و چرخوند و با تکیه دادنش اروم گفت: چرت و پرت نگو تیلور.
-کیم تهیونگ...اون صاحب تمام فکرته درسته؟

درثانیه جونگکوک با شنیدن اسمی که از زبون تیلور خارج شد...خشک شده به دختر خیره شد و چیزی نگفت...
انگار اصلا انتظارش و نداشت...

-تو...
-اه کوک...محض رضای خدا اینقدرا منو دست کم گرفتی؟...تو همون شبی که بار اول تهیونگ و تو فشن شو دیدی، اخر شبش که برگشتیم هتل تا یک ساعت داشتی دربارش بهم میگفتی...نگاهت بین تعریف کردن ازش طوری بود که انگار سال هاست شیفتشی...نه فقط اون شب تو روزای بعدشم نگاهت تو هتل مدام میگشت و انگار دنبال کسی بودی...و بعدم هرکاری کردی تا تو کمپانیت و به عنوان خلبان شخصیت استخدامش کنی ...مطمعنم اگه میگفت نه تو حاضر بودی ۱۰ تا جت شخصی براش بخری و یا حتی چیزای بزرگ تر بهش بدی تا فقط قبول کنه.

Whiskey[ویسکی]Where stories live. Discover now