بخش هجدهم

31 3 0
                                    


″این الان یه جور پیشنهاده اوپا؟″

لبخند کجی روی لب جیمین شکل گرفت.

″گوشیتو دربیار″

سئویون با حالت سوالی بهش نگاه کرد.

″برای چی؟″

با دیدن نگاه جیمین که سمت جیبش بود چشم هاش رو تو حدقه چرخوند و گوشیش رو از جیبش درآورد.

جیمین فاصله بینشون رو از بین برد و خودش رو از پشت به سئویون چسبوند.

″با این لباسا خیلی خواستنی شدی، میخوام عکسشو داشته باشیم″

نتونست جلوی لبخندزدنش رو بگیره.

″میتونی بجاش خود صاحب عکسو داشته باشی!؟″

وانمود کرد که داره برای عکس ژست میگیره و در همون حین پایین تنه اش رو به باسن سئویون مالید.

″مگه همین الانم ندارمش؟″

مطمئن نبود لرزی که ناخودآگاه توی بدنش حس کرد بخاطر سرما بوده یا نه؛

ولی مطمئن بود که اگه همینطور این بحث رو با اون مرد ادامه میداد نیم ساعت دیگه داخل اتاقش درحال بلوجاب دادن به مرد بود پس درحالی که هنوز از درخواست ناگهانیش برای عکس گرفتن متعجب بود دوربین رو بالا آورد و تصویر دونفره اشون کنار همدیگه رو ثبت کرد.

″چطور شد؟″

همینطور که مشغول چک کردن عکس بود یک تای ابروش رو بالا انداخت.

″نمیخوای بگی برای چی خواستی این عکسو بگیریم؟″

جیمین بی اعتنا به سوالش به نوک قرمزشده ی دماغش ضربه زد و شروع به راه رفتن کرد.

″اگه چک‌کردنت تموم شد بیا ببینیم چی میتونم برای دورهمی آخرهفته بگیرم″

سئویون ناکام از گرفتن جواب چشم هاش رو تو حدقه چرخوند، گوشی رو داخل جیبش برگردوند و خودش رو به جیمین رسوند.

″از اونجایی که داریم درمورد تولد آپای من حرف میزنیم، نظرت راجب یه بطری ماکّولی چیه؟″

جیمین با به یاد آوردن علاقه وافر جئون بزرگ به شراب سنتیشون با لبخند تحسین آمیزی به سئویون نگاه کرد.

″مثل اینکه تخت تنها جایی نیست که توش خوب عمل میکنی!″

*

″تو اتاق من چیکار میکنی؟؟″

به شانس گندش لعنت فرستاد. چرا باید دقیقا همون موقعی که داشته دنبال موبایل جونگکوک میگشته سر و کله خودش هم پیدا میشده؟!

″داری جاسوسیمو میکنی جئون؟″

″نه فقط از اینکه الان بدون اطلاع قبلی تو اتاقم میبینمت تعجب کردم و تا حدی ام عصبی شدم″

″چرا؟ سر قایم کردی تو اتاقت؟″

پوزخندی روی لب جونگکوک شکل گرفت.

″تو اتاق من چیکار میکنی جیمین؟″

تو دلش حواس جمعی جونگکوک رو تحسین کرد. گوشی ای که داخل جیبش گذاشته بود رو بیرون آورد و جلوی صورتش گرفت.

″اشتباها گوشی تورو برداشته بودم″

جونگکوک با تعجب یک تای ابروش رو بالا داد.

″که اینطور، اونوقت چرا نیومدی به خودم بدیش و اومدی اینجا؟″

جیمین چشم هاش رو باریک کرد.

″واقعا دوست داری بدونی؟″

با دیدن سکوت جونگکوک درحالی که سمت در میرفت گفت:

″ فکر نکنم هیچوقت متوجه بشی″

جونگکوک جلوی جیمین قرار گرفت و راهش رو سد کرد و با سرگرم شدگی نگاهش رو بهش دوخت.

″ادای دامارو درمیاری″

جیمین نگاه تندی بهش انداخت.

″جرئت نکن!″

اما نیشخند جونگکوک داد میزد که قراره حرف بعدی ای که از دهنش درمیاد چی باشه.

″هرکی ندونه من که میدونم ۲۴ساعته دارن ترتیبتو میدن″

جیمین در لحظه حس کرد قابلیت این رو داره که انقدر سر جونگکوک رو به میز بکوبه که درآخر فقط بدن بی‌خاصیتش باقی بمونه.

خیلی جلوی روی روان پریشش رو گرفت تا نگه اونی که واقعا داره ۲۴ساعته ترتیبش داده میشه کیه.

پوزخند عصبی ای روی لبش شکل گرفت و با تنه زدن بهش از کنارش رد شد.

به موقعش... به موقعش میدونست چطوری حسابش رو باهاش صاف کنه.

انتقام گرمWhere stories live. Discover now