بخش پنجم

57 6 0
                                    

در حالی که به حرف های جیوو و نایون گوش میداد یه تیکه وافل توی دهنش گذاشت. وقتی صبح وارد آشپزخونه شد، جیوو بعد اینکه صبحونه همیگیش وافل و آمریکانو رو براش درست کرد دوباره حرف هاش با نایون رو از سر گرفت و مکالمشون تا الان همچنان ادامه داشت.

هرچند که مکالمه اون‌ دونفر چیزی نبود که دوست داشته باشه موقع صرف صبحونه بهش گوش بده ولی کاریش نمیشد کرد، اونها بعد پنج سال دوباره هم رو میدیدن و نیاز داشتن به اندازه ده سال با هم حرف بزنن تا مطمئن شن هیچ خبری از قلم نمیفته.

″نگرانم جونگکوک به موقع بیدار نشه!″

″اوه نایون تو همیشه واسه هرچیزی بیش از حد نگران میشی. مطمئنا ساعت گذاشته و به موقع بیدار میشه″

نایون سرش رو به نشونه مخالفت تکون داد.

″اگه بخاطر تغییر موقعیت زمانیمون تا دیروقت خوابش نبرده باشه چی؟″

نگاهش به جیمین افتاد که داشت در کمال آرامش صبحونش رو میخورد.

″جیمینا″

جیمین همین الانش هم میدونست نایون برای چی داره صداش میکنه با این حال سرش رو بالا آورد و با حالت سوالی بهش نگاه کرد.

نایون لبخند معذبی زد.

″میشه وقتی صبحونت تموم شد بری و جونگکوکو بیدار کنی؟″

جیمین همیشه به این فکر میکرد که چی توی نوع رفتار و حرف زدن نایون وجود داره که خلع سلاحش میکنه و باعث میشه نتونه بهش نه بگه یا جوری که با بقیه رفتار میکنه باهاش رفتار کنه؟ شاید اون زن فقط خیلی براش محترم بود.

آخرین تیکه وافل رو توی دهنش گذاشت و از سر میز بلند شد.

″اگه کسی که این درخواستو ازم میکنه شما باشین من همین الانشم صبحونم تموم شده خانم جئون″

نایون ضربه آرومی به بازوی جیمین زد.

″آیششش از دست تو جیمینا″

جیمین خندید و درحالی که سرش رو تکون میداد از پله ها بالا رفت. نیازی نبود دنبال اتاقی که جونگکوک توش خوابیده بود بگرده. اتاق ته راهرو که یه پنجره بزرگ سمت حیاط پشتی داشت و جزو بهترین اتاق های خونه به حساب میومد؛ هنوزم یادشه وقتی که این خونه رو خریدن و خونواده جئون اومدن تا به رسم همیشگیشون شب نشینی آخر هفته داشته باشن.

جونگکوک به محض وارد شدن به خونه رفت اتاق ها رو چک کرد و با دیدن اتاق ته راهرو بدون لحظه ای تعلل اونجارو برا خودش انتخاب کرد.انتخابی که چند دقیقه بعد منجر به دعواش با سئویون شد چون اون هم از اون اتاق خوشش اومده بود. ولی در نهایت همون مثال همیشگیه هرکی زودتر برش داره صاحبشه به بحثشون خاتمه داد و باعث شد سئویون یه روز کامل با جونگکوک قهر کنه.

از مرور خاطرات اون سال ها لبخند محوی زد و سرش رو تکون داد. بهتر بود این خاطرات تو همون سال هایی که اتفاق افتاده بودن دفن میشدن و دیگه ازشون یاد نمیشد چون.....

″اوپا؟″

تو جاش متوقف شد. سرش رو برگردوند و سئویون رو تو لباس خواب مشکیش در حالی که سرش رو میخاروند دید.

″سحر خیز شدی سئویون″

سئویون پوزخندی زد و به در اتاقش تکیه داد.

″نزدیک شدنتو حس کردم و خواب از سرم پرید″

جیمین خندید و سرش رو تکون داد.

″برو بخواب سئویون و ترفنداتم بزار برای یه روز دیگه″

سئویون هم متقابلا خندید‌.

″خیله خب. ولی چرا داری میری سمت اتاق جونگکوک؟″

″مامانت ازم خواست بیام بیدارش کنم تا برای کار خواب نمونه″

سئویون نگاهی به ساعت اتاقش انداخت.

″اوه تا شروع ساعت کاری چیزی نمونده که!″

″میدونم. اگه بزاری خودمم دوست دارم از وقت کشی جلوگیری کنم.″

″اوه ببخشید! پس بعدا میبینمت اوپا. تو اولین روز کاریتون موفق باشین.″

با رفتن سئویون سری از روی تاسف تکون داد و وارد اتاق جونگکوک شد

انتقام گرمWhere stories live. Discover now