بخش دهم

39 4 0
                                    

دیوونگی بود!

ولی یکم اذیت کردن که مشکلی نداشت، داشت؟

نیشخند محوی زد و پاش رو سمت پایین تنه جیمین برد. جیمین با حس مالیده شدن عضوش دست از خوردن کشید.

توی اون میز فقط دونفر میتونستن همچین حرکتی انجام بدن و از اونجایی که جونگکوک خود‌به‌خود از لیست خط میخورد، فقط یه نفر باقی میموند.

نگاهش رو بالا آورد و به سئویون که به ظاهر داشت در آرامش غذاش رو میخورد زل زد.

نمیتونست تا این حد کله شق باشه!

سئویون سنگینی نگاه جیمین رو حس کرد و با رضایت از به هدف خوردن تیرش به کارش ادامه داد.

نگاه جیمین همچنان روی سئویون متمرکز بود.

با دیدن بیخیالیش و فهمیدن اینکه داره از این کار لذت میبره پوزخند عصبی ای زد.

وقتی این چیزی بود که خود اون دختر میخواست، چرا باید مراعات میکرد؟

به محض تموم شدن غذاش از سر میز بلند شد.

″مرسی بابت غذا، مثل همیشه عالی بود اوما″

لبخند محوی روی لب جیوو نشست و سرش رو تکون داد.

سئویون هم با تموم کردن غذاش از جاش بلند شد.

″غذا خیلی خوشمزه بود خانم پارک، ممنون. تو بردن ظرف ها به آشپزخونه کمکتون میک...″

″من باهات کار دارم سئویون، بریم اتاق من″

با شنیدن صدای جدی جیمین یخ زد. قبل از اینکه قادر باشه جوابی بده جیوو پیشدستی کرد.

″آره عزیزم برو ببین جیمینا چیکارت داره. ما خودمون ظرفارو میبریم نگران نباش″

نفس عمیقی کشید و سعی کرد به خودش مسلط بشه.

″اینطوری درست نیست. بعد از این که کمکتون کردم می...″

″سئویون شی″

لحن جیمین اینبار اخطاری بود و باعث شد ناخودآگاه لرزی رو توی بدنش حس کنه. نگاهش با نگاه مادرش گره خورد که با اشاره بهش میگفت که میز رو به اونها بسپره و همراه جیمین بره.

لبخند تصنعی زد و سمت جیمین که کنار پله ها ایستاده بود و با خیره گی بهش نگاه میکرد رفت.

جیمین اجازه داد تا اول سئویون پیش قدم شه و بعد پشت سرش راه افتاد.


با وارد شدن به اتاق جیمین بالا رفتن ضربان قلبش رو حس کرد.

اتاق غرق تاریکی بود و نوری که از پنجره روی تخت افتاده بود تنها روزنه روشنایی اتاق به حساب میومد.

با شنیدن صدای چرخیدن کلید تو قفل برگشت و به جیمین نگاه کرد که به لبه دیوار تکیه داده بود.

″چرا درو قفل کردی؟″

جیمین برای چندلحظه بدون هیچ حرفی به سئویون خیره موند.

″تو واقعا نمیدونی رابطه با من چه عواقب دردناکی برات داره نه؟″

میدونست دیگه نمیدونست؟ آره حتما میدونست.

درسته شهوتی که ناخودآگاه تو وجودش رخنه کرده بود ذهنش و تمام افکار داخلش رو زائل کرده بود ولی میدونست کاری که داره میکنه چه عواقبی داره.

اما الان هیچ کدوم این ها ذره ای اهمیتی نداشتند.

اون این مرد رو میخواست. امشب، توی همین اتاق و روی همین تختی که تو نیم‌قدمیش قرار داشت.

و تنها کاری که باید برای رسیدن به خواسته‌اش میکرد این بود که به جیمین نشون بده که چقدر راجب تصمیمی که گرفته جدیه.

به آرومی بهش نزدیک شد، تمام جرئتش رو توی نگاهش ریخت و درحالی که مستقیم تو چشم هاش خیره شده بود لبخند دندون‌نمایی زد.

″مطمئنا قرار نیست دردناک‌تر از ضربه های تو توی سوراخم باشه هوم؟″

انتقام گرمWhere stories live. Discover now