″سوجین دختر خوبیه″
با شنیدن این حرف جنبش دهنش از بین رفت و سعی کرد بقیه لقمه اش رو بدون جویدن فقط قورت بده.
از روزی که جلوی کافه متوجه باخبر شدن جیمین از ارتباط خودش و سوجین شده بود تا همین امروز صبح که با زنگش به قرار نهار باهاش دعوت شد برای سر نرسیدن این لحظه به هر چیزی که به فکرش میرسید چنگ زده بود.
با این وجود، حالا درست تو دوقدمی اتفاقی که این همه مدت ازش فرار میکرد قرار داشت.
″ولی پارتنر خوبی نیست، نه تو زندگی نه رو تخت؛ از شرش خلاص شو″
کای انگشتهاش رو بین موهاش فرو برد و بهشون چنگ زد.
(اون پارتنر خوبی نیست، نه تو زندگی نه رو تخت)
ناخودآگاه قسمت دوم جمله جیمین تو ذهنش اکو شد و باعث شد با تردید بهش نگاه کنه.
″منظورت از رو تخت چیه؟″
دید که چطور نگاه جیمین برق زد و لبهاش به نیشخند کشیده شدن و برای کای این اصلا گواه از چیز خوبی نمیداد.
چون جیمین رو خیلی خوب میشناخت و میدونست تا وقتی که عوامل کافی برای انگیزه مند کردن مهره ای که میخواد باهاش حرکت کنه رو نداشته باشه کاری از پیش نمیبره.
جیمین تبلتی که کنارش روی میز بود رو سمت کای هل داد.
با دستهایی که لرزش خفیفی داشتند تبلت رو روشن کرد وفایلی که روی پس زمینه بود رو پلی کرد.
فایل ضبط شده ای که بیست و هشت دقیقه و سی و پنج ثانیه طول کشیده بود و کای با گذشت هر ثانیه اش یک قدم خودش رو به جنون و سوجین رو به مرگش نزدیکتر میدید.
با تموم شدن فیلم تبلت رو کنار گذاشت و با چشم هایی که بخاطر فشار بیش از حد عصبی قرمز شده بودند بهش نگاه کرد.
″تا کی وقت دارم؟″
*با سوءظن به جایی که انتهای لوکیشن کای بهش ختم میشد نگاه کرد؛ یه کارگاه دورافتاده وسط علفزارهای بانجو؟
چرا کای ازش خواسته بود به اینجا بیاد؟
در حالی که شماره کای رو میگرفت از ماشین پیاده شد و سمت کارگاه حرکت کرد.
″سوجینا؟″
در کارگاه رو هل داد و وارد اتاقکش شد.
با حس بوی بنزین خفیفی که به مشامش خورد چینی به بینیش داد.
″من تو آدرستم کای، کجایی؟″
″تو راهم″
نگاهی به دور اتاقک انداخت و متوجه میزی که روش یه لب تاپ قرار گرفته بود شد.
″چرا ازم خواستی بیام اینجا؟″
″میخواستم یه چیزی نشونت بدم″
″چی؟″
با صدای تیک پلی شدن نگاهش سمت لب تاپ روی میز کشیده شد و صحنه ی روزی رو دید که حتی روحش هم از وجود مدرکش خبر نداشت.
(فلش بک_دو ماه قبل)
سرگرم لیست کردن برنامه های امروز شرکت بود که داخلیش به صدا دراومد.
″بفرمایید″
″مون سوجین″
با شنیدن صدای مدیرعامل جدید شرکت ناخودآگاه طرز نشستنش رو درست کرد.
″بله رئیس″
″یه کاری باهات دارم، عصر بیا پیشم″
″بله. پس برای امروز عصر براتون جلسه بزارم؟″
جیمین بعد از مکث کوتاهی جواب داد.
″باید بیای به آپارتمانم، آدرسشو برات میفرستم″
با قطع شدن تماس نگاه متعجبش رو به صفحه گوشیش دوخت.
چرا ازش خواسته بود بره به آپارتمان شخصیش؟
ESTÁS LEYENDO
انتقام گرم
Novela Juvenilمیگن انتقام غذاییه که سرد سرو میشه اما توی این داستان همه چیز التهاب داره