[ووت یادت نره چون این پارت همونیه که میخوای👩🦯]
.
.
.
.
.با سرعت از ماشین پیاده شد و با قدم های بلندی که به سختی برمیداشت...
دویید تا خودش و به ساختمون برسونه...
وارد لابی برج شد و بدون توجه به کسی یا چیزی تند تند سمت اسانسور حرکت کرد.نفسش بالا نمیومد از بس دوییده بود و حتی یادش نمیاد چطور رانندگی کرده و الان زندست...
دستی تو موهای بلند شدش کشید و اونارو عقب هدایت کرد...
دوباره به شماره زنگ زد و اونو در گوشش گذاشت...خاموش بود...
لعنت...
اهی کشید و با باز شدن در اسانسور سریع ازش خارج شد و سمت واحد مورد نظرش دویید...پشت در ایستاد و سریع زنگ زد...
بیتوجه به ساعت و زمان نادرست اینجا ظاهر شده بود...درست پشت در خونه ی تهیونگ...کمی طول کشید تا در باز بشه و همینکه باز شد تیلور فردی رو پشت در دید که تاحالا خب...ندیده بودتش...
ابروهاش و بالا داد و یکم مکث کرد...نکنه اشتباه اومده؟
نه...اشتباه نیست...پسر بتا اخم کمرنگی از تعجب کرد و قدمی جلو اومد: بفرمایید؟
تیلور نفسی گرفت و جواب داد: تهیونگ کجاست؟...ام نه یعنی سلام...تهیونگ اینجاست درسته؟هول کرده و نمیدونست داره چی میگه فقط میخواست بفهمه تهیونگ خونست یا نه...
از ظاهر پسر میشد فهمید خواب نبوده و این...
یه جور میشد جواب به سوال تو ذهنش...یهو جیمین از ناکجا اباد پیداش شد و قبل از اینکه اون پسر بتا بتونه چیزی بگه...با دیدن تیلور ابروهاش بالا پرید: کیه هوسوک؟اوه تیلوررر شی...
دختر اهی از اسودگی بخاطر دیدن یه اشنا کشید و بدون اینکه دعوت بشه به داخل، جلو رفت و هوسوک مجبور شد برای اینکه دختر امگای زیبای روبروش بهش برخورد نکنه، کنار بکشه و بزاره داخل بشه.
و خب تعجب کرده بود...
اون هم اشنا بود هم نبود...
کجا دیده بودتش؟
حتی رایحش هم اشناست.تیلور: اه جیمین...تهیونگ خونست درسته؟...
جیمین ابروهاش و توهم فرو کرد و سرش و منفی تکون داد: اون رفته...تیلور که داشت سمت پذیرایی حرکت میکرد ایستاد و با چشمای درشت شده برگشت سمتش...
چرا جیمین و اون پسره اینجان؟
چرا تهیونگ و سوهی نیستن؟
چرا رایحه ی خیلی اشنایی داره حس میکنه؟
مال کیه؟
چرا همه بیدارن و چراغا روشنه؟
ساعت ۳ شبه.-کجاست؟
حالا اون پسر بتا هم کنار جیمین ایستاده بود و دست به جیب خیره به تیلور بود...
و دختر منتظر به جیمین نگاه میکرد.پسر بتای کوچیک تر جلو اومد و جواب داد: جونگکوک شی اومد اینجا و باهم رفتن...خبر نداشتی؟
ابروهای تیلور با شگفتی بالا رفت...
حدس میزد...
اون دوتا باهمن...
اه...چقدر نگرانش شده بود...
پسره ی احمق...
VOCÊ ESTÁ LENDO
Whiskey[ویسکی]
AventuraVkook/kookv [completed] 《صد بار بهت گفتم تو کابین خلبان نباید سیگار بکشی...حرف حساب حالیت نمیشه انگاری؟...بلند شو برو بیرون.》 《اه کیم...با این طرز نگاه کردنت فقط اون پایینیه که واست بلند میشه》 ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 《بیاین بریم تو دنیای میلیاردر...