″حواست به منه؟″
با صدای معترض پدرش کلافه سرش رو بالا آورد.
″آپا فک نمیکنی دوهفتست که داری مدام این حرفارو برام تکرار میکنی؟ میتونستی یه بار برای همیشه ضبطشون کنی و ازم بخوای هرشب قبل خواب بهشون گوش بدم هوم؟ اینجوری راحت تر نبود؟″
هیون سو با دلخوری به جیمین نگاه کرد.
″مشکل چیه جیمین؟ چرا از وقتی این تصمیمو گرفتم انقد تندخو شدی؟″
″مشکل من اینه که تو این همه سال زیر فشار محکم کردن جای پای این شرکت له شدی درحالی که شریکت با زن و بچه هاش رفته بود اون سر دنیا عشق و حال و حالا که بحث انتقال ریاست شده یادش افتاده کره ایه و یه زمانی یه شرکتی تو سئول تاسیس کرده″
″اون چاقو زیر گلوم نذاشته بود که مجبورم کنه اون شرکتو تنهایی اداره کنم، ما با هم توافق کردیم و من با رضایت خودم این مسئولیتو قبول کردم″
″کلا هر مسئولیتیو قبول میکنی جز مسئولیت پدر خونواده بودنتو″
″جیمین!″
″چرا سهامشو نمیخریم تا شرکت فقط به من برسه؟″
هیون سو تک خنده هیستیریکی زد. جیمین همیشه همینجوری بود. حرفی که دلش میخواست رو میزد و بعد تضاهر میکرد که هیچ اتفاقی نیفتاده و همچنان بحث رو ادامه میداد.
″به دو دلیل. نمیشه چون سهامشو نمیفروشه، نمیخوام چون اونم مثل خودم زن و بچه داره و میدونم که هیچی جز یه آینده تضمین شده برای خونواده اش نمیخواد″
جیوو درحالی که ربدوشامبری دور خودش پیچیده بود از پله ها پایین اومد.
″باز که شما دوتا دارین با هم بحث میکنین″
وارد آشپزخونه شد و لحظاتی بعد با سه لیوان آب سیب داخل هال برگشت و سینی رو روی میز گذاشت.
جیمین جلو اومد و یه لیوان برداشت.
″من همیشه قربانی خشونتای خونگی آپا میشم″
هیون سو دندونهاش رو روی هم فشار داد و با چشمهایی که ازشون آتیش میبارید به جیمین خیره شد.
″اگه مامانت اینجا نبود نشونت میدادم خشونت خانگی یعنی چی″
جیوو با تعجب به هیون سو نگاه کرد.
″عزیزم! تو کی وقت کردی انقد خشن شی؟″
″اثرات بازنشستگیه″
″جیمین ببند اون دهنو!″
جیوو لبهاش رو محکم روی هم فشار داد تا خندش نگیره. پریدن های پسرش و شوهرش به هم هیچوقت تمومی نداشت.
دوتا لیوان باقی مونده رو از توی سینی برداشت. به هیون سو نزدیک شد و یکی رو به همسرش داد.
″عزیزم با بحث کردن با اون بچه فقط خودتو خسته میکنی، بیخیالش شو″
″اون بچه ای که ازش حرف میزنی سال دیگه میشه یه خرس بالغ و فصل جفت گیری و تشکیل خانواده اش میرسه″
جیوو نتونست جلوی خودش رو بگیره و نوشیدنی ای که تو دهنش بود پاشید بیرون و کل بدن هیون سو رو خیس کرد. هیون سو برای چندلحظه با تعجب به خودش نگاه کرد. همون لحظه صدای زنگ آیفون بلند شد.
هر سه شون خیلی خوب میدونستن که شخص یا بهتره بگیم اشخاص پشت در کین. جیوو با دستمال صورتش رو خشک کرد و سمت آیفون رفت.
″سلام خوش اومدین. نگهبان جلوی در تا خونه راهنماییتون میکنه. لطفا همراهیش کنید. ممنون″
آیفون رو سر جاش گذاشت و بعد به سرعت سمت اتاق خوابشون رفت تا لباس بپوشه.
جیمین و پدرش برای چندلحظه به هم نگاه کردند. هیون سو میدونست که به استقبال اون خونواده رفتن آخرین کاریه که جیمین اگه زمانی مجبور باشه میخواد که انجام بده ولی الان اون تنها کسی بود که لباس مناسبی به تن داشت و به طبع مناسب ترین گزینه برای استقبال کردن بود. جیمین هم میدونست اون نگاه یعنی چی برای همین هم چشمهاش رو بست و دندونهاش رو روی هم فشار داد.
″خیله خب″
″ممنونم″
YOU ARE READING
انتقام گرم
Teen Fictionمیگن انتقام غذاییه که سرد سرو میشه اما توی این داستان همه چیز التهاب داره